eitaa logo
❲‌ژنرال بدون سایه❳
2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
34 فایل
‹بِسمِ اللهِ‌قاصمِ‌الجَّبارینَ‌📻✨› . گر پدر نیست ... تفنگ پدری هست هنوز..👊🏽 ‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ • ارتباط‌با‌ادمین‌ڪانال↶ |‹ @Qasim120› تبلیغات،تبادل،کپی‌و..↶ |‹ @Qassem1_20
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفٺ:هࢪکارۍ‌مے‌خواهم‌بکنـم‌اول‌نگـاه‌میکنـم ببیـنم‌امام‌زمـان‌ازایـن‌کاࢪراضے‌هسٺ ! میگفٺ‌اگہ‌میبینیـد‌امام‌زمـان‌ازکارۍ‌ناراحٺ مۍ‌شودانجام‌ندهـید.✋🏻♥️ -شھیدنادࢪ‌مھدوۍ! 🕊
‏‌‌اگرچه‌سخت‌است امادلتنگ‌توبودن عجب‌حال‌قشنگیست...!💙 •🎼͜͜͡͡•|𝙳𝙴𝙻𝙳𝙰𝙳𝙴𝙷|•
- شهــٰادت هدف نیست ؛ بلڪھ زیباترین راھ رسیدن بھ هدف استــ:) -
•|♥|• مرزهای عاشقی باید بشکند تا روزگار دلدادگی سر برسد... و پاییز آرام آرام می‌گذرد ،سرمای زمستان می‌رسد تا روز موعود فرا برسد..💔 •🎼͜͜͡͡•|𝙳𝙴𝙻𝙳𝙰𝙳𝙴𝙷|•
امام‌باقر‹ع›: هيچ قدرتى، مانند جلوگيرى از خشم نيست.✋🏻🌼🍃
..☁️💜.. سلام علیکم! شروع پارت گذاری یک رمان جدید رو در پیش داریم.. با موضوع مذهبی عاشقانه ؛ داستان تحول دختر جوانی که از مذهبیت و خدا به دور است و در دوران نوجوانی خود به سر میبرد و با مشغله های زندگی روبه رو میشود.. عشقی که به آن دچار میشود باعث تغییر مسیر زندگی اش میشود و ... • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • • •💜☁️! ➜|..@Deldadeh_Sardar↫′
- 💕🌸 - ..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕.. -هووو از رو کاپوت سفید ماشینم بردار اون لاک قرمزتو -چته حالااا..؟زهره ترکم کردی.. انگار ماشین خودشه اینو گفت و نیشخندی زد -آتنا دهنتو ببند نمیخام بفهمن -عقده ای -باش من عقده ای! تو هیکلتو از روی کاپوت ماشین یه عقده ای جم کن.. -مهناز خیلی پرو شدیااا هرچی دلت میخاد میگی هوا برت داشته با گفتن این حرف در لاکشو بست و توی جیب مانتوش گذاشت و کوله اشو از روی ماشین برداشت و به سمت در خروجی پارکینگ دانشگاه رفت -اینم که تا تقی به توقی میخوره جم میکنه میره تو صفحه گوشیش چهره شو چک کرد و موهای لختشو بیشتر بیرون ریخت و یه لبخند رضایت بخش برای خودش زد با صدای قهقهه های بلند و جیغ و داد متوجه شد که رفیقاش بلاخره رسیدن! نفیسه با عشوه جلو اومد و با نیمچه لبخندی گفت -به بــــه مَهی خانوم چطورین؟! -خوبم.. یکم ارومتر صداتون کل پارکینگو برداشته -ببین کی داره اینو میگه..آتنا کجاست؟ -رفت -کجا؟ مگه قرار نشد با اکیپ جمع شیم بعد دانشگا؟ -اره ولی رفت حسش نیس بیخیالش -خب بریم؟ -سوار شین مهناز و سه تا دختر دیگه سوار ماشین شدن -نفیسه بیا جلو کنار من بشین نفیسه که در حال سوار شدن بود برگشت و کنار مهناز نشست -خب رو کن ببینم آهنگ چی داری تو این ماشین جیگرت؟ -هرچی بخااای آهنگ گذاشتن و صداشو بلند کردن و از دانشگاه زدن بیرون -خب دیگه بروبچ رسیدیم بزنید بیرون -وااا قرار بود بریم کافه مدیا!! -نقشه عوض شد سوگل..پسرا گفتند بیاید اینجا -نفیسه پسرا؟؟ اینکه یه دورهمی دخترونه بود! -مهناز زدی تو فاز حال گیری؟؟ بابا حالا چی میشه یکم بیشتر خوش بگذرونیم -من نمیام بابا -منم -سوگل مهیییی بسه دیگه زشته گفتم میایممم -نفیسه قرار نبود بگی پسرا بیان و بساط گند کاری بچینی مارو مثل خودت فرض کردی؟ هرکی میخاد همینجا پیاده شه من دارم میرم! -مهناز جون بیزحمت منم برسون خونمون -ضد حالای مضخرف...شیوا تو میای؟ -بنظرم بریم -منو شیوا میریم شمام تمومش کنید این بچه بازیارو -بعدا میفهمی کی بچه بازی کرد فعلن اینو گفت و دور زد و به سمت خونه سوگل رفت -یادته دفعه قبل که رفتیم چیشد؟ -منکه کاری نکردم و همش یه گوشه بودم شماها جَو برتون داشت ترسیدم الانم مثل قبل بشه بعدشم از این جور جمع ها متنفرم چیه این جلف بازیا -اون دفعه هم گول خوردم مهناز وگرنه توکه میدونی من همچین دختری نیستم مهناز از توی آینه ماشین ابرویی براش بالا انداخت ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ ➜|..@Deldadeh_Sardar↫′
- 💕🌸 - ..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕.. -دست درد نکنه مهناز خدافظ -فردا میبینمت بای به سمت خونه راه افتاد آهنگو خاموش کرد و هوفی کشید به خونه که رسید ماشینو پارک کرد و زنگ آیفون رو زد -مهنااااااز ماشینو تو برده بودییی؟؟ -درو باز کن میام تو توضیح میدم پشت آیفون داد نکش با باز شدن در کلافه وارد خونه شد و از پله های حیاط بالا رفت دم در مشغول باز کردم بند کفشش شد که -ماشینو کجا بردی مهناز؟ -کجا بردم؟ ایتالیا..دانشگاه دیگه و بی توجه به مادرش وارد خونه شد -وایسا جواب منو بده -حوصله ندارم خستم -سلامم که تو دهنت نیس -تو دهن تو هست؟ -واقعانکه دیگه غیرقابل کنترل شدی تمومش کن -آها اوکی زیر لب برو بابایی گفت و وارد اتاقش شد خودش رو روی تخت انداخت و چشماشو بست -مهناز؟ -بیا تو -خواهش میکنم ازت انقدر منو اذیت نکن چرا بدون اجازه ماشین سامیار رو برداشتی میدونی اگه میفهمید چیکار میکرد؟ -پس اون شوهر بدرد نخورت به چه دردی میخوره؟ -درست حرف بزن -ببین دو روز اومدم اینجا چیکار میکنی هرکاری میکنم منو با اون شوهرت تهدید میکنی برمیگردم پیش مادرجون و بابا همش اشتباه میکنم گول حرفات و اینکه دلتنگمی رو میخورم همش یادم میره که تو مادر من نیستی مادر شهرزادی -چی داری میگی برا خودت؟ اونم دخترمه ولی دختر خونی من تویی -عه؟ قانع شدم مرسی... مزاحم زندگی سه نفرتون نمیشم بعد اساس کشی مادرجونم برمیگردم پیششون الانم بخاطر اینکه اساس کشی بود اینجام نه به هیچ دلیل دیگه ای! برو بیرون سمیرا خانم بدون هیچ حرفی سرش رو پایین انداخت و از اتاق خارج شد مهناز هم چشماشو بست و بخاطر خسته بودنش سریع خوابش برد.. -مهنازم؟ بیدار شو دخترم چشماشو باز کرد و سمیرا خانم رو بالای سرش دید و با دیدن اون سریع چشماشو بست -بیا دیگه زشته بعد چند ماه اومدی اینجا الانم با من قهر کردی سامیار و شهرزاد میگن این دختره چرا اینطوری میکنه بیا عزیزم بیا بریم -فدا سرم.. کجا؟ -ناهار نخوردی یه ساعتی میشه که خوابی منتظر بودم سامیار و شهرزاد بیان ناهار و بکشم بیدارت کنم -آها پس اونا نمیومدن منو گشنه ول میکردی؟ -بس کن دیگه مهناز منتظرتیم پایین لپشو خاروند و روی تخت نشست و کش و قوسی به بدنش داد تو فکر فرو رفت.. با خودش گفت مامان خودشو خوشبخت کرد و منو به حال خودم ول کرد هیچوقت نمیبخشمش:) اگه بابامم همینکارو میکرد مطمئن میشدم خیلی بدبختم اما خداروشکر بابا به فکرم بود و بیشتر از هرکسی منو دوست داشت همین حالمو خوب میکنه بلند شد و لباس های دانشگاهشو در اورد انقدر خسته بود که فراموش کرده بود قبل خواب اونارو از تنش در بیاره یه لباس لش خونگی پوشید و یه شلوار مشکلی هم پاش کرد و موهای لخت مشکیشو تو آینه شونه زد و دورش ریخت و از اتاق خارج شد ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ ➜|..@Deldadeh_Sardar↫′
