eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️محاسبه نیمه شب شرعی 🔷س ۶۴۶۵: برای و چگونه محاسبه می شود؟ ✅ج: نیمه شب برای نماز مغرب و عشا، نصف فاصله بین تا هنگام است. 🔺فجر صادق در مقابل فجر کاذب است. فجر کاذب نوری است که به درازا در آسمان پدید می‌آید و به جای پهن شدن بر روی افق، به صورت عمودی به سمت بالا انعکاس می‌یابد. فجر صادق زمان است که نور سفید متصل به سطح افق با شدت کم طلوع کرده و در افق پراکنده می¬شود و باگذشت زمان، شدت نور آن بیشتر می¬شود. بدلیل ضعیف بودن فجر صادق، مشاهده آن نیازمند داشتن افق شرقی کاملا باز و تاریک است و در شهرهایی مانند تهران بسیار مشکل می¬باشد. با توجه به اینکه تشخیص دقیق طلوع فجر سخت است ، جهت رعایت احتیاط، حدود ده دقیقه بعد از شروع اذان از رسانه ها، نماز صبح خوانده شود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️سوال ⭕️ سوال ⁉️عوامل دین‌گریزی چیست؟ 🔰 پاسخ: 🔸اینکه چرا عده‌ای دین‌گریز می‌شوند، دلائل زیادی ذکر شده است که در اینجا به سه مورد اشاره می‌کنیم: 1️⃣عملکرد منفی دین‌داران، کسانی که دین را به طور دقیق و منطقی نپذیرفته‌اند؛ بلکه از روی تقلید و یا احساسات متدین شده‌اند، رفتار متناقض با آموزه‌های دین توسط برخی دین‌دارن، می‌تواند این افراد را از دین گریزان کند. 2️⃣طبیعت بشر، بعضی از کسانی که حالت دین‌گریزی دارند تکلیف‌های دینی را برای خودشان سنگین می‌بینند؛ مثلاً دین در مورد معاشرت، در مورد محرم و نامحرم، در مورد نماز خواندن تکالیفی دارد. برای عدّه‌ای انجام این‌گونه تکالیف سنگین است. اینها با دین عنادی هم ندارند؛ این‌طور نیست که از دین بدشان بیاید ولی از انجام امور دینی گریزان هستند. 3️⃣دنیاگرایی، توجه زیاد به دنیا و دنیاپرستی نیز می‌تواند یکی از علل بی‌توجهی عده‌ای به دین باشد. محمدی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد رائفی پور 🔸سِرّ نماز اول وقت؟! ⁉️چرا میگن نمازتون رو اول وقت بخونید؟ 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دلدادگی 🎬: سهراب بی آنکه جوابی به لبخند کریم بدهد ،افسار اسب را از دست راست به دست دیگرش داد و روی پاشنه ی پا به عقب برگشت . درست در یک قدمی اش ، دختری جوان که روبنده اش را بالا داده بود و صورتش از شرم گل انداخته بود ،با لحن خجولانه ای ،ظرف دستش را به طرف سهراب داد و گفت : س..س..سلام، حلوا درست کرده بودیم ، مادرم گفت یک ظرف هم برای شما بیاورم. سهراب که از شنیدن نام حلوا دهنش آب افتاده بود ، لبخندی زد و گفت : دست شما درد نکند ،راضی به زحمت نبودیم . دخترک با عجله، ظرف را به سمت سهراب داد و گفت : نوش جان ، بفرمایید ، ظرف را بعدا می آیم و میگیرم و با زدن این حرف ،روبنده اش را پایین انداخت و با شتاب به سمت خانه ای در آن طرف کوچه حرکت کرد. سهراب منتظر شد که آن دخترک زیبا به خانه اش برسد ،می خواست بفهمد این مرحمتی از جانب کدام همسایه اش است. پس از بسته شدن درب خانه ی روبه رو ، سهراب به سمت کریم برگشت. کریم خود را داخل دالان تاریک کشید تا سهراب و رخش به راحتی بتوانند عبور کنند. سهراب همانطور که از دالان می‌گذشت و وارد حیاط بزرگ و خاکی ،خانه میشد ، ظرف حلوا را به سمت کریم داد و رو به او ، گفت : خوب بگو پیرمرد ،اینبار چه داستانی سرهم کردی که این همسایه ی بیچاره به تو رحم کرده و حلوای مرحمتی برایت آورده؟ کریم ظرف حلوا را گرفت و همانطور که عصایش را زیر بغلش میزد و مقداری حلوا به دور انگشتش پیچید و به دهان برد . طعم شیرین حلوا ،لبخندی به روی لبش آورد و ملچ و ملوچ کنان گفت : نه اینبار اشتباه کردی، بی شک این دخترک نه به خاطر همسایگی و نه به خاطر قصه های من ،بلکه به خاطر پسر کریم است ،محض روی گل سهراب عزیزم ، این حلوا را آورده تا بلکه بتواند دل پسرک مرا شکار کند ،آخر مگر میشود ،دختری این قامت رشید و رعنا و این هیبت مردانه و صورت زیبای سهراب را ببیند و دل از دست ندهد؟ سهراب کنار شاخه ی انگور که بر زمین پخش شده بود ، افسار رخش را رها کرد و همانطور که خورجین را از روی اسب بر میداشت ، رو به کریم نیشخندی زد و‌گفت : اولا من پسر تو نیستم ،پس اینقدر پسر پسر و پدر پدر ،به ناف من و خودت نبند، ثانیا دل بردن و شکار و عشق و...همه و همه خواب و خیال است ، حرف عبث و چرت و مفت است که سکه ای پول سیاه هم نمی ارزد . خورجین را روی ایوان خاکی جلوی اتاق گذاشت و دستی به شال کمرش برد و کیسه ی سکه های غنیمتی امروز را بیرون آورد و جلوی چشمان کریم تکان داد و گفت : در این دنیا تنها متاعی که میارزد و همگان عاشقش هستند این است کریم راهزن....می دانم که تو هم اعتقادت همین است... کریم با دیدن خورجین برآمده که حکایت از غارتی چرب داشت و کیسه ی زردوزی شده ی دست سهراب ، برقی در چشمانش درخشید ، ظرف حلوا را کنار خورجین گذاشت و لنگ لنگان خود را به سهراب رساند و همانطور که دست دراز میکرد تا کیسه را بگیرد گفت : هر چه می خواهی بلغور کنی ،بکن، تو پسر من بودی و هستی و خواهی بود ، اگر برایت ننگ است که پدری لنگ و شل داشته باشی ، چرا خانه ات شده ، خانه ی کریم افلیج؟ چرا به من میرسی و دل از من نمی کنی؟ تمام شواهد نشان میدهد که تو هم مرا پدر خود می پنداری...در ثانی ،چه بخواهی و چه نخواهی ،باید روزی ازدواج کنی و همسری اختیار کنی ،چه کسی بهتر از دختر مش باقر که بزرگترین حجره ی بازار از آن اوست و تنها دختر و عزیز دردانه ی خانه است ،تازه هم زیباست و هم حلوای خوشمزه برایت می آورد ، کریم با زدن این حرف خنده ی بلندی سرداد ، کیسه ی زر را از دست سهراب قاپید و‌ روی ایوان ،تکیه به ستون خشتی آن کرد و همانطور که اشاره به چراغ پیه سوز جلوی اتاق می کرد گفت : چراغ را بیاور تا سکه ها را بشمارم. سهراب سری به نشانه ی تأسف تکان داد ، کیسه ی سکه ها را از چنگ کریم بیرون آورد و به شال کمرش بست و گفت : لازم نیست بشماری، خودم شمرده ام و سپس پشتش را به کریم کرد و به طرف رخش رفت تا او را به اصطبل ببرد. کریم که از این حرکت سهراب هاج و واج مانده بود گفت : تو را چه شده؟ چرا مثل همیشه نمی گذاری غنیمت ها را عادلانه قسمت کنم؟ پس سهم من چه می شود؟ سهراب افسار رخش را گرفت و همانطور که یال های او را نوازش می کرد گفت : کریم راهزن...حرفی دارم...یعنی بعد از سالهای سال سر بزیری و حرف گوش کنی ، خواسته ای دارم ، اگر خواسته ام را قبول کنی ، هرچه دارم و ندارم و هرچه در می آورم را به تو خواهم بخشید ، اما اگر خواسته ام را رد کنی ، چه بسا سر از زندان های مخوف این شهر دربیاوری... سهراب با زدن این حرف به سمت اصطبل روان شد . کریم از شنیدن سخنان تهدید آمیز سهراب شوکه شده بود و با خود می اندیشید ،به راستی در سر این پسر چه میگذرد؟
