eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
107 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7⃣1⃣ بر هیچکس روا نیست که ... @Etr_Meshkat
شرح دعای ندبه_16.mp3
12.99M
۱۶ ✨ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا .. در رابطه‌ی امام زمان، باید اهل قمار بود ! این رابطه، چرتکه اندازی، نمی‌پذیرد! هر چه نترس تر ؛ هرچه بی توقع تر؛ به امام زمان "عج" نزدیک تر .... 🎤 @Etr_Meshkat
قسمت0⃣2⃣ ✨ تنبیه معنوی يكبار كه با ابراهیم صحبت مي‌كردم گفت: " وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم همیشه با وضو بودم. هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم. " پرسیدم: " چه نمازی؟! " گفت: " دو رکعت نماز مستحبي می‌خواندم و از خدا می‌خواستم که یک وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم. " اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت صلوات بفرست و يا به هر طریقی بحث را عوض می‌ کرد. هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نپوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت: " برای نفس آدم، این کارها لازمه." جعفر جنگروی تعریف می‌کرد که یکبار پس از هیئت نشسته بودیم و داشتیم با بچه‌ها حرف می‌زدیم. ابراهیم توی اتاق دیگری تنها نشسته بود و توی حال خودش بود. وقتی بچه‌ها رفتند.آمدم پیش ابراهیم، هنوز متوجه حضور من نشده بود. باتعجب ديدم هر چند لحظه یکبار سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می‌زند. يکدفعه گفتم: "چیکار می‌کنی داش ابرام ؟!" انگار تازه متوجه حضور من شده باشد از جا پرید و از حال خودش خارج شد و گفت: "هیچی، هیچی چیزی نیست". گفتم:"به جون ابرام ولت نمی‌کنم. برای چی سوزن زدی تو صورتت" مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم‌هائی که بغض کرده‌اند گفت: "سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه." آن زمان نمی‌فهمیدم که ابراهیم چکار می‌کند و این حرفش چه معنی دارد. ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان را می‌خواندم دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه چنین تنبیه‌های برای خودشان داشته‌اند. از ديگر صفات برجسته شخصيت او اين بود كه از صحبت كردن با نامحرم بسيار گريزان بود. اگر مي‌خواست با زني نامحرم ،حتي از بستگان صحبت كند به هيچ وجه سرش را بالا نمي‌گرفت و به قول دوستانش : "ابراهيم به زن نامحرم آلرژي داشت! " و چه زيبا فرمودند امام محمد باقر (ع) كه: "سخن گفتن با زنان نامحرم از تيرهاي شيطان است... " ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر(علیه السلام) تشرّف حاصل کند بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز و سپس توسل به ائمه(علیهم السلام) بهتر از تشرّف باشد 📚 درمحضر بهجت(ره) ‎‎‌‌‎ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊صلوات منسوب به ابوالحسن ضراب اصفهانی سیدابن طاووس از مولایمان مهدی(عج) روایت کرده: هرگز این صلوات را ترک مکن زیرا خداوند مارا بر امر‌مهمی درباره این صلوات مطلع گردانیده است. @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شناخت امام زمان - قسمت نوزدهم و پایانی.mp3
4.18M
🎙 ؛ 📝 موضوع: راهکار رجعت چگونه باید ایمانمان را کامل کنیم؟ 📌 قسمت نوزدهم و پایانی 👤 @Etr_Meshkat
سوال شماره 9⃣1⃣ و پایانی 🎯لطفا صوت بالا👆 را گوش دهید و پاسخ مسابقه را نزد خود نگهدارید و در تاریخ ۱۴ فروردین پاسخها را بصورت عدد ۱۹ رقمی از سمت چپ به راست به آیدی زیر ارسال کنید. @Salehiin313 @Etr_Meshkat
