🌸🍃﷽🌸🍃
🔻انتقامِ طبیعت🔻
✍ در این مدّتی که #کرونا وارد زندگی بشر شده، در مورد ریشه و منشأ این بیماری، حرفهای زیادی گفته شد:
✔ بعضیها گفتند آزمایش الهی..
✔ بعضیها گفتند عذاب الهی..
✔ بعضیها گفتند نتیجهی تغییراتِ فصلی..
✔ بعضیها گفتند ویروس دستکاری شده..
✔ و...
خلاصه حرفهای زیادی گفتند.
⁉️ بالاخره کدومش درسته؟!!🤔
جواب اینه که:
👈 گاهی یک حادثه، میتونه علّتهای مختلفی داشته باشه..
یعنی میتونه همزمان چند تا از این دلائل با هم وجود داشته باشه..
✅️ ولی یقیناً یکی از علّتهای #کرونا، «انتقامِ طبیعت» از ما انسانهاست.😱😨
خدا در قرآن میفرماید:
ما زمین و آسمان 🌍⛅️ و هرچه در اونها قرار داره رو، در اختیارِ شما انسانها قرار دادیم، و به دستِ شما #امانت سپردیم، تا از اونها در مسیرِ درست استفاده کنید..
🕋 وَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ (جاثیه/۱۳)
💢 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه را از جانب خویش مُسَخَّرِ شما ساخته است.
امّا متاسفانه ما انسانها از این #امانتِ الهی درست استفاده نکردیم😔
طبق آیات قرآن، همهی عالم، حتّی زمین و آسمان، درجهای از شعور و آگاهی دارند. یعنی میفهمند.
بخاطر همینه که قرآن میفرماید:
🕋 یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا (زلزله/۴)
💢 در آن روز (قیامت) زمین تمام خبرهایش را بازگو میکند.
🌍 شاید یکی از حرفهای زمین در روز قیامت، شکایت از ما انسانها باشه، بخاطر خیانتی که در حقّ این امانتِ الهی کردیم.
❌ ما به طبیعت احترام نذاشتیم.
❌ آب و خاک و هوا رو آلوده کردیم.
❌ جنگلها رو از بین بردیم.
❌ قوانین حاکم بر طبیعت رو زیرِ پا گذاشتیم.
❌ ما با بیرحمیِ تمام، به جانِ طبیعت افتادیم، و به انسان و حیوان و گیاهش رحم نکردیم، و هر چقدر تونستیم از طبیعت بهرهکشی کردیم.
ما زمین رو به خشم آوردیم،😡😠 و حالا او داره از خودش عکسالعمل نشون میده.
بدونِ شک، طبیعت داره به وسیلهی #کرونا، ما رو قصاص میکنه.🦠
😷 ما ریههای طبیعت رو گرفتیم، و حالا او داره ریههای ما رو میگیره..
😔 متاسفانه، این وسط، تر و خشک با هم میسوزند؛ همونطور که قرآن کریم هشدار داده:
🕋 وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لَّا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً (انفال/۲۵)
💢 بترسید از فتنه و مجازاتی که فقط گریبانگیرِ ستمکاران و ظالمانِ شما نمیشود. بلکه همه را فرا میگیرد؛ و تر و خشک با هم میسوزند.
☝️ به هر حال، #کرونا باعث شد زمین یه نفسی بکشه.
🌱 🌎 طبیعت درحال بازسازی و احیاست.
✔ انتشارِ گازهای گلخانهای کمتر شده.
✔ هوا پاکتر، و دریاها تمیزتر از قبل شده.
✔ میزانِ تولید زباله، کاهش چشمگیری پیدا کرده.
✔ و خیلی اتّفاقات خوبِ دیگه.
😌☺️ خلاصه اینکه، در این روزهایی که دنیا داره روزهای قرنطینه رو سپری میکنه، زمین داره نفس تازه میکنه...🌎
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
ادامه_دارد.....
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
ادامه_دارد.....
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
ادامه_دارد......