روایت دلدادگی ۴🎬: سهراب دست های خیسش را تکان داد و وارد اتاق شد ، اتاقی کاه و گلی با طاقچه ای دود زده در انتهایش ، کریم روی تشکچه ای که متعلق به خودش بود ، نشسته و پاهایش را دراز کرده بود و خیره به شعله ی فانوس که با کوچکترین حرکتی اینور و آنور میرفت ،پلک نمیزد. سهراب به سمت طاقچه رفت و از کنار شمع نیم سوخته ی روی طاقچه ، مهر و جانمازش را برداشت و بی توجه به کریم ، رو به قبله ایستاد و نمازش را شروع کرد ، نمازی که هرگز ترک نمی کرد ،زیرا این تنها کاری بود که از دل و جان دوست میداشت و با میل و اراده ی خود انجام میداد. کریم نگاهش را از شعله ی آتش گرفت و خیره به حرکات سهراب شد . سهراب نمازش را تمام کرد و همانطور که جانماز را بهم می آورد ،خود را به کنار دیوار کشانید، پاهایش را کمی ماساژ داد، انگار می خواست حرفی بزند ، اما مردد بود و نمی دانست از کجا شروع کند. کریم ،سکوت اتاق را بیش از این طاقت نیاورد و رو به سهراب گفت : آخر تو چطور راهزنی هستی؟ مال مردم را غارت می کنی و از آن طرف نمازت هم به جاست و ترک نمی شود؟ سهراب آهی کوتاه کشید و‌گفت : دزدی را تو در دامنم گذاشتی و پیشه ام ساختی ،اما اگر یادت باشد ، آنزمانی که من کودکی بیش نبودم و منطقه ی تحت غارت شما ،اطراف خراسان بود ، تو برای اینکه من سر از حساب و کتاب درآورم وبتوانم خط و نوشته ها را بخوانم ،چند سالی مرا به مکتب فرستادی ، گرچه آنزمان من در زبان فارسی نوپا بودم و تازه یاد گرفته بودم چگونه فارسی صحبت کنم ، اما تمام تلاشم را کردم و به آنچه که تو‌ می خواستی ، خودم را رساندم. آنزمان ملای مکتبمان ، همیشه تأکید می کرد که ما در هر حالی که باشیم ،چه پادشاه و غنی ، چه فقیر و عامی ، بنده خداییم و باید شکر نعمتش را به جای آوریم و واجب است که نمازمان را در هر حالی بخوانیم ، او میگفت حتی اگر دزد یا اسیر هم باشی باید نمازت را بخوانی ،چه بسا که همین نماز باعث نجاتت شود. کریم راهزن ؛ من فکر میکنم تمام بدبختی هایی که می کشم زیر سر توست ، اما به خاطر آنکه مرا به مکتب فرستادی ، از تو ممنونم ولی.... کریم با حالتی آشفته وسط حرف سهراب پرید و گفت :ولی چه ؟ نکنه چون فکر میکنی من آدم بد قصه ی زندگیت هستم ، می خواهی آن تهدیدی که وقت آمدن نمودی ، عملی نمایی و بروی مثلا مرا لو بدهی؟ ای پسرک بدبخت ،نمی دانی اگر مرا لو دهی ، یعنی خودت را رسوا کردی ، چرا که کریم راهزن چند سال است از خاطره ها محو شده و به جای آن ، جوان روی پوشیده و جنگاوری نشسته که لقمه های گنده بر میدارد و فقط به کاروان های خراج دولتی و یا بازرگانان ثروتمند حمله می کند و همیشه هم موفق است ...خیلی موفق تر از کریم هم هست. سهراب نگاه تیزی به کریم انداخت و گفت : مرا تهدید می کنی؟ تو من را از زندان می‌ترسانی؟ به خدا که این زندگی برایم از صد زندان شکنجه بارتر است...اما این را بدان ، من نمی خواهم به تو خیانت کنم ، اما حق السکوتی که از تو میخواهم ، فاش کردن رازیست که سالها از من پنهان داشتی ، به خدای احد و واحد سوگند ، اگر جواب سؤالاتم را به درستی بدهی ، هر چه که دارم ، حتی آن حجره ی داخل بازار را که ارسلان اداره اش می کند ، به تو خواهم داد... کریم که کم کم دستش آمده بود ،مزه ی دهان سهراب چیست ، سری تکان داد و گفت : می توانم حدس بزنم چه می خواهی، این اتفاق دور یا زود می افتاد و من منتظر چنین روزی بودم . اما من هم شرطی دارم. حالا حرفت را بزن تا ببینم ،حدسم درست بوده یا نه؟ ادامه دارد....