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 17.  ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل_1 جمیل خود را باز یافت و ادامه ی یادداشت ها را پی گرفت: سال ها گذشت و من جز این هیچ نشده بودم. خوابی عمیق وجودم را فرا گرفته بود، خوابی سراسر غفلت و سستی كسی نبود كه بیدارم كند. نه پدری كه برمن نهیب زند و راه پیش پایم گذارد؛ نه مادری كه اشكش به هیجانم آورد و بلرزاندم و به یكباره پشیمانم كند؛  نه برادری كه پای جای پایش گذارم و برای خودم آدمی بشوم نه خواهری كه به پایم بیفتد و ضبحه بزند و زیر بار قسم هایش، مس وجودم را طلا كند؛ نه همسری كه پیمان های ایام نخست ازدواج را بیادم آورد، از فراموشی ام گله نماید، برآشوبد، قهر كند، التماس كند و به یكباره بیدارم سازد. شاید هم اگر كسی می خواست كه مرا به راستی فراخواند، من حرفش را نمی پذیرفتم. به هر حال غبار جهل و نادانی راه را بر من تار كرده بود و غرور و سبكسری اجازه نمی داد كه نگاهی به اطرافم بیندازم و ببینم كه در چه غرقابی فرو می روم. آری برادر، دیگر شده بودم زورگویی باج گیر و تاراج گر به همراه سیصد یاغی و قلدر مثل خودم یك روز… نزدیكی های غروب بود. خورشید پس از یك روز بلند تابستانی، بی حال وخسته، راه آشیانه را در پیش گرفته بود. از دور سواری پیش می تاخت و سایه بلند خود را زیر پای اسب لگدمال می نمود و لحظاتی بعد مقابل مان توقف كرد. او یكی از یارانمان بود. چهره اش نشان می داد كه خبر خوشی دارد: “آماده باشید كه جمعی سواره به سوی شهر می آیند.” “آیا آن قدر دارند كه همه ما را خوش دل كند؟” “چندین شتر، بار آن ها را می كشد.””به هیات كدام طایفه اند؟” “لباس تاجران برتن دارند اما صورت و شكم آنها به تن پروان رنج نادیده می ماند. البته بزرگی در میان دارند كه سخت مراقب اویند.” اسب ها به تاخت در آمدند و ساعتی بعد كاروانِ از راه رسیده به محاصره ی ما در آمد. كاروان دردم خشكش زد و نفس ازكسی بر نمی آمد. خورشید، پشتِ سرمان گرد و نارنجی بر فرق كوه  نشسته، شاهد ماجرا بود و بر صورت جمعِ پیش رویمان نگاه خوش رنگ غروب می پاشید. برق شادی را در چشمان یكایك دوستانم می دیدم، آن ها منتظر اشاره ی من بودند تا به یك باره قافله را غارت كنند و من منتظریك فرصت مناسب، در این هنگام، یكی از كاروانیان قدم پیش نهاد و تقاضای مذاكره نمود كه با نهیب من باقی كلامش را بلعید و سربه زیر به جای اول خود برگشت. لحظاتی بعد پیرمردی خوش بیان جلو آمد و باب نصیحت گشود. هر چه خواستم ساكت اش كنم از رو نرفت و بی وقفه سخن گفت احساس بدی پیدا کردم. گمان بردم كه او دارد وقت تلف می كند و در پی نقشه ای است، اما دیگر دیر شده بود و به یكباره لبخند پیروزی روی لب هامان خشكید و خود را در تله ی آنان یافتیم. @Etr_Meshkat
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
مولاجان زمان؛ مثل برق می گذرد و برای رسیدن به تو، سر از پا نمی شناسد؛ و من در انتظار طلوعت، ترک میکنم هر گناهی را، به امید پاک بودنم در لحظه ی دیدار ... @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 معنی چشم‌انتظاری ❤️ مادرِ شهید بود؛ شهیدِ مفقودالاثر. از بنیاد شهید واسش دعوت‌نامهٔ سفر به مکه فرستادن، قبول نکرد. دعوت‌نامهٔ سفر به کربلا فرستادن، قبول نکرد. حتی دعوت‌نامهٔ سفر به مشهد رو هم قبول نکرد. ❓ بهش گفتن: چیزی شده مادر؟ نکنه از ما ناراحتی؟ 🔰 گفت: شماها نمی‌دونید چشم انتظاری یعنی چی. من با نگرانی تا سرِ کوچه میرم که نکنه یه وقت پسرم برگرده و من نباشم! 💢 با خودمون صادق باشیم! چشم انتظاری ما هم این شکلی هست؟! @Etr_Meshkat
8⃣1⃣ حسن بن مثله از حضرت مهدی نقل می کند... @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه) | جلسه سوم| دلیل اهمیت و اولویت موضوع خانواده در آخرالزمان  3-18. صهیونیست ها از دو چیز خیلی بدشان میآید: 1. پولدار شدن مردم 2 .تقویت خانواده صهیونیست ها از دو چیز خیلی بدشان می‌آید و هرکسی در این دو موضوع فعال بشود، او را تخریب یا نابودش میکنند! یک موضوع این است که بگویید »مردم باید پولدار بشوند، چرا باید بیشترِ ثروت ها و پول ها در اختیار صهیونیست ها باشد؟!» چون اگر بنا باشد بشریت قدرتمند و پولدار باشد، پس آنها از چه کسی سواری بگیرند؟!  موضوع دیگری که برای صهیونیستها خیلی مهم است، موضوع خانواده است. اگر کسی بخواهد در جهت تقویت و استحکام خانواده ها در جامعه قدمی بردارد، به شدت علیه او اقدام میکنند، درحالیکه یهودی ها خودشان، مقید به خانواده هستند و در کشورهای غربی، همه میدانند که مستحکم ترین خانواده ها را عمدتا همین یهودی ها دارند. هالیوود که در جهان، فساد ایجاد کرده است توسط چه کسانی اداره میشود؟ توسط صهیونیستها. اما همین صهیونیستها که همه را فاسد و خانواده‌ها را مضمحل میکنند، خودشان خانواده های بسیار خوب و مستحکمی دارند. البته نمیخواهم بگویم که آنها ایده‌آل هستند، ولی بنیاد خانواده را مستحکم نگه می‌دارند چون میخواهند بر همه ابناء بشر در عالم تسلط پیدا کنند، لذا باید خودشان قوی باشند. اما برای بقیه جوامع، نسخه دیگری مینویسند تا خانواده را نابود و آن ها را تضعیف کنند که بتوانند بر آنها مسلط شوند.در روایات ما که علائم فساد قبل از ظهور را بیان کرده است، چرا این قدر خانواده را متلاشی و مضمحل نشان میدهند؟ وقتی دلیل این را بفهمیم، آن وقت به دلیل اهمیت خانواده در آخرالزمان هم پی میبریم. @Etr_Meshkat
ذکر افضل بعداز ذکر واجب رکوع و سجده ای @Etr_Meshkat
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 18. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل_2 مقابل مان سربازان مسلح در لباس  بازرگان و گرداگردمان محافظان ویژه ی قصر حاکم، دست به شمشیر بردیم  و در یك چشم  به هم زدن تنی چند از آنان را هلاك كردیم، ولی قدرت آنان بیشتر بود و بیم خدعه ای دیگر نیز می رفت. بناچار دو كشته برجای گذاشته و به بیابان زدیم. آن قدر در دل كویر تاختیم كه دشمن از تعقیب مان ترسید. یقین داشتیم كه با بازگشت مان به كام مرگ خواهیم رفت پس راهی جز پیشروی در كویر را نداشتیم و بی امان تا قلب صحرا پیش رفتیم… آذوقه ها تمام شد و ما زمین گیرِ كویر بی رحم شده بودیم. سه روز در آن سرزمینِ برهنه بدون آب ونان به سربردیم، تشنگی و گرسنگی بر ما فشارآورد. چنان کار بر ما مشكل شد؛ كه اگر كسی جامی پراز زهر می یافت؛ برای رفع عطش سر می كشید. راه زیادی آمده بودیم و اگر می خواستیم به جای اول هم برگردیم؛ بین راه تلف می شدیم. خستگی، سرگردانی، حیرت و یاس بر ما هجوم آورد. فرشمان كویر تفته بود و خورشید هم آتشِ خشم بر سرمان می پاشید. سومین ظهر داشت فرا می رسید. همه بر زمین ریخته بودیم. و اسب های بیچاره را به زور ایستاده می داشتیم تا از اندك سایه ی زیر شكم هاشان بهره گیریم.  و چه بیهوده بود؛ بدن ها سوخته و پوست ها برآمده. ضعف تمام وجودمان را فرا گرفته بود و در این واویلا خواب امانم را برید و پلك ها بهم شد و دیگر هیچ نفهمیدم. وضع خواب همین است، این ما نیستیم كه می خوابیم خواب ما را در خود می كشد آخر ما نمی خوابیم به خواب مان می برند. آن قدرتی كه ما را می چرخاند و حالی به حالی می كند خواب را بر ما مسلط می كند، به صدای هوهوی طوفانِ شدیدِ كویری، چشم گشودم؛ همه ی دوستانم رفته بودند شاید رفته بودند. شاید هم بودند ومن آن ها را نمی دیدم و یك باره همه جا تاریك شد. تمام وجودم را هراس فرا گرفت، چنین باد وحشتناكی هرگز ندیده بودم. از دور و از میان آن باد و خاک دو سوار به تاخت جلو آمدند و در یك چشم به هم زدن، مرا بر پشت اسب نشانده و حركت کردند. و من ازهوش رفتم. فقط گاهی جملاتی از آن دو را می شنیدم:  حالا وقت تلافی است…  باید پاسخ عمل خود را بدهد…  به زودی خواهد فهمید… از شدت گرما به هوش آمدم. آتش سوزانی گرداگردم را فرا گرفته بود و من در غل و زنجیر برزمین افتاده بودم. تقاضای آب می كردم و در مقابلم شلاق به دستی تنومند با هیبتی مخوف ایستاده بود و با نیش خند به یادم می آورد:  یادت می آید صدای گریه ی كودكی كه مادرش را پیش چشمانش كشتی  و خیمه اش را به آتش كشیدی و قهرمانانه هستی آنها را به یغما بردی؟  به یاد داری وقتی با دوستانت به قبیله ای شبیخون زدی و كاری كردی كه جز تلی از خاكستر چیزی از آن ها نماند؟  به یاد داری… او می گفت و من می گریستم. اما ناگهان لحن سخن عوض شد، مرا آب نوشاند و ادامه داد:  اما تو در طول عمرت، دو بار از مظلوم دفاع كردی و یك بار هم پدرت از عمق جان تو را دعا كرد و نیز بر مظلومیت سیدالشهداء  همیشه  می گریستی و حالا من … با همهمه ی دوستانم چشم باز كردم و مضطرب و نگران دور و برم  را نگاه كردم. از آتش و مردِ تنومند خبری نبود و حرف آن مرد هم ناتمام ماند و همه را دیدم كه از شدت گرما، بی رمق از پا در آمده بودند. @Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9⃣1⃣ آنان حجت من بر شما هستند ... @Etr_Meshkat