eitaa logo
دل آرام
29 دنبال‌کننده
217 عکس
42 ویدیو
16 فایل
دل نیست هر آن دل که دلارام ندارد بی روی دلارام ، دل آرام ندارد...
مشاهده در ایتا
دانلود
نقش اطاعت و بندگى در ارتباط با خدا مرحوم ابن فهد حلى، یکى از علماى بزرگ شیعه، آن را در کتاب عدة الداعى از طریق رسول خدا نقل کرده است که خداوند فرمود: يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنىٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ غَنِيّاً لا تَفْتَقِرُ، يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَىٌّ لا أَمُوتُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ حَيّاً لا تَمُوتُ؛ يَا ابْنَ آدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُكَ أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ؛ اى فرزند آدم، من بى نیازى هستم که نیازمند نمى‌شوم، مرا در آنچه بدان امر کرده‌ام اطاعت کن تا تو را بى نیاز کنم که نیازمند نشوى.‌اى فرزند آدم، من زنده‌اى هستم که نمى‌میرم، مرا در آنچه امر کرده‌ام اطاعت کن تا تو را زندگى یى بخشم که نمیرى.‌اى فرزند آدم، من به هر چه بخواهم، مى‌گویم: «باش» پس مى‌شود، مرا در آنچه امر کرده‌ام اطاعت کن تا تو را چنین سازم که به هر چه بخواهى، بگویى «باش» پس بشود.
اگر کسى اولیاء و دوستان خدا را پس از مرگشان صدا بزند، آن‌ها مى‌شنوند و پاسخ مى‌دهند و اهل دل پاسخ آن‌ها را مى‌شنوند و اگر کسى از آنان کمک و یارى بطلبد، به او کمک مى‌رسانند. البته این مقام و منزلت اختصاص به انبیاء و ائمه ندارد و پیروان آن‌ها و سایر اولیاى خدا نیز از چنین منزلتى برخوردار شده‌اند. نمونه‌اى از کرامت هاى مرحوم میرزاى قمى (ره): حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، درباره یکى از کرامت هاى مرحوم میرزا در زمان حیات ایشان فرمودند: شخصى که مقابل مقبره مرحوم میرزاى قمى دفن شده از اهالى قفقاز بوده است که در زمان حیاتش با کاروانى از قفقاز ـ که در آن دوران در قلمرو ایران بوده است ـ جهت انجام مراسم حج، عازم مکه معظمه مى‌گردد. پس از زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج، قدرى سوغات مى‌خرد و در همیانش مى‌گذارد و به جده مى‌رود و سوار بر کشتى مى‌شود تا به ایران برگردد. از بد حادثه همیان و سوغات و پول هاى داخل آن وسایر وسایلش در دریا مى‌افتد و او هر چه تلاش مى‌کند، موفق نمى‌گردد که آن‌ها را از آب خارج سازد. شدیداً ناراحت و افسرده مى‌گردد و چون دلى پاک و باصفایى داشته، خود را به نجف مى‌رساند و به حرم حضرت على‌(علیه السلام) مى‌رود و پس از زیارت، به حضرت عرض مى‌کند من همیانم را از شما مى‌خواهم! شب در خواب حضرت به او مى‌فرمایند: برو همیانت را از میرزاى قمى بگیر! روز بعد مجدداً به حرم مى‌رود و به حضرت عرض مى‌کند: من میرزاى قمى را نمى‌شناسم و همیانم را از شما مى‌خواهم! شب دوم باز خواب مى‌بیند که حضرت به او مى‌فرمایند: به قم برو و همیانت را از میرزاى قمى بگیر! صبح که از خواب بر مى‌خیزد، پیش خود مى‌گوید: اینجا کجا و قم کجا و مجدداً به حرم مى‌رود و همیانش را از حضرت مى‌خواهد؛ اما شب سوم باز حضرت را در خواب مى‌بیند که به او مى‌فرمایند: برو همیانت را در قم از میرزاى قمى بگیر. بالاخره چاره‌اى جز این نمى‌بیند که روانه قم گردد و براى خرج سفر قدرى پول از رفقایش قرض مى‌کند و بالاخره به قم که مى‌رسد سراغ خانه مرحوم میرزاى قمى را مى‌گیردو بعدازظهر خود را به خانه میرزا مى‌رساند. معمولاً در آن ساعت مرحوم میرزاى قمى به استراحت مى‌پرداخته، از این رو وقتى در مى‌زند، خادم پشت در مى‌آید و مى‌گوید: چه کار دارى؟ آن مرد مى‌گوید: با میرزا کار دارم. خادم مى‌گوید: میرزا استراحت کرده است، برو یک ساعت دیگر بیا. مرحوم میرزا از داخل خانه صدا مى‌زند که من بیدارم و خادم را فرا مى‌خواند. وقتى خادم نزد ایشان مى‌رود، همیانى را به او مى‌دهد و مى‌گوید: این همیان را به آن مرد بده! آن مرد همیانش را مى‌گیرد و خداحافظى مى‌کند و متوجه نمى‌شود که چه کرامت بزرگى از میرزاى قمى سرزده است. وقتى به قفقاز مى‌رسد، پس از آن‌که دیدارها و رفت و آمد دوستان و خویشان به منزل او تمام مى‌شود و خانه خلوت مى‌گردد و او خستگى سفر را از تن بیرون مى‌کند، با خانواده‌اش به گفتگو مى‌پردازد و جریان سفر و از دست دادن و مجدداً به دست آوردن همیانش را نقل مى‌کند. زنش مى‌گوید: چگونه همیانت در جده به دریا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى و آیا وقتى در قم سراغ همیانت رفتى از تو نشانىِ اجناس داخل آن را نپرسیدند؟ گفت: نخیر، من به در خانه میرزا رفتم و در زدم و خادم آمد و گفت: میرزا مشغول استراحت است، ناگهان میرزا از اندرون خانه خادم را صدا زد و همیان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت. آخر چطور نامت را نپرسید و از کجا مى‌دانست که تو در خانه را زده‌اى و از کجا مى‌دانست که چه کارى دارى و اصلا چطور همیان سر از خانه میرزاى قمى درآورده بود! مرد تازه متوجه شد که چه کرامت بزرگى از میرزا صادر شده است و او غافل بوده! خیلى ناراحت و متأسف شد، زنش نیز او را سرزنش کرد که چطور تو چنین کرامت عظیمى را از آن مرد الهى دیدى و لااقل داخل خانه نرفتى که او را ببینى و دستش را ببوسى و همین طور همیان را گرفتى و آمدى! آن مرد تصمیم مى‌گیرد که زندگى‌اش را در قفقاز رها کند و به قم بیاید و مقیم قم و خادم خانه میرزا گردد. روزى که او به قم مى‌رسد، مرحوم میرزا رحلت کرده بود و مردم او را تشییع مى‌کردند. او نیز به جمع تشییع کنندگان ملحق مى‌شود و شدیداً متأثر مى‌گردد و مى‌گرید و بر سر و سینه مى‌زند و تصمیم مى‌گیرد که خادم مقبره و مجاور قبر مرحوم میرزا گردد؛ بالاخره پس از آن‌که مى‌میرد، او را پایین قبر مرحوم میرزا دفن مى‌کنند.
مى‌گویند: از یکى از علماى یزد پرسیده بودند که چرا این‌قدر گریه مى‌کنید؟ فرموده بود: «مى‌ترسم در ، به من بگویند: مسؤول نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه‌ات عمل مى‌کردى، یهودى‌ها از تو مى‌آموختند و مسلمان مى‌شدند.» یزدی، محمدتقی، پندهاي (عليه السلام) به ره‌جويان ، ص90
بمناسب ۵ مهر سالروز فرمان توسط انقلاب فراموش نکنیم: ۱.جهاد تبیین قطعی و است ۲.لااقل افراد ولایی مکلّف به این تکلیف هستند و در محضر الهی باید پاسخگو باشند ۳.جهاد یعنی تحمل رنج! شاید صرف فوروارد کردن چندتا پیام و انتقال از این گروه به آن گروه و... جهاد نباشه! 👈تولید کننده محتوا باشیم!
بسیار اهل بود با شنیدن نام منقلب می شد پس از وفات، یکی از بزرگان خواب او را دید: -چه خبر از احوال قبر؟ +نکیر و منکر که آمدند، از توحید و نبوت و بعد از امامان پرسیدند تا به نام امام حسین رسیدم، بی اختیار گریستم...😭 آن دو ملک نیز منقلب شده گریه می کردند سپس به یکدیگر گفتند: رهایش کنیم، دیگر نیازی به سوال نیست کار او با است آیت الله کرامات امام حسین ص178
حکایتی عجیب و واقعی... زمان جنگ (عارف واصل)آيت الله بهاء الديني به همراه چندتا از دوستان به شهرستان درود سفر مي‌کنن. اون موقع شهر درود رو خيلي با هواپيما بمباران مي‌کردند. آیت الله شوشتري امام جمعه شهر خدمت آیت الله مي‌روند و مي‌گويند چه دستور مي‌فرمائيد براي اين وضعيت؟ ايشان مي‌گويند که مادرم (سلام الله عليها) فرمودند: به مردم بگوئيد بخوانند. بعد از اين ماجرا مردم شروع بخواندن حديث مي‌کنند و از آن به بعد ديگر درود بمباران نمي‌شود! امام جمعه مي‌گويد همان زمان‌ها خلباني را گرفته بودند و مصاحبه مي‌کرد که مي‌گفت که يکي از ماموريت‌هاي ما شهر درود بود از دور شهر درود را مي‌ديديم ولي وقتي به نقطه هدف مي‌رسيدم آنجا را دريا مي‌ديدم، در نتيجه بمب‌ها را جاي ديگر خالي مي‌کردم. 📚آيت بصيرت، ص ۱۲۲
