#سه_شنبه_های_مهدوی
روستای آبرومند در حسینیه حضرت علی اکبر علیهالسلام با قرائت قرآن کریم
قرائت زیارت جامعه کبیره
ترجمه فراز های از زیارت جامعه کبیره.
مباحثی در مورد چگونگی امر به معروف و نهی از منکر
دعای فرج ودعای جمع و سلامتی آقا به نیت تعجیل وتسهیل در امر فرج آقا.
توزیع گلدانهای گل و بسته های فرهنگی مهدویت در محله های و همچنین منزل دو خانواده محترم سادات.
مهدی یاوران روستای آبرومند
@Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جشن_میلاد
خواهران منطقه پاسداران محله منوچهری
با برگزاری جشن و سخنران و مولودی خوانی ،گروه سرود ،بسته های فرهنگی،هدیه نقدی، تقسیم شیرینی و قربانی وتوزیع بین نیازمندان
@Etr_Meshkat
#امام_زمان علیه السلام
#تبری_نشانه_ی_کمال_دین
🌹اهمیت دوستی با دوستان امام عصر علیه السلام و دشمنی با دشمنان ایشان در دوران غیبت
❤️رسول خدا ، ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فرمودند: طوبي لِمَن اَدرَكَ قائِمَ اَهلِ بَيتي و هو يَأتَمُّ بِهِ في غَيبَتِهِ قَبلَ قِيامِهِ و يَتَوَلّي اَولِياءَهُ و يُعادي اَعداءَهُ ، ذلكَ مِن رُفَقائي و ذَوي مَوَدَّتي و اَكرَمِ اُمَّتي عَلَيَّ يَومَ القِيامَةِ .
♦️خوشا به حال کسی که حضرت قائم از اهل بیت مرا درک نماید در حالی که در زمان غیبت او پیش از ظهورش , به امامت او معتقد بوده و با دوستان او دوستی کرده و با دشمنانش دشمنی کرده باشد . چنین کسی از رفقا و دوستان من و از گرامیترین امت من نزد من در روز قیامت خواهد بود .
📚 کمال الدین , باب ۲۵ , ح ۲
@Etr_Meshkat
هزار سال همین بوده و همین بودیم؛
گذشت نیمه شعبان و باز رفت از یاد!
😔 اللهم عجّل لولیک الغریب الفرج...
@Etr_meshkat
شناخت امام زمان - قسمت هفدهم.mp3
3.69M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت هفدهم
چگونه ما هم جزء رجعت کنندگان باشیم؟
👤#محمودی
@Etr_Meshkat
#مسابقه_بهار_دلها
سوال شماره 7⃣1⃣
🎯لطفا صوت بالا👆 را گوش دهید و پاسخ مسابقه را نزد خود نگهدارید و در تاریخ ۱۴ فروردین پاسخها را بصورت عدد ۱۹ رقمی از سمت چپ به راست به آیدی زیر ارسال کنید.
@Salehiin313
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
15. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل
غریبه دیگر نمی خواست چیزی بگوید و من دست بردار نبودم و با اصرار و پافشاری من، قبول كرد كه داستان را برایم بازگوید و لب به سخن گشود: حرف پدرم را گوش نمی كردم و دل به كاری نمی دادم. مخصوصاً از وقتی مادرم مرده بود روحیه ی سازگاری را از دست داده بودم و آرامش نداشتم
پیرمرد مرا به كفش دوزی سپرد تا مدتی شاگردی كنم و برای خود استادی بشوم. استاد خوبی داشتم، پرحوصله و خوش خلق؛ هم از فن كفش دوزی تعلیم می داد و هم از اخلاق و رفتار نیك حرف می زد. راستی، هم استاد بود و هم پدر، هم دوست بود و هم معلم، اماخیلی زود حوصله ام سر رفت و آن جا را ترك كردم.
پیرمرد دستم را در دست ابوسعید نجار گذاشت و با التماس ازمن خواست كه دل به كار بدهم و برای خودم كسی بشوم و برای او عصای دستی ابوسعید هم مردی متواضع و زحمتكش بود و مرا مثل پسرش دوست می داشت.
آرزویش این بود كه به زودی من و پسرش طاهر روی پای خودمان بایستیم و با همدلی و همكاری اعتباری كسب كنیم، اما روح سركش من باز افسار پاره كرد. خلاصه، شده بودم ولگردی بیكاره و سربار این و آن سرانجام پدرم از دست من دق كرد و مرد.
هیچكس بالای سرم نبود، حتی عمویم دیگر حاضر نمی شد مرا به خانه اش راه بدهد. در این چند سال همسری اختیار كردم و صاحب یك پسر شدم اما بعد از مدتی او مرا و پسرم را رهاكرد و به خانه ی پدرش رفت…
کم کم شده بودم یک یاغی تمام عیار و دوستانی برای خود پیداكردم همه ی آن ها هم مثل من بودند سر بار مردم، تن پرور، زورگو، هرزه و بیكار، هر روز به جمعمان چند نفر اضافه می شد، حالا عده ای بودیم یاغی و مفت خور،حدود سیصدنفر.
