🕊🌷🕊
وای به روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم...
شادی روح داداش ابراهیم صلوات🌷
@Emam_kh
🔴 دولت روحانی بودجه را پیشخور و اقتصاد کشور را ویران کرد
🔺 حجت الاسلام موسی غضنفرآبادی، رئیس کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: آقایان در دولت سابق زیرساختهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی روابط خارجی کشور را نابود کردند و ممکن است سالها زمان ببرد که این مشکلات حل شود و اقتصاد ما روی ریل اصلی خودش قرار گیرد.
🔺 متأسفانه با اقدامات نابجا و سوءمدیریت دولت سابق، اقتصاد و خزانه ویران شد.
🔺 دولت روحانی تمام وجه نقدی را که در بودجه ۱۴۰۰ وجود داشت، مورد استفاده قرار داد و به همین دلیل دولت فعلی با مشکل جدی بودجهای مواجه شده است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتماً این کلیپ را ببینید!
⭕️ جنگی که اهمیتش کمتر از جنگ اقتصادی نیست!
⭕️ طراحی دشمن برای بدبینی نسبت به نظام
@Emam_kh
🕋 #حضور_قلب
💛 به نظر #امام_خمینی عامل پراكندگی فكر در نماز، يكي طبيعت خود خيال است و ديگري محبت دنيا. يعني
🔻 اولاً: به طورطبيعي خيال انسان آرام و قرار ندارد و مايل به گشت وگذار در امور مختلف است كه دائماً ازشاخه اي به شاخهاي می پرد که حتی تارکان دنیا به آن مبتلا هستند؛
🔻 ثانياً عامل مهمي چون محبت دنيا و مظاهرگوناگون و متنوع آن، از قبيل مال و جمال و مقام، سبب دورهگردي خيال ميشود و آن را از شاخهاي به شاخهاي ميبرد.
💚 امام خمينی رضوان الله در اين باره ميفرمايد:
🔹 به حسب فطرت، قلب به هرچه محبت پيداكرد، قبله توجه او همان محبوب است و اگر اشتغال به امري مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب شود، به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به سوي محبوب خود پرواز می کند….
🔹 آنان كه حبّ مال و رياست و شرف در دل آن هاست، در خواب نيز مطلوب خود را می بينند و در بيداري به فكر محبوب به سر ميبرند، و مادامي كه در اشتغال به دنيا به سر مي برند با محبوب خود هم آغوشاند و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتي مييابد و فوراً متعلّق به محبوب خود ميشود؛
🔹 گويي تكبيرة الإحرام، كليد در دكّان يا رافع حجاب بين او و محبوب اوست. يك وقت به خود مي آيد كه سلام #نماز را گفته درصورتي كه هيچ توجه به آن نداشته و همه اش با فكر دنيا همآغوش بوده.
📚 آداب نماز ؛ محمد مهدی حائری پور ؛ ص 66، به نقل از آداب الصلاة امام خمینی صفحه ۴۳ و ۴۷ و ۴۸.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🍃🌸
@Emam_kh
🔰 چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 12
چندتا مسئله احکام عرض میکنم:
سر نماز سرتونو نخارونید ، مکروه هست.
هر حرکت اضافی سرنماز مکروه هست.
این موضوع اینقدر مهمه که تو روایت داریم شیطون بعضی وقتا اگه بتونه بر روی یک انسانی تسلط پیدا کنه سرنماز اذیتش میکنه.
مثلا طرف تا الله اکبر میگه
حالا از صبح تا حالا صورتش نمی خارید! یه دفه ای شیطون میاد پوست صورتش رو به خارش میندازه!
به عشق اینکه این که بنده خدا یه ذره بی ادبی کنه ریشش رو بخارونه جلوی خدا...
آخ چقدر مگه مهمه ادب رعایت کردن مقابل خدا....
"نماز در کلاس اول عشق بازی با خدا نیست بلکه ادب رعایت کردن هست."
خب حالا خوب دقت کن:
ادب یعنی چی؟
آدم کسی رو دوست هم نداشته باشه ادب رو رعایت می کنه.
آقا اصلا ادب خیلی وقتا زوریه
آقا سربازی که میری تو پادگانها چیکار می کنن باسرباز؟
میگن مقابل فرمانده که رسیدی پاتو بکوب!