سلمان نقل می کند: به محضر پیغمبر(ص) آمدم ،حضرت در سجده بودند و ذکری می گفتند،گوشم را نزدیک بردم   شنیدم ذکر پیامبر در سجده اینست که: اِلهی بِحَقِّ عَلیٍّ خَفِّف عَلَیَّ اَوزاری. یعنی خدایا بحق علی(ع) بار گناهان مرا سبک کن. (البته این جمله مغایر عصمت انبیاء نیست همانطور که در قرآن الفاظ اینچنینی درباره پیامبران آمده که باید درست فهم شود) پیامبر سر از سجده برداشت. عرض کردم:  یا رسول الله آیا درست شنیدم؟شما خدا را بحق علی(ع) قسم دادید؟ حضرت فرمود:بله، به قبرستان بقیع برو و بندار یهودی را صدا بزن  و از مقام علی (ع)سؤال کن. به بقیع آمدم و بندار را صدا زدم ناگهان شخص درشت هیکلی در مقابلم ظاهر شد. گفتم: فرموده که مقام و منزلت علی را از تو سؤال کنم. گفت:من در مدینه زندگی می کردم . یهودی بودم اما محب علی(ع). آنقدر حضرت را دوست داشتم که هر روز صبح قبل از کار سر راه علی قرار می گرفتم و او را زیارت می کردم و  بعد دنبال کارم می رفتم حتی یک روز که حضرت زودتر به مسجد رفته بودند به در مسجد آمدم و دنبال حضرت می گشتم که حضرت خودشان را در معرض دید من قرار دادند و من ایشان را زیارت کردم. توفیق مسلمان شدن پیدا نکردم و از دنیا رفتم . بخاطر از محرومم ولی به خاطر محبت (ع) آتش جهنم بر من حرام شده است. 📚بحار الانوار ،جلد 39،صفحه 258
به قبرستان گذر کردم کم وبیش بدیدم قبر دولتمند و درویش نه درویش بی کفن در خاک رفته نه دولتمند برده یک کفن بیش ولی ارباب عالم بی کفن ماند مدام این غم به قلبم می زند نیش... صلی الله علیک یا
امام سجاد(ع) در یکى از دعاهاى خود عرض مى‌کند: «بار خدایا! هر عزتى که در چشم مردم به من مى‌دهى، به این بنده‌ات عنایتى کن تا به موازات آن، ذلت خود را بیش‌تر احساس کنم و به من توفیق بده که هر قدر در چشم مردم بزرگ‌تر و عزیزتر مى‌شوم، نزد خود، کوچک‌تر و حقیرتر گردم. مبادا عزت و اقتدار ظاهرى، مرا به غرور و خودپسندى مبتلا سازد. «وَ لاتَرْفَعْنِى فى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها وَلا تُحْدِثْ لى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لى ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسى بِقَدَرِها» (دعاى مکارم الاخلاق).
خداى متعال به حضرت موسى(ع) خطاب کرد: بار دیگر که براى مناجات به کوه طور آمدى، موجودى پست‌تر از خود را همراه خود بیاور. موسى(ع) براى اجراى این فرمان، در پىِ آن شد تا موجودى پست تراز خود را، براى همراه بردن به کوه طور پیدا کند. در بین انسان‌ها هر چه جستجو کرد، نتوانست کسى را بیابد که او را پست‌تر از خود بشمارد؛ زیرا ممکن بود که همو نزد خدا مقامى والا داشته و عزیز باشد که دیگران از آن بى‌خبر باشند. حتى اگر گنهکار هم باشد، این دلیل بر پستىِ قطعى او نیست؛ زیرا ممکن است در پیشگاه خدا و به دور از چشم خلق توبه کند و پاک شود. این بود که به سراغ حیوانات رفت تا موجود پست‌ترى را از میان حیوانات پیدا کند و همراه خود ببرد؛ اما به نظرش رسید که حیوانات هم بى‌اذیت و آزارند و گناهى ندارند، پس چگونه مى‌شود گفت که آن‌ها پست‌ترند؟ تا رسید به سگى متعفن. خواست آن را همراه خود ببرد؛ ولى فکر کرد که این حیوان بى‌گناهى است، در حالى که انسان‌ها گنهکارند و ممکن است به خاطر گناه، نزد خداوند از آن سگ هم پست‌تر باشند. سرانجام، حضرت موسى دست خالى به کوه طور برگشت. خطاب شد که چرا به مأموریتت عمل نکردى؟ موسى در جواب عرض کرد: خدایا! من نتوانستم چنین موجودى را بیابم. خطاب شد: اگر آن سگ را آورده بودى، نامت را از طومار انبیا محو مى‌کردیم.
لقمان حکیم فرزندش را از ترش‌رویى با مردم و بى‌اعتنایى به ایشان، که سبب رنجش خاطر و دورى دل‌ها مى‌شود، منع کرده است وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلْنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِى الاْرْضِ مَرَحاً اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور * وَ اْقصِدْ فِى مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَصْواتِ لَصَوْتُ اْلحَمِیر . هرگز از مردم رخ متاب (و به آن‌ها بى‌اعتنایى مکن) و بر روى زمین با غرور و تبختر راه مرو، که خداوند هیچ متکبر خودستا را دوست نمى‌دارد. در رفتارت میانه‌رو باش و آرام سخن بگو، که زشت‌ترین صداها صداى الاغ است. لقمان 18-19