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 75 سوره آل عمران
🌸 وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَّنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَّا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَادُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِماً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَيْسَ عَلَيْنَا فِى الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
🍀 ترجمه: و از اهل كتاب كسانى هستند كه اگر او را بر اموال بسیارى امین گردانى، به تو باز مى گرداند و بعضى از آنان اگر او را بر دینارى امین گردانى، آن را به تو برنمى گرداند، مگر آنكه دائماً بالاى سر او بایستى، این به خاطر آن است كه گفتند: درباره ى امّیّین (غیر اهل كتاب) هرچه انجام دهیم بر ما گناهى نیست و بر خدا دروغ می بندند در حالى كه آنها می دانند.
🌷 #تأمنه: او را امين گردانی یعنی چیزی به امانت به او بسپاری
🌷 #قنطار: اموال زیاد
🌷 #يؤده: باز مى گرداند
🌷 #اليك: به تو
🌷 #منهم: بعضی از آنها
🌷 #ما_دمت: دائم
🌷 #قائما: ايستاده
🌷 #ليس_سبيل: در این آیه یعنی گناهی نیست.
🌷 #الأميين: جمع امی یعنی درس ناخوانده ها: يهود به افراد غير يهود اميين مى گفتند.
🌷 #الكذب: دروغ
🌷 #يعلمون: مى دانند
🌸 #شأن_نزول: دو نفر از #يهود درستکار و دیگری خائن بود نفر اول عبدالله بن سلام که مرد ثروتمندی بود 1200 اوقیه به او امانت گذاشته شد و همه آن را به موقع به صاحبش برگرداند. هر 1اوقیه برابر با 7مثقال طلاست در مجموع 84000 مثقال طلا به او سپرده شده بود که بخاطر این امانت داریش مورد ستایش قرار گرفته شد. نفر دوم فردی به نام فنحاص است که فقط یک دینار به او #امانت گذاشته شد ولی در آن خیانت کرد و آن را بر نگرداند که سبب نزول این آیه شد.
🌸 جمعی از #یهود عقیده داشتند که مسئول حفظ امانت های دیگران نیستند، منطق آنها این بود که می گفتند: ما اهل کتاب هستیم و کتاب آسمانی تورات در میان ما بوده ولی در مقابل این ها گروهی از آنان بودند که این عقیده را نداشتند و خود را موظف به پرداخت حقوق دیگران می دانستند. در این آیه #قرآن به هر دو گروه اشاره کرده، حق هر کدام را ادا می کند و می فرماید: و من أهل الكتاب من إن تأمنه بقنطار يؤده إليك و منهم من إن تأمنه بدينار لا يؤده إليك إلا ما دمت عليه قائما: و از اهل کتاب کسانی هستند که اگر او را بر اموال بسیاری امین گردانی، به تو باز می گرداند و بعضی از آنان اگر او را بر دیناری امین گردانی، آن را به تو بر نمی گرداند، مگر آنکه دائما بالای سر او بایستی.
🌸 به این ترتیب دین #اسلام به خاطر گناه گروهی، همه آنها را محکوم نمی کند و این یک درس مهم اخلاقی به همین مسلمین است. نه تنها محکوم نمی کند بلکه از تعدادی هم ستایش می کند. اما تعدادی که خود را در تصرف و غصب #اموال دیگران مجاز می دانستند هیچ منطقی جز منطق زور و سلطه را پذیرا نیستند. سپس در ادامه آیه منطق این گروه را در مورد غصب اموال دیگران بیان می کند، می فرماید: ذلك بأنهم قالوا ليس علينا فى الأميين سبيل: اين به خاطر آن است که گفتند: درباره ی امیین (غیر اهل کتاب) هر چه انجام دهیم بر ما گناهی نیست.
🌸 آنها با این خود برتربینی و امتیاز دروغین به خود حق می دادند که اموال دیگران را به هر اسم و عنوان تملک کنند و این منطق از اصل #خیانت آنها در امانت، به مراتب بدتر و خطرناکتر بود. قرآن در پاسخ آنها در پایان همین آیه می فرماید: و یقولون علی الله الكذب و هم یعلمون: و بر خدا دروغ می بندند در حالی که آنها می دانند.