یعنی احترام بذار به فرمانده
آقا فرمانده اتفاقا پسر خاله ی همسایه ی دایی ماست فرمانده ی خوشکل و خوش مرامیم هست دوستشم داریم من سربازش شدم کیفمو میکنم هر موقع میرم تو اتاقش دستمو باز میکنم میگم چطوری رفیق!
😃
حال شما خوبه!
میرم تو آغوش فرمانده!!!
✅ همچین که سرباز بیاد تو اتاق فرمانده بخواد پسر خاله بازی در بیاره تق میزنن تو گوشش میگن : پاتو بکوب....
مثال خوبیه برای رسوندن مفهوم
روش فکر کنید لطفا
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 117 سوره نساء
🌸 إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً
🍀 ترجمه: (مشركان) به جاى خدا، جز جماداتی نمى خوانند و جز شیطان سركش و طغیانگر را نمى خوانند.
🌷 #یدعون: می خوانند
🌷 #إناث: جمع انيث است، انيث يعنى آهن نرم و ضعیف - قرآن به معبودهاى مشرکان إناث مى گوید زیرا بسیار ضعیف هستند.
🌷 #مرید: خالی بودن
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. آیه ى قبل، #مشركان را در ضلالت و گمراهى دانست، این آیه، علّت گمراهی مشرکان را پرستش بت ها و پیروى از #شیطان مى داند که ابتدا به بت ها اشاره می کند و مى فرماید: إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثا:ً به جای خدا، جز جماداتی نمی خوانند. آهن هایی که به کوره نرفته باشند و آب دیده نباشند تبدیل به فولاد نمی شوند و نرم و شکننده و بسیار ضعیف هستند در زبان عربی به این آهن های نرم و ضعیف انیث گفته می شود. اناث جمع انیث است ، #قرآن به معبودهاى ضعیف و ناتوان مشرکان که نام های مؤنث مانند لات و عزى و مناة بر آنها می گذاشتند إناث می گوید.
🌸 یعنى #مشرکان معبودهايى را مى پرستيدند كه مخلوق ضعيفى بيش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شكل درمى آمدند، تمام وجودشان تأثّر و انعطاف پذيرى و تسليم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهايى كه هيچ گونه اراده و اختيارى از خود نداشتند و سرچشمه سود و زيان نبودند. سپس می فرماید: و إن يدعون إلا شيطانا مريدا: و جز شيطان سرکش و طغیانگر را نمی خوانند. #شيطان_مريد يعنى شيطانى كه تمام صفات فضيلت از شاخسار وجودش فرو ريخته و چيزى از نقاط قوّت در او باقى نمانده است. مشرکان از این شیطان که از هرگونه خیر خالی است پیروی می کنند.
🔹 پيام های آیه117سوره نساء 🔹
✅ معبودهاى غیر الهى، یا ضعیف هستند یا طیغانگر
✅ فرار از معبود #حقّ، راهى جز پناه به معبودهاى باطل و شیطان ندارد.
✅ همه ی راه هاى انحرافى، به یک راه پیروى از #شیطان منتهى مى شود.
✅ پرستش هر معبودى غیر خداوند در حقیقت #شیطان_پرستى است.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
⭕️پیام رهبر انقلاب به مناسبت هفته بسیج
💠هفته بسیج بر همگان مبارک باد بویژه بر رویشهای تازه با طراوت بسیجی، که همچنان مانند نسل پیش از خود، فرزندان محبوب امام راحل عظیم الشاناند
💠عزیزان قدردان جایگاه خود باشید و بدانید که با همت بلند و در پرتو خردمندی و درست اندیشی و با اعتماد و توکل بر خداوند دانا و توانا میتوانید در همه مسائل عمومی کشور و ملت اثر بخش و مشکل گشا باشید، این تجربه چند دهه ملت ایران است.
والسلام علیکم و رحمه الله
سید علی خامنهای
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 زیارت_روز_چهارشنبه
🌹 امروز متعلق است به:
💎 امام موسی کاظم علیه السلام
💎 امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام
💎 امام محمدتقی علیه السلام
💎 امام علی النقی علیه السلام
@Emam_kh
🔴توصیه پلیس فتا در خصوص حراج جمعه سیاه
🔹در چند سال اخیر شاهد برگزاری بلک فرایدی (Black Friday) یا حراج جمعه سیاه در آخرین جمعه ماه نوامبر در ایران هستیم که در ظاهر برخی فروشگاههای آنلاین شرکت کننده در این حراج بزرگ و استثنایی روی کالاهایشان تخفیفی سنگین ارائه میدهند تا توجه مشتریان را جلب کنند.