*💔 با زبونمون دلی رو نشکنیم💔* 👌راهکار یک پیر حکیم برای بدست‌آوردن دلی که شکسته شده🔰 شخصی ﺑﺎﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎﻧﺪاﻣﺎ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ جوان برای به‌دست‌آوردن دل همسرش ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ ﻭازاو راهکار خواست؟ ✅ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ:برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ۲ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩهی ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا بگوید ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ:امروز ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ و ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ‌ﻫﺎ ﺑﺮﻭ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ‌ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭاﻛﺮﺩی ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ 🔹ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ روز ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯﺳﺮﻣﺎی زمستانی ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩاما ﺑﺎﺯ اﺩاﻣﻪ ﺩاد ﺗﺎ غروب ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺳﺮیع ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ:ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ،ﺣﺎﻻﭼﻪ‌ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: فردا ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭاﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ جوان ﮔﻔﺖ:ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻭﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎلشت ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود! ﭘﻴﺮﮔﻔﺖ:احسنتم؛ﻛﻠﻤﺎتی هم ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنیم ﻣﺜﻞِ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩاﺳﺖ ﻭﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩهانمان ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاهند ﮔﺸﺖ... ⚠️ دراﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ مقابلﻛﺴﺎنی‌ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭیم دقت کنیم و دلی رو نشکنیم @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 امید و نگاه خوش‌بینانه به آینده نخستین توصیه من، امید و نگاه خوش‌بینانه به آینده است. بدون این کلید اساسیِ همه قفل‌ها، هیچ گامی را نمی‌توان برداشت. 🔸بخشی از بیانیه گام دوم انقلاب 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تبرج با حجاب⁉️ 🔺تبرج یعنی خودت رو به نمایش بزاری❗️ 🔺بزاری خودت رو توی ویترین❗️ 🔺جلب توجه کنی❗️ 🔺نگاها رو به سمت خودت بکشونی❗️ 🔺حقیقی یا مجازی هم فرق نداره❗️ 🔺چه بسا تبرج در فضای‌مجازی رایج‌تر و قوی‌تره❗️ 🔺تبرج این نیست که شما بهداشت رو رعایت نکنی و پشمو باشی و کثیف❗️ 🔺بهداشت و آراستگی فرق می‌کنه با آرایش و خودنمایی❗️ 🔺«تَبَرُّجَ» از «برج» به معنای خودنمایی است، همان‌گونه که برج در میان ساختمان‌های دیگر جلوه خاصّی دارد. 🔺یعنی شما گونه‌ای خود را نمایش دهی که عادی نباشد و توجه و نظر مردم را در فضای عمومی جلب کند❗️ 💠 لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (احزاب/۳۳) 🔺همچون دوران جاهلیتِ نخستین، با تبرج (خودنمایی) ظاهر نشوید و زینت های خود را آشکار نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات بدهید، و از خدا و رسول‌ش اطاعت کنید. #⃣ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♻️ زن، زندگی، آزادی یک زن ایرانی در فرانسه داستان یک دختر نخبه ایرانی ۲۵ساله در فرانسه @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلبریتی ها بی تقصیرند !! مقصر ماییم که کثافت کاری هایشان را دیدیم و نه تنها تف توی صورتشان نینداختیم که با اشتیاق احمقانه ای از آن ها امضا هم گرفتیم ! و روی زندگی لجنزار و متعفنشان پرده کشیدیم و خودمان را به آن راه زدیم تا چهره کریهشان برای مردم آشکار نشود ؛ چشمانمان را بستیم تا این جرثومه های فساد الگوی جوانانمان شوند و پس از ارتزاق تا خرخره از بیت المال ، با به آتش کشیدن مملکت آروغ سیری بزنند!! خودمان کردیم که لعنت ... ✍"قاسم اکبری" @Emam_kh