🔹 پيام های آیه75سوره آل عمران 🔹
✅ در مورد مخالفانِ خود، #انصاف را مراعات كنید و همه را خائن ندانید.
✅ #امانتدارى، ملاكى براى ارزشیابى افراد است.
✅ ارزشهاى اخلاقى، ثبات دارند. حفظ امانت، در نزد همه نیكو، و خیانت در آن، نسبت به هر كسى باشد زشت است.
✅ #قیام و مقاومت، براى گرفتن حقّ لازم است.
✅ #استثمار و نژادپرستى، ممنوع است.
✅ #یهود و #نصارا، خود را اندیشمند، و مسلمانان را بى سواد مى پنداشتند.
✅ بالاتر از #گناه، توجیه گناه است. گروهی از یهود اموال مردم را به ناحق مى خوردند و مى گفتند: خداوند به این كار راضى است.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 77 سوره آل عمران
🌸 إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُوْلَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمْ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِياَمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
🍀 ترجمه: همانا كسانى كه عهد خدا و سوگندهاى خودشان را به بهاى ناچیزى مى فروشند، آنان برایشان نصیبى در آخرت نیست و خداوند در قیامت با آنها سخن نمىگوید و به آنان نیز نظر (لطف) نمى كند، آنها را (از گناه) پاک نمى سازد و براى آنان عذابى دردناک است.
🌷 #أيمانهم: سوگندهایشان
🌷 #ثمنا_قلیلا: بهای ناچیزی
🌷 #خلاق: نصیب
🌷 #لا_یکلمهم: با آنها سخن نمی گوید
🌷 #لا_ینظر: نظر نمی کند
🌷 #لا_یزکیهم: آنها را پاک نمی سازد
🌷 #أليم: دردناک
🔴 #شأن_نزول_آيه: تعدادی از علمای یهود هنگامی که موقعیت اجتماعی خود را در میان یهود در خطر دیدند تلاش کردند که نشانه هایی که در تورات درباره آخرین #پیامبر وجود داشت را تحریف کنند و حتی سوگند یاد کنند که آن جمله های تحریف شده از طرف خداست که این آیه نازل شد و شدیدا به آنها هشدار داد.
🔴 در این آیه به بخش دیگری از خلافکاری های #یهود و اهل کتاب اشاره شده و می فرماید: إن الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا قليلا: همانا کسانی که عهد خدا و سوگندهای خودشان را به بهای ناچیزی می فروشند. این آیه، كسانى که عهد الهی را مى شكنند، به پنج نوع #مجازات_الهى هشدار مى دهد:
🔸 #اول: بى بهرگى در آخرت: لا خلاق لهم فی الأخرة
🔸 #دوم: محرومیّت از خطاب الهى: و لا يكلمهم الله
🔸 #سوم: محرومیّت از نظر لطف الهى: و لا ينظر إليهم يوم القيامة
🔸 #چهارم: محرومیّت از پاكى از گناه: و لا يزكيهم
🔸 #پنجم: گرفتارى به عذاب دردناک: و لهم عذاب أليم
🌸 در روایات آمده است كه رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمودند: «لا ایمان لِمَن لااَمان له و لا دین لِمَن لاعهد له» كسى كه مراعات #امانت نكند، ایمان ندارد و آن كسى كه به عهد خودش وفادار نباشد بىدین است. در بعضى روایات آمده است كه منظور از «عهد اللّه»، حقایق مربوط به #پیامبر اسلام در تورات است كه به دست عالمان یهود تحریف گشته است. پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمودند: هر كسى با سوگند، مال و ثروت برادرش را به ناحق بخورد، مورد غضب الهى است. سپس این آیه را #تلاوت نمودند.
🌸 #حضرت_على علیه السلام فرمودند: منظور از سخن گفتن خداوند، سخن با زبان نیست بلکه از طریق الهام قلبی و یا ایجاد امواج صوتی در فضا است همانند گفتگوی #خداوند با موسی علیه السلام است که خداوند صوتی خلق کرد و از آن طریق با موسی سخن گفت. منظور از نگاه خداوند در #قیامت؛ «لاینظر الیهم» نگاه رحمت است.