🔹به منظور پیشگیری از بروز مشکلات به خاطر کلاهبرداریهای صورت گرفته در خریدهای آنلاین این حراجها، توصیه میکنیم در هنگام خرید اینترنتی و شرکت در اینگونه حراجهای اینترنتی به نکات زیر توجه کنید:
🔸در حراج جمعه سیاه از کانال ها و شبکههای اجتماعی به صورت مستقیم خرید نکنید، چراکه تضمینی برای ارائه کالا با همان اصالت و کیفیت معرفی شده وجود ندارد.
🔸از سایتهای خوشنام و معتبر که دارای نماد اعتماد الکترونیکی هستند برای خریدهای اینترنتی خود استفاده کنید.
🔸قبل از خرید کالا قیمت واقعی آن را بررسی کنید چراکه قیمت برخی کالاهای حراج شده از قیمت واقعی آن در بازار بالاتر است به عنوان مثال در حراج آنلاین جمعه سیاه کالا تخفیف ۵۰درصدی خورده اما شاید ۱۰درصد گرانتر از قیمت بازار باشد.
@Emam_kh
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*
*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*
*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*
*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*
*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی*
*چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی*
*دادند دو گوش و یک زبان از آغاز*
*یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*👌👏👏🌹🌹❤️
☘🍁☘🌸☘🍁☘
‼️جا به جا خواندن تسبیحات و حمد در رکعت سوم و چهارم
🔷کسی که عادت دارد در رکعت سوم و چهارم تسبیحات بخواند، اگر تصمیم گرفت حمد بخواند، ولی به خاطر غافل شدن از این تصمیم، بر طبق عادت خود به خواندن تسبیحات مشغول شود نمازش صحیح است، و همینطور اگر عادت به خواندن حمد دارد و تصمیم میگیرد تسبیحات بخواند.
‼️شک در خواندن حمد یا تسبیحات
🔷اگر نمازگزار در حالی که ایستاده است شک کند که حمد یا تسبیحات را خوانده، باید حمد یا تسبیحات را بخواند، ولی اگر در هنگام گفتن استغفار مستحب، شک کند آیا تسبیحات خوانده یا نه لازم نیست آن را بخواند.
‼️خواندن حمد و سوره به جای تسبیحات نماز
🔷اگر شخصی هنگام نماز بر اثر غفلت در رکعت سوم یا چهارم حمد و سوره بخواند و بعد از نماز متوجه شود نمازش صحیح است و نیاز به اعاده ندارد.
‼️آهسته خواندن تسبیحات اربعه
🔷تسبیحات اربعه یا حمد تنها در رکعت سوم و چهارم: باید آهسته بخواند، چه نمازگزار مرد باشد و چه زن، ولی در صورتی که حمد بخواند میتواند در نماز فرادی «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند بگوید، اگر چه احتیاط در آن است که «بسم الله» را هم آهسته بگوید و در نماز جماعت این احتیاط، واجب است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
#بغض_محیا
قسمت چهل و هفتم
و مادر مرا فرستاد تا لباسم را درآورم تا کثیف نشود ...
گپ زدیم و انگار نه که تا دیروز در خانه آشوب به پا بود ...
انگار که همه چیز سر جایش بود ...
همه رفتند و من با دقت لباسم را داخل کاور میگذاشتم ...
در باز شد و من کلافه بی ان که برگردم گفتم ...
الحمداالله که کسی بلد نیست تو این خونه در بزنه ...
ساحل باز چی...
به سمت در برگشتم که با دیدنش خشکم زد ...
از اخمش هم بیشتر متعجب بودم ...
- ساحل که نه اما داداش ساحل اینجاست ...
نزدیک شد ...
- لباست مبارك باشه...
موهایم را پشت گوشم فرستادم ...
- ممنونم ...
والا عمه و مادر زحمت کشیدن خیلی
سري تکان داد ...
با همان اخم هاي گره خورده اش...
- دستشون درد نکنه ...
اگه به تو بود که با لباس مشکی میومدي محضر...
طعنه اش را نشنیده گرفتم ...
- خب حالا آقاي برادر ساحل چی کار داشتید اومدي ...
؟؟؟ اخمش غلیظ تر شد ...
