انواع سرکنگبین
انواع سرکنگبین زیاد است اماما در اینجا به سرکنگبین های مهم و پر کاربرد اشاره می کنیم:
۱- سرکنگبین #ساده یا #عام: این سرکنگبین دافع #سودا، #بلغم و #صفراست . ترکیبات ) واحد نعناع + ۱ واحد سرکه) چند دقیقه می جوشانید و بعد از مقداری خنک شدن ۲ واحد عسل اضافه می کنید و در هر وعده یک سوم لیوان از این و بقیه آب می خورید.توجه: اندازه ترکیب ها و میزان مصرف آنها در هر وعده در تمام سرکنگبین ها یکی است.
۲- سرکنگبین #گلاب:
اگر بخواهیم خاصیت #نفوذ کنندگی آن در عروق بیشتر شود. به جای عرق نعناع از گلاب استفاده می کنیم.
۳- سرکنگبین #به:
اگر سرکه و به را با هم بجوشانید #به سین می شود که در درمان #دیابت فوق العاده است و اگر عسل را به این اضافه کنید سرکنگبین به می شود. که بهترین داروی #ضد ویار و #حالت تهوع خانم های باردار است و برای افزایش #اشتها نیز مفید است
4-سرکنگبین #رازیانه ای:
#شیردهی را زیاد و پوست را لطیف، تمایلات زنانگی را افزایش میدهد و عوارض #یائسگی و اختلالات #هورمونی و #گر گرفتگی زنان را برطرف میکند(به جای نعناع،، رازیانه باشد).
۵- سرکنگبین #کاسنی:
گرم مزاج هایی که #کبدشان بسیار گرم است و احساس گر گرفتگی و جوش و کهیر میزنند و کسانی که زیاد تب می کنند سرکنگبین کاسنی برایشان مفید است (به جای نعناع، کاسنی باشد) چون منشا اکثر تب های ناشناخته مربوط به کبد است.
۶- سرکنگبین #زرشکی:
(به جای سرکه، آب زرشک) برای دفع #صفرای اضافه و باز کننده #عروق و کاهش دهنده حرارت #معده و قلب مفید است.
۷- سرکنگبین #سیر :
کسانی که دردهای #سیاتیک دارند اگر سیر را خورد کرده و در سرکه دو، سه روز بخوابانند و عسل و نعناع اضافه کنند و بخورند، مفید است.
۸- سرکنگبین برای پیرمردها و پیرزن ها: ۴ واحد روغن زیتون + ۲ واحد عسل + ۱ واحد سرکه (هر شب ۳ قاشق غذاخوری) بخورید و جوان شوید.
۹- سرکنگبین #عناب :
عناب را اگر ۳ روز در سرکه بخوابانید برای بیماری های #خونی موثر است.
۱۰- سرکنگبین #عنصلی:
این سرکنگبین برای بیماری #کبد چرب بسیار مفید است و ترکیبات آن: ۲ لیتر سرکه را در ۲۰۰ گرم پیاز عنصل خورد شده می جوشانید و صاف کرده و بعد از مقداری خنک شدن یک و نیم برابر آن عسل اضافه کرده» و شب ها یک سوم لیوان از این و بقیه لیوان آب استفاده می کنید.توجه: این سرکنگبین باید با دستور پزشک طب سنتی تجویز شود.
#فواید سرکنگبین
#کاهش #کلسترل_خون، درمان #دیابت، درمان #کبد_چرب، درمان #فشار_خون، درمان مشکلات #صورت و #پوست.
ما باید سرکنگبین را یک نوشیدنی متعارف در جامعه نشر بدهیم، پایین تر از آن سرکه شیره باید باشد، اندازه سرکه شیره برای گرم مزاج های جوان نصف، نصف است اما برای افراد مسن ۲ واحد شیره و ۱ واحد سرکه است.اگر بخواهیم باروری بدهیم و پریودش هم تنظیم بشود و سیستم هورمونی اش هم تقویت بشود و اخلاطش هم برطرف شود سرکنگبین رازیانه ای میدهیم (بجای نعناع رازیانه).
#معتادها را بدون سرکنگبین ترک ندهید چون سودای نفوذی در مغزش با سرکنگبین نرم و حل و با حجامت دفع میشود و بعد تمایل به ترک پیدا می کند، اگر چهره روشن شد یعنی سودایش حل شده است.
کسی که جراحی کرده سرکه سرکنگبین ضرر دارد چون محل جراحی با آمپول های بیهوشی سرد شده است و سرکه هم سرد است.
اوج صدا سودا ساز است و لذا موجی ها را باید سرکنگبین داد.
اگر در شرایطی هستیم که سردی بیشتر لازم نداریم مثل افراد مسن؛ و در عین حالی خارش پوست هم دارد (خارش از صفرا یا سودا است چون هر دو خشک هستند) در اینجا به جای سرکه، #آبلیمو و شربت #زرشک یا #آبغوره میدهیم چون اثر سردی این ها از سرکه کمتر است (۲ واحد عسل + ۲ واحد عرق رازیانه برای زن ها او یا عرق نعناع ابرای مردها]+ ا واحد آب زرشک یا آبلیمو).
اگر سردی بیشتر نیاز داشته باشیم و سرکنگبین سرکه بدهیم سرکه چون نفوذ کننده است و فرد زیاد سردی میکند ، در اعصابش هم تاثیر منفی می گذارد ، سوزش و سردی معده پیدا میکند و به یک سردی آرام تری نیاز داریم در اینجا به جای نعناع، کاسنی میدهیم.
سرکنگبین نیروی #جنسی را #کاهش میدهد، #کافور هم تمایلات جنسی را کم می کند اما در تغذیه، یک توطئه غذایی به حساب میآید چون تمامی اندام را سرد می کند و برای کهن سالی بسیار زیان بخش است؛ به جای کافور، نعناع میدهیم که هم بحران های جنسی را کنترل میکند (هم در مرد و هم در زن) و هم لطافت جسم، پوست ، مغز، اعصاب و روان را حفظ می کند.
#نعناع تمایلات جنسی را آنقدر پایین میآورد که استمرار آن میتواند #ناباروری ایجاد کند خصوصاً واژینال آن.
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
ادامه_دارد......
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد