eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
20.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ادامه_دارد...... ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ادامه_دارد...... ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
یک پاک کننده ای عالی برای کبد وخون و جوش های چرکی صورت👇 این گیاه به دلیل وجود آنتی اکسیدان های عالی ،پاک کننده ای فوق العاده برای پاکسازی و میباشد 🌱اگر صورتتان جوش های چرکی و قرمز میزند بر اثر کبد است برای پاکسازی کبد و جوش های چرکی صورت دم کرده شاتره بسیار مفید است😌 استفاده پشت هم از ان به مدت 20روز تا یکماه و و را پاکسازی میکند . ‌‌ 🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
‼️وضو گرفتن با زخم خشک شده 🔷س 5226: وقتی دست میشود و بعد از مدتی بسته میشود و حالت این رو دارد که خون خشک شده است؛ بنده دقیق نمیدانم چه ماده ای است، آیا آن ماده نجس است؟ وضو گرفتن با چنین زخمی اشکال دارد؟ ✅ج: ای که در حال بهبودی زخم در اطراف آن ایجاد می شود، در صورتی که معلوم نباشد با مخلوط است یا نه، پاک است و برای اشکال ندارد. @Emam_kh
✅ شاهتره یک پاک کننده‌ای عالی برای کبد و خون و جوش‌های چرکی صورت⇩ ✍این گیاه به دلیل وجود آنتی اکسیدان‌های عالی ،پاک کننده‌ای فوق العاده برای پاکسازی و می‌باشد. اگر صورتتان جوش‌های چرکی و قرمز میزند بر اثر کبد است، برای پاکسازی کبد و جوش‌های چرکی صورت دم کرده شاتره بسیار مفید است. استفاده پشت هم از ان به مدت 20روز تا یکماه صورت و کبد و خون را پاکسازی می‌کند. ____
یک پاک کننده ای عالی برای کبد وخون و جوش های چرکی صورت👇 این گیاه به دلیل وجود آنتی اکسیدان های عالی ،پاک کننده ای فوق العاده برای پاکسازی و میباشد 🌱اگر صورتتان جوش های چرکی و قرمز میزند بر اثر کبد است برای پاکسازی کبد و جوش های چرکی صورت دم کرده شاتره بسیار مفید است😌 استفاده پشت هم از ان به مدت 20روز تا یکماه و و را پاکسازی میکند . 🌺🍃 .
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آیه 3 سوره مائده - بخش2 🌸 حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَآ أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ‏ لكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ‏ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ 🔴 در جلسه قبلی ترجمه آیه و ترجمه واژه ها بیان شد در این جلسه به تفسیر آیه می پردازیم. 🔴 : شیخ طوسی گوید: از امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام روایت گردیده که این آیه بعد از نصب امام علی علیه السلام به امامت در روز بعد از برگشتن از انجام مناسک حج در سال حجة الوداع نازل گردیده است. 🌸 در اينجا حكم به يازده چيز شده است. نخست مى ‌فرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ: بر شما حرام شده است. وَ الدَّمُ: و همچنین . وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ: و همچنین گوشت خوک. وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ: و آنچه به نام غیر خدا کشته اند وَ الْمُنْخَنِقَةُ: و حیوان خفه شده. خواه به خودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله اين كار انجام گردد. و الموقوذة: و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند. وَ الْمُتَرَدِّيَةُ: و آن حیوانی که به سبب پرت شدن از بلندی جان داده است. وَ النَّطِيحَةُ: و حیوانی که به ضرب شاخ حیوان دیگر از بین رفته است. وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ: و حیوانی که درنده ای آن را کشته و از بین رفته است. 🌸 سپس به دنبال موارد فوق مى‌فرمايد: إلا ما ذكيتم: مگر آن حیوانی را که ذبح شرعی کردید. اگر قبل از آن كه اين جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند خواهد بود. در زمان جاهليّت بت ‌پرستان سنگ هايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصّى نداشت، آنها را مى ‌ناميدند در مقابل آنها قربانى مى ‌كردند و خون قربانى را به آنها مى ‌ماليدند، و فرق آنها با همان بود كه بت ها همواره داراى اشكال خاصّى بودند امّا نصب چنين نبودند، در آيه مورد بحث اين گونه گوشت ها را تحريم كرده و مى‌ گويد: وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ: و آنچه برای بت ها قربانی شده است. روشن است كه اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادّى و جسمانى. 🌸 نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهایی است كه بصورت بخت‌ آزمايى ذبح و تقسيم مى‌ گرديده و می فرماید: وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ: و آنچه به وسیله چوبه های قمار سهم بندی می کنید بر شما گشته است. و سپس براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مى ‌فرمايد: ذلِكُمْ فِسْقٌ: همه این امور نافرمانی از خداست. 🌸 آنچه از مجموع بحث هاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى ‌شود اين است كه روش در مورد بهره‌ بردارى از گوشت ها همانند ساير دستورهايش یک روش كاملاً اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليّت كه از گوشت سوسمار و مُردار و خون و امثال آن مى‌خوردند، و يا همانند بسيارى از غربی هاى امروز كه حتّى از خوردن گوشت خرچنگ و كرم ها چشم پوشى نمى‌ كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقاً خوردن گوشت را ممنوع مى ‌دانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاک بوده و مورد تنفّر نباشد كرده و روى روش هاى افراطى و تفريطى خطّ بطلان كشيده و براى استفاده از گوشت ها شرايطى مقرّر داشته است. ⬅️ ادامه دارد.... تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه ۱۴۵ سوره انعام 🌸 قُلْ لَآ أَجِدُ فِي مَآ أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٍ يَطْعَمُهُٓ إِلَّآ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ 🍀 ترجمه: بگو: در آنچه به من وحی شده، بر کسی که چیزی می خورد هیچ حرامی نمی یابم، مگر آنكه مردار یا خون ریخته شده یا گوشت خوک باشد كه یقیناً همه پلیدند، یا حیوانی كه از روی فسق و ‌نافرمانی به نام غیر خدا ذبح شده باشد. پس هر کسی که به خوردن آنها ناچار و‌ مضطر شد به شرط آنکه از روی سرکشی و بیش از حد ضرورت نباشد (مانعی ندارد) یقیناً پروردگارت بسیار آمرزنده و مهربان است. 🌷 : بگو 🌷 : نمی یابم 🌷 : وحی شده 🌷 : می خورد 🌷 : مردار 🌷 : خون 🌷 : ریخته شده 🌷 : گوشت 🌷 : خوک 🌷 : پلید 🌷 : خروج از دین و خروج از طاعت 🌷 : غیر خدا در آن یاد شده است 🌷 : ناچار 🌷 : از روی میل و سرکشی نباشد 🌷 لا_عَاد: از روی تجاوز و بیش از حد ضرورت نباشد 🌷 : بسیار آمرزنده 🌷 : مهربان 🌸 این آیات همانند سایر آیات سوره انعام در نازل شده است. براى روشن ساختن محرّمات الهى از بدعت هايى كه مشركان در آيين حقّ گذاشته بودند، در اين آيه به «صلّى اللّه عليه و آله» دستور مى ‌دهد كه: صريحاً به آنها بگوید در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچ كسی اعمّ از زن و مرد، كوچک و بزرگ نمى‌يابم که اینگونه می فرماید: قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ: بگو: در آنچه به من وحی شده، بر کسی که چیزی می خورد هیچ حرامی نمی یابم» موارد زیر که بیان شده است 1⃣ «إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً: مگر آنکه مردار باشد» تنها حیوانی نیست که خود به خود مرده باشد، حتی اگر طبق دستور ، ذبح نشود در حکم مردار است و خوردن آن حرام است. 2⃣ «أَوْ دَماً مَسْفُوحاً: یا خون ریخته شده باشد» نه خون هايى كه پس از بريدن رگ هاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از در لابلاى رگ هاى مويين در وسط گوشت ها باقى مى ‌ماند. 3⃣ «أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ: یا گوشت خوک» 🌸 « فإنه رجس: زیرا همه این ها رجس و پليدى است» و مايه تنفّر طبع سالم و منبع انواع آلودگی ها و سرچشمه زيان هاى مختلف است. 4⃣ سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى ‌گويد: «أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ: یا حیوانی که از روی نافرمانی به نام غیر خدا ذبح شده باشد» كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از و دورى از مكتب توحيد است. 🌸 بنابراين، شرايط ذبح اسلامى، بر دو گونه است، بعضى مانند بُريدن رگ هاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسيله ، جنبه معنوى دارد. در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشتهاى استفاده مى ‌كنند، استثنا كرده و مى‌ فرمايد: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: پس هر کسی که به خوردن آنها ناچار شد به شرط آنکه از روی سرکشی و بیش از حد ضرورت نباشد مانعی ندارد یقینا پروردگارت بسیار آمرزنده و مهربان است» در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند. 🔹 پيام های آیه ۱۴۵ سوره انعام 🔹 ✅ یگانه منبع علم پیامبر صلى الله علیه وآله براى بیان ، وحى است. ✅ وقتى در مسأله ‏ى خوردن و نخوردن شخص هم باید از «وحى» دستور بگیرد، دیگران چگونه از پیش خود چیزى را حرام مى‏ كنند؟ ✅ دلیل گوشت خوک، آلودگى و پلیدى آن است. ✅ ، براى مرد و زن یكسان است. ✅ در ، باید اهمّ و مهمّ رعایت شود. حفظ جان، مهم‏ تر از حرام بودن مصرف مردار است. ✅ در بن‏بست نیست، وقتى اضطرار پیش آید مصرف حرام ‏ها مجاز مى‏ شود. ✅ خون باقیمانده در گوشت پس از ذبح شرعى نیست. خون ریخته شده حرام است. ✅ وجود قوانین اضطرارى، جلوه ‏اى از مغفرت و رحمت است.
🔻‌در روایت نقل شده که در روز قیامت، شخصی را برای حسابرسی می آورند به او گفته می شود ، در پرونده تو خون هست ..می گوید: من از دنیا خارج شدم در صورتیکه هیچ خونی نریختم جواب می شنود ، تو حرفی زدی ، نظری دادی ، این نظر چرخید و چرخید و با حرف های دیگران جمع شد و خون بیگناهی را ریخت... 👈این سهم‌ تو از آن است 🇮🇷 @Emam_kh
◾️ انا لله و انا الیه راجعون 👓 چرا هر وقت می‌خوایم اغتشاش کنیم می‌گید ایران سوریه می‌شه... ❌ برای اینکه داعش همین الان ۱۵نفر را تو شاهچراغ شهید کرد! گزینه بعدیش هم دانشگاه شریفه! حالا می‌تونی بری روی برقصی! @Emam_kh
‼️ وضو گرفتن با زخم خشک شده 🔷س ۶۳۰۶: وقتی دست میشود و بعد از مدتی بسته میشود و حالت این رو دارد که خون خشک شده است؛ بنده دقیق نمیدانم چه ماده ای است، آیا آن ماده نجس است؟ وضو گرفتن با چنین زخمی اشکال دارد؟ ✅ج: ای که در حال بهبودی زخم در اطراف آن ایجاد می شود، در صورتی که معلوم نباشد با مخلوط است یا نه، پاک است و برای اشکال ندارد. @Emam_kh