- 💕🌸 - ..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕.. شهرزاد و سامیار با دیدن مهناز بلند شدند و با خوش رویی سلام کردند سامیار همش نگاهشو از مهناز میگرفت سمیرا خانم با دیدن سر و وضع مهناز لبخندش محو شد و از خجالت لبشو زیر دندونش فشار داد -سلام خواهر عزیزم مهناز بی تفاوت جواب داد -سلام -سلام مهناز خانم مشتاق دیدار مهناز جواب اقا سامیار رو با یه لبخند زوری داد و مثل برج زهر مار نشست سر میز از این جمع متنفر بود از تک تکشون کینه داشت و فکر میکرد اونا زندگیشو خراب کردند شهرزاد که از برخورد قبلی مهناز ناراحت شده بود لبخند از لباش کنار رفت سمیرا خانم برای همه غذا کشید و همه مشغول غذا خوردن شدند فضا خیلی سنگین بود و تا اخر بار هیچ حرفی زده نشد.. بعد از تموم شدن غذا شهرزاد و سمیرا خانم میز رو تمیز کردند و شهرزاد مشغول شستن ظرف ها شد مهنازم برگشت به اتاقش سمیرا خانم دنبالش رفت و وارد اتاقش شد و دندون هاشو روی هم فشار داد و با صدایی آرام گفت -مهنازززززز مهناز هینی کشید و برگشت سمت مادرش -واییی ترسوندیم چیههه؟ -هییییس آروم باش... حداقل یه شال سرت میکردی دختررر منو انقد حرص ندههه مگه نمیدونی سامیار و شهرزاد مذهبین -همین کاری میکنه بیشتر ازشون متنفر شم -سر سفره سامیار خیلی عصبانی بود چون تو دقیقا روبروش و بدون هیچ حجابی نشسته بودی -باشه حالا نترس نمیره جهنم سمیرا خانم به سمت در اتاق رفت و همینطور که خارج میشد با لحنی درمانده (تو اخر منو می‌کشی دختر) زیر لب گفت مهناز سراغ گوشیش رفت و اول همه اینستاگرام رو باز کرد -عه نفیس لایو گذاشته لایو و باز کرد و با دیدن جلف بازیای نفیسه حالش گرفته شد -واااای که چقد تو عقده ای دختر نگاهی به ساعتش کرد یه ربع به سه بود رفت سراغ جزوه هاش و شروع به نوشتنشون کرد که تلفنش زنگ خورد با دیدن اسم آتنا تماسو قط کرد ولی با تماس های پی در پی و رو مخ آتنا مواجه شد -ها چته؟ -ممنون مرسی خوبم شما چطورید -مزه نریز چیکار داری؟ -چخبر از کاپوت سفید ماشینتون؟ -کاری نداری؟ من کار دارم بای -وایساااا -نمیگی که چته زنگ زدی مزه پرونی میکنی -چرا خلقت سگه؟ -یعنی نمیدونی؟ -عااا چرا -خب کارت؟ -نفیسه لایو گذاشته بود تو کافی شاپ و با شیوا و چرت کاری ولی تو رو اونجا ندیدم -چون من حالم بهم میخوره از جمعشون -پس نرفتی -نه.. اگه بازجویی خانم به اتمام رسیده بنده برم جزوه هامو بنویسم -برو برو از منم بنویس دسِت مرسی -عوذ و به الله مِن الانسان پر توقع -با شهرزاد گشتی شیخ شدی؟ مهناز بی خداحافظی گوشیو قط کرد وسایل و جزوه هاشو جمع کرد دیگه ساعت پنج شده بود بدون خداحافظی از کسی از خونه بیرون رفت و.. ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ ➜|..@Deldadeh_Sardar↫′
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلۍ‌ترین‌ڪسۍ‌کہ‌ باید‌رابطمون‌باهاش‌‌درست‌باشہ‌ خودخداست . . !♥️:) .. •🎼͜͜͡͡•|𝙳𝙴𝙻𝙳𝙰𝙳𝙴𝙷|•
🎼 اۍڪاش‌ࢪوآینہ‌بغل ‴مآشین‌زندگیمون‴ نوشتہ‌بود:🚗 ⇦ قیامت‌ازآنچہ‌فڪࢪمۍڪنید بہ‌شمآ نزدیڪتࢪاست… لطفابااحتیآط‌عمل‌ڪنید…⁉️ حآلااینکہ‌بخوآیم‌ ࢪوۍشیشہ‌عقب‌مآشین‌بنویسیم ‴یآمھدی‴ بمآند…🌱 تآکےمھدۍ(عج)بآید انتظآࢪبڪشہ‌تآمابہ‌خودمون‌بیآیم‌ وگنآه‌نڪنیم؟ برآۍ‌تعجیل‌دࢪ‌ظهور↯ صلوآت‌نه… ترڪ‌گنآه‌لازم‌استـــــ‌‌ ~°• •🎼͜͜͡͡•|𝙳𝙴𝙻𝙳𝙰𝙳𝙴𝙷|•
هدایت شده از نـظـامیـان
وَ شَهادَت... حِکایٺ عاشِقانه آنانی اَسٺ ڪه دانِستَند دُنیا جای ماندَن نیست بایَد پَرواز ڪرد♥️ ﴿نظامیان🌿﴾