- تو هنوز یاد نگرفتی وقتی لباس عوض میکنی در اتاقتو قفل کنی...
- ببخشید حواسم نبود ...
غریبه که نیومد مامانم بود ...
ابرویش را بالا داد...
- مامانت همه جونتو ببینه عیب نداره یعنی؟ صداي حرف زدنتم که بیرون میومد ...
رعایت کن این چیزا رو محیا تو این خونه فقط من و تو نیستیم که...
سري تکان دادم ...
روي تخت نشست ...
- خب حاال برو بپوش ببینیم چه شکلیه این لباس که یه ساعته همه خانونا دورت معرکه گرفتن...
سرم را پایین انداختم ...
ایشااالله روز عقد میبینید ...
اخمی کرد ...
یعنی چی ؟ من نباید ببینم چی تنت میکنی روز عقد ...
کنارش نشستم و با ارامش برایش توضیح دادم ...
و من میدانستم تنها راه آرام کردن مرد جدي ام توضیح دادن و آرامش بود ...
آقا امیر عباس خیالتون راحت ...
اجازه بدین همون روز ببینید ...
سري تکان داد...
- خیلی خب ...
از جا بلند شد ...
من میرم پایین با آقاجون را جع به روز عقد حرف بزنم ...
توام بیا ...
سري تکان داد ...
امروز از آن روزهاي خوب زندگیم نبود ؟؟؟ چادرم را سر کردم و پایین رفتم ...
..
آقاجون و امیر عباس صحبت میکردند و محسن و عمو هاهم گوش میدادند مادر و عمه هم کنارشان
بودند ...
آقا جون تسبیحش را در دستش چرخاند ...
والا مژگان جان پنج شنبه ولادت حضرت زهراست موافقی عقد رو همون روز برگزار کنیم ...
؟؟؟ -هرچی شما صلاح بدونید باباجون ...
پس با یاري خدا همون پنج شنبه از محضر وقت میگیریم ...
محسن زحمتشو میکشه ...
محسن زیر لب چشمی گفت...
و من همانجا خشک شده بودم ...
به دعوت عمه کنارش نشستم و همه صلوات فرستادند به یمن وصلتی که هیچ کس از درست بودنش
مطمئن نبود ...
عمه جابه جا شد و با اجازه اي به آقاجون گفت...
- مژگان جان میدونم با توجه به شرایط خاص امیر عباس شما لطف بزرگی میکنی تا دسته گلتو به ما
میدي براي مهریه هزار سکه در نظر گرفتیم و با اجازه ي آقاجون حق طلاق رو به گل دخترم میدیم ...
و من دیدم که صورتش سرخ سرخ شد ...
میدانستم از تصمیم عمه خبري ندارد ...
میدانستم مرامش را هم ندارد ...
سرفه ي مصلحتی امیرعباس کلام عمه را قطع کرد ...
- مادر من دست شمارو میبوسم اما...
نمیتونم همچین حقی رو به همسرم بدم ...
چشم غره ي عمه هم نتوانست کار خودش را بکند ...
و او حرفش را زد ...
مثل تمام تصمیماتش که کسی جلودارش نبود ...
اي کاش کمی اقتدارش راهم من داشتم ...
همه ساکت بودند ...
و من نگاهم را روي چهره ي همه گرداندم ...
و ...
صورت سرخ دارا نگاه متعجبم را روي خودش ثابت گذاشت...
💖 🧚♀●◐○❀
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹شرح #حکمت10
🔴 قسمت دوم
🔻 بایدهای معاشرت با مردم
🔻 نکته آخری که درباره رعایت آداب و عرف مردم در نهج البلاغه داریم، حکمت ۶۲ است. میفرمایند:« إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ» وقتی تو را ستودند بهتر از آن ،آنان را ستایش کن. و اگر به تو احسان کردند، بیشتر از آن به آنان ببخش و به هر حال پاداش بیشتر از آن آغاز کننده است.
3⃣ تواضع:
سر فصل سوم از بایدهای معاشرت با مردم تواضع است.
مولا علی(ع) در حکمت ۲۲۴ نهج البلاغه میفرمایند: «وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ به برکت تواضع نعمت ها تمام و کمال می شوند».
4⃣ انصاف:
مطلب چهارم انصاف است. با مردم انصاف دادن.
در همین حکمت ۲۲۴ میفرمایند:« بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ با انصاف به خرج دادن دوستان انسان فراوان می شوند».
البته در مورد معنای انصاف حضرت در حکمت ۲۳۱ فرموده اند:« الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ عدل خودش نوعی انصاف است».
5⃣ تحمل سختیها و ناملایمات و اشکالات و اشتباهات مردم:
مطلب پنجمی که در نهج البلاغه پیرامون بایدهای معاشرت با مردم هست، مطلب تحمل سختیها، ناملایمات، اشکالات و اشتباهات مردم است در این معاشرت ها. که تحت عناوینی مثل صبر، حلم، تحمل و سعه صدر در نهج البلاغه جمع شده است که به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
📌 5.1 صعه صدر:
در حکمت ۱۷۶ میخوانیم:« آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ .ابزار ریاست سعه صدر داشتن است». ارتباط این مبحث به موضوع ما این است که انسان وقتی میخواهد در جامعه با همه معاشرت خوب داشته باشد، در واقع در مقابل افکار مختلف، سلائق مختلف، فرهنگها، سطح مطالعات و سطح فهم های مختلف قرار می گیرد و قطعا اذیت میشود ؛اگر سعه صدر داشته باشد، مانند یک رئیسی است که ناچار است در یک اداره ای، وزارت خانه ای با صدها کارمند و هزاران مراجعه کننده با افکار و سلائق مختلف ارتباط داشته باشد، پس باید خیلی سینه گشاده ای داشته باشد.
📌 5.2 حلم:
حضرت در حکمت ۲۱۳ نهج البلاغه شریف می فرمایند: «أَغْضِ عَلَى الْقَذَى وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً» چشمت را بر بدیها و درد و رنج ها ببند تا ابد راضی زندگی کن. حلم داشته باش.
🔹 فوائد حلم: یکی از فوائد حلم در مقابل جاهل است. وقتی انسان در مقابل رفتار جاهل حلم داشته باشد، اتفاق جالبی که می افتد؛
۱. اول اینکه مردم در مقابل جاهل طرفدارش می شوند.
۲. دوم اینکه خودبه خود با حلم و بردباری د مقابل جاهل، دهان جاهل را میبندد.
🔻در حکمت ۲۱۱ میخوانیم:« الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ حلم دهان بند انسان سفیه و جاهل است».
🔻در حکمت ۲۰۶ هم اینگونه می خوانیم: « أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ . نخستین پاداش بردبار از بردباریش این است که مردم در برابر نادان، پشتیبان او خواهند بود».
گاهی وقتها ما به راحتی نمیتوانیم حلم به خرج بدهیم. یعنی در این کار مشکل داریم. چه کنیم؟
🔻حضرت در حکمت ۲۰۷ راهش را یاد داده است. فرمود:« إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ . اگر بردبار نیستی خودت را بردبار نشان بده. زیرا اندک است کسی که خودش را همانند مردمی کند ولی از جمله آنها به حساب نیاید».
خلاصه حلم باید خیلی جدی گرفته بشود. اینقدر مهم است که حضرت در حکمت ۴۱۸ می فرمایند:« الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ » حلم به اندازه یک عشیره و طایفه انسان را پشتیبانی میکند.
🔻 یا در حکمت ۴۲۴ می فرمایند:« الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ» حلم یک پرده بسیار ضخیمی است که جلوی عیب های انسان را می پوشاند.
🔻اینکه انسان چگونه میتواند به حلم هم برسد در حکمت ۴۶۰ اینگونه میفرماید:« الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ » حلم و بردباری و صبر کردن و عجله نکردن، توأم باهم هستند - از کجا به دست می آیند؟- يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ همت بلند داشتن نتیجه اش میشود حلم و بردباری. بنابراین اگر انسان چشمهایش را به افقهای دوردست زندگی خیره شود ، مشکلات پیش پا افتاده او را از پای درنمی آورد و حلیم میشود.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
⭕️تلاش برای واردات و تولید واکسن مضاعف شود.
✅حضرت #امام_خامنه_ای:
🔻هم برای واردات، هم برای تولید داخلی باید تلاش مضاعف بشود و بتوانند واکسن را هر جور که ممکن است برای همهی مردم برسانند، میلیونها واکسن بایستی در اختیار قرار بگیرد. ۱۴۰۰/۵/۲۰
✍🏼پ.ن: در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
#واکسیناسیون
@Emam_kh