🔹 پيام های آیه77سوره آل عمران 🔹
✅ #امانت مردم نزد انسان، عهد الهى است. در آیات قبل خواندیم كه بعضى امانت مردم را بر نمى گردانند، در این آیه به جاى امانت مردم، كلمهى «عهداللّه» به كار رفته است.
✅ #عهد_شكنى، از گناهان كبیره است. این نوع تهدید پى درپى، درباره هیچ گناهى در قرآن مطرح نشده است.
✅ #سوگند_دروغ، سبب محرومیّت در قیامت مىشود.
✅ #دنیاپرستى، ریشهى عهد شكنى است. «ثمناً»
✅ بهاى #عهد_شكنى هرچه باشد، كم است. «ثمناً قلیلاً»
✅ كیفرهاى #قیامت، متناسب با عملكرد خود ماست. بى اعتنایى ما به تعهّدات الهى، سبب بى اعتنایى خدا به ماست.
✅ #عذاب_هاى_اُخروى، هم جسمى است و هم روحى.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه 58 سوره نساء
🌸 إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيَعاً بَصِيرا
ً
🍀 ترجمه: همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بازگردانید و هنگامی که میان مردم داورى کردید، به عدالت داوری كنید. چه خوب است آنچه خداوند شما را با آن موعظه می کند. قطعا خداوند همواره شنوا و بیناست.
🌷 #یأمركم: به شما فرمان مى دهد
🌷 #تؤدوا: بازگردانید
🌷 #امانات: جمع امانت است، امانت چیزی که شخص را برای آن امین دانسته و به او داده اند.
🌷 #حکمتم: قضاوت و داوری کردید
🌷 #نعما: چه خوب است
🌷 #سمیع: شنوا
🌷 #بصیر: بینا
🔴 وقتی #پبامبر_اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با پیروزی کامل وارد شهر مکه شد، عثمان بن طلحه را که کلید دار #کعبه بود احضار کرد و کلید را از او گرفت تا درون کعبه را از وجود بت ها پاک سازد، عباس عموی پیامبر تقاضا کرد که کلید خانه کعبه را به او بسپارد و کلیدداری خانه خدا که در میان عرب مقام برجسته ای بود به او بسپارد. ولی #پیامبر بر خلاف تقاضای عمویش، پس از تطهیر خانه کعبه کلید را به عثمان بن طلحه که از او به امانت گرفته بود بازگرداند در حالی که این آیه را #تلاوت می نمود.
🌸 این آیه که یک #حکم عمومی و همگانی از آن استفاده می شود ابتدا به بازگردان امانت ها به صاحبانشان اشاره می کند و می فرماید: إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها: همانا #خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بازگردانید. در قسمت دوم آیه، اشاره به دستور مهم دیگری شده و آن مسأله #عدالت در حكومت است. که می فرماید: و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل: و هنگامی که میان مردم داوری کردید، به #عدالت داوری کنید. سپس برای تأکید این دو فرمان مهم می فرماید: إن الله نعما يعظكم به: چه خوب است آنچه خداوند شما را با آن موعظه می کند. باز تأکید می کند که در هر حال خدا مراقب اعمال شماست هم سخنان شما را می شنود و هم کارهای شما را می بیند که می فرماید: إن الله کان سمیعا بصیرا: قطعا #خداوند همواره شنوا و بیناست.
🌸 امانتداری و رفتار عادلانه و دور از تبعیض، از نشانه هاى مهم #ایمان است، چنانكه خیانت به امانت، علامت نفاق است. در حدیث است: به ركوع و سجود طولانى افراد نگاه نكنید، بلكه به راستگویى و امانتدارى آنان نگاه کنید. كلید خوشبختى جامعه، بر سر كار بودن افراد لایق و رفتار عادلانه است و منشأ نابسامانى هاى اجتماعى، ریاست نااهلان و قضاوت هاى ظالمانه است. خیانت در #امانت شامل كتمان علم ، تصاحب اموال مردم، اطاعت از رهبران غیر الهى، انتخاب همسر یا معلّم نااهل براى فرزندان و... مى شود. امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودند: اوامر و نواهى خدا امانت هاى الهى است. امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود: #خداوند امر فرموده كه هر امامى آنچه در نزدش است به امام بعد از خود بسپارد.