✏️ جهادتبیین، عملیات چک و خنثی است! خنثی کردن بمب‌هایی که دشمن روی اعتقادات مردم کار گذاشته... اگر یک سیم را غلط ببُری، منفجر می‌شود، اگر هم معطل کنی، منفجر می‌شود! جهاد یعنی عملکرد درست در کمترین زمان... ✍️ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴هنگامۀ جنگ و آشوب کجا بودید؟ ⏪مصطفی محقق داماد خطاب به قُضات کشور نوشته: این ایام که کشور با بحران ناآرامی مواجه و مشکلاتی که موجباتش را ناتوانی دولت‌ها فراهم ساخته، به دستگاه قضایی سرازیر کرده است، قضات را با امتحانی عظیم رو‌به‌رو ساخته است... ♨️آنجا که به رعایت عدالت توصیه شده بِجاست امّا؛ 1️⃣چرا حالا که زمان محاکمۀ اغتشاشگران رسیده به فکر عدالت افتاده‌اید؟ 2️⃣زمانی که با چاقو به پلیس حمله ‌‌کردند، روی بدن بسیجیان بنزین ‌ریختند و جسم پاکشان را به آتش کشیدند، اموال عمومی و آمبولانس‌ حامل بیمار را آتش ‌زدند، به مسجد و حسینیه حمله ‌کردند، قرآن‌ها را ‌سوزاندند، چادر از سر زن محجبه بر‌داشتند و مردم و زائران حرم شاهچراغ را قتل عام ‌کردند کجا تشریف داشتید؟ 3️⃣فرض که در اوج اغتشاش‌ها ایران نبوده‌اید و روح لطیف و وجدان عدالت‌طلبتان از آن جنایات بی‌خبر بوده، ولی حالا که وجدانتان بیدار شده چرا به هیچ یک از جنایات اغتشاشگران اشاره‌ای نفرمودید؟ 4️⃣چرا به شکنجه‌های قرون وسطاییِ داعش‌مسلک بر جسم آن طلبۀ پاک، شهید علی‌وردی اشاره‌ای نکردید؟ 5️⃣آیا نمی‌دانستید که حرامیان با لگد و قمه به جان شهید عجمیان افتاده و آن کارگر ساده را که جز تعهد به اسلام و انقلاب جُرمی نداشت به فجیع‌ترین شکل به شهادت رساندند؟ 6️⃣حتماً می‌دانید که پدر آن شهید چند سال در جبهه‌های نبرد به دفاع از جان، مال و نوامیس مردم و از جمله شما مشغول بوده؛ راستی شما در آن هنگامۀ خون و آتش کجا تشریف داشتید؟ ✍حسین شریعتمداری[با تلخیص] 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅رفع سریع سرماخوردگی شیر 1لیوان + زردچوبه نصف قاشق چای خوری --- زردچوبه با خواص آنتی‌اکسیدانی؛ سیستم ایمنی بدنتان را قوی کرده وبه بدن کمک میکند باکتریها و ویروسهایی که باعث عفونت میشوند را نابود کند. برای سلامتی وفرج امام زمان صلوات 👉 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پادری با گل قلاب
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱) 🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!! ‌‌➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑 ➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟ ➖فورا گفت نه❗️ ➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔 ✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟 دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭 ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ➕‏به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته‌ی منو برآورده کن. ➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚 شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃 برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻 همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال... من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد.. منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 💥الحمدلله شکر💥 خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻 @Emam_kh
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷تجدید عهد با آرمانِ انقلاب🇮🇷 دختران حیدری در تجمعی باشکوه از بانوان اهوازی، باحضورخانواده ی شهید علی وردی ، با آرمانهای انقلاب تجدید بیعت کردند🤝 @Emam_kh