🔴 #امانت سه گونه است:
1⃣ #میان_انسان_و_خدا: وظایف و واجباتى كه بر انسان تعیین شده است.
2⃣ #میان_انسان_و_دیگران: اموال یا اسرار دیگران نزد انسان
3⃣ #میان_انسان_و_خودش: مثل علم و عمر و قدرت كه در دست ما امانت هستند.
🌸 حضرت علی علیه السلام فرموده است: «من تقدّم على قوم و هو یرى فیهم من هو افضل، فقد خان اللّه و رسوله والمؤمنین» هر كسی خود را در جامعه بر دیگران مقدّم بدارد و پیشوا شود در حالى كه بداند افراد لایقتر از او هستند، قطعاً او به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت كرده است.
🔹 پيام های آیه 58 سوره نساء 🔹
✅ سپردن امور به كاردانان و قضاوت عادلانه، از مصادیق عمل صالح و از نشانه هاى #ایمان است.
✅ هر #امانتى صاحبى دارد و هر كسی لیاقت و استعداد كار و مقامى را دارد.
✅ در اداى #امانت و #دادگرى، ایمان شرط نیست. نسبت به همه ى مردم باید امین و دادگر بود.
✅ قاضى و حاكم باید #عادل باشد.
✅ تشكیل #حكومت لازم است. لازمه ى سپردن مسئولیّت ها به اهلش و قضاوت عادلانه برقرارى نظام و حكومت الهى است.
✅ موعظه ى خوب، آن است كه علاوه بر پندهاى #اخلاقى، به مسائل اجتماعى و قضایى هم توجّه كند.
✅ اگر مردم هم خیانت در امانت یا ستم در قضاوت را نفهمند، #خدا بینا و شنواست.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
عادت یا عبادت🤔
ما باید نماز بخوانیم؛ اما نباید نماز خواندن ما شكل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟
اگر این طور است معلوم میشود که کار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را می خوریم، نماز را هم با #نافله هایش میخوانیم اگر خیانت به #امانت مردم میکنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترك نمی شود میفهمیم که اینها عبادت نیست، از
روی عادت است.
📚مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۲۱، ص ۲۳۱.
@Emam_kh
✳ از کجا بفهمیم اعمال ما «عبادت» است، نه «عادت»؟
🔻 اخلاق معنایش این است که انسان ارادهی خودش را بر عادات و بر طبایع خود غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند بهطوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات_خوب هم غالب باشد، چون کار خوب اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست.
🔸 مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همهی دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟ اگر اینطور است، معلوم میشود که کار ما به خاطر امر خداست. اما اگر #ربا را میخوریم و در عین حال، نماز را هم با نافلههایش میخوانیم، یا اگر خیانت به #امانت مردم میکنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمیشود، میفهمیم که اینها #عبادت نیست، #عادت است.
👤 شهید_مطهری
📚 اسلام_و_نیازهای_زمان، ج۱
📖 ص ۲۱۱
@Emam_kh
🔰اسلام و جمهوری اسلامی در دست شما و ما و همه ملت ایران #امانت است، چنانچه خلاف بکنیم، خلاف مصالح جمهوری اسلامی، خلاف مصالح اسلام، به این امانت خیانت کردیم، و در پیشگاه مقدس حق تعالی مُجرم و #خائن هستیم.
#امام_خمینی
📚صحیفه نور، جلد ١٩،صفحه ۶٢
🇮🇷 @Emam_kh
عادت یا عبادت🤔
ما باید نماز بخوانیم؛ اما نباید نماز خواندن ما شكل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام میدهیم؟
اگر این طور است معلوم میشود که کار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را می خوریم، نماز را هم با نافله هایش میخوانیم اگر خیانت به #امانت مردم میکنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترك نمی شود میفهمیم که اینها عبادت نیست، از
روی عادت است.
📚مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۲۱، ص ۲۳۱.
@Emam_kh