كارمان غارت مال دیگران بود و در یك چشم به هم زدن هستی جمعی را چپاول می كردیم اصلاً از اینكه دیگران را آزار دهیم لذت می بردیم. هنگام غارت آن ها اشك می ریختند و ما قهقهه می زدیم آنها فرار می كردند و ما به خاك و خون می كشاندیمشان سالها گذشت و من جز این هیچ نشده بودم
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
🏝الحقملیکههمهعالمرقیهاست🏝
⚘میلاد باسعادت نازدانه و دردانه اباعبدالله(ع) برهمگان مبارک باد (به روایتی)⚘
@Etr_Meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت 9⃣1⃣
✨ معلم_نمونه
ابراهیم میگفت:
"اگر قرار است انقلاب پایدار بمونه و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند باید توی مدرسهها فعالیت کنیم. چون آینده مملکت به دست كساني سپرده ميشه که شرایط دوران طاغوت را كمتر حس كردهاند. "
وقتی هم میدید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند به عنوان معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد و میگفت:
"باید بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی توی مدارس و خصوصاً دبیرستان ها باشند".
برای همین، کارکم دردسر را رها کرد و رفت سراغ کاری پر دردسر با حقوقی کمتر، اما به تنها چیزی که فکر نمیکرد مادیات بود.
میگفت:
"روزی رسون، خداست. برکت پول مهمه وکاری هم که برای خدا باشه برکت داره".
به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد. دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان ( منطقه 14 ) و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم منطقه 15 تهران. تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد و از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت و حتی نمیگفت که چرا به آن مدرسه نمیرود. اما یک روز مدیر مدرسه راهنمائی آمد و شروع کرد با من صحبت کردن و گفت:
"تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگرده مدرسه"
گفتم: "مگه چی شده؟"
کمی مکث کرد و گفت:
"حقیقتش آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرداش که هر روز زنگ اول برای کلاس ایشون نون و پنیر بگیره! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچههای منطقه محروم هستند و اکثراً گرسنه میان سر کلاس ، بچه گرسنه هم درس رو نمیفهمه".
ولی من بچگی کردم و با ایشان برخورد کردم و گفتم:
"نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی هم از پیش ما رفته و بقیه ساعتهایش رو در مدرسه دیگری پرکرده حالا، هم بچهها و هم اولیایشان ازمن خواستهاند که آقای هادی را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکنند.ایشان در همین مدت، برای بسیاری از دانش آموزان بیبضاعت و یتیم مدرسه وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم."
روز بعد با ابراهیم صحبت کردم و حرفهای مدیر مدرسه را به او گفتم ، اما فایدهای نداشت . چون وقتش را جای دیگری پر کرده بود. اما در دبیرستان ابوریحان ابراهیم نه تنها معلم ورزش ، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچهها بود. بچهها هم که از پهلوانیها و قهرمانیهای معلم خودشان شنیده بودند، شیفته او بودند. چهرهای زیبا و نورانی، کلامی گیرا و رفتاری صحيح ، از او معلمی کامل ساخته بود. در کلاس داری بسیار قوی بود، به موقع میخندید و به موقع جَذَبه داشت. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه میآمد و اکثر بچهها دور آقای هادی جمع میشدند. اولین نفر به مدرسه میآمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانشآموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی خیلی فعال شده بود. ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرده بود. فراموش نميكنم ، تعدادي از بچهها كه تحت تاثير گروههاي سياسي قرار گرفته بودند را يكشب به مسجد آورد و يكي از دوستانش كه به مسائل روز مسلط بود دعوت كرد وجلسه پرسش و پاسخ به راهانداخت ، آن شب همه سوالات بچهها جواب داده شد در حاليكه وقتي جلسه به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود.
سال تحصیلی 59-58 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد. هر چندکه سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر 59 حكم استخدامي ابراهيم صادر شد ولي به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود تدریس در مدرسه ، فعالیت در کمیته، ورزش باستانی وكشتي، مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و...که برای انجام آنها به چند نفر احتیاج است...
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
؛🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨
؛🍃💫🌸✨
؛💫🌸✨
؛🌸✨ #نیکی_به_سایر_ارحام
؛✨
🌺امام صادق 🍃ع🍃 به زید شحّام فرمود: سلام مرا به کسانی که از من پیروی و به سخنانم عمل میکنند برسان و بگو که شما را به تقوای الهی سفارش می کنم...با عشیره خود[گرچه برمذهب دیگری باشند] صله رحم کنید .در تشییع جنازه آنها حاضر شوید از بیمارانشان عیادت کنید و حقوق ایشان را به جای آورید....[ اگرچه چنین کنید] گفته میشود: این مرد جعفری است و این کار شما مرا شادمان می کند .
📚برگرفته از کتاب :مفاتیح الحیاه جوادی آملی
✨
🌸✨
💫🌸✨ @Etr_Meshkat
🍃💫🌸✨
🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨
آیت الله جوادی آملی:
جمهوری اسلامی یعنی کرامت مردم به برکت اسلام.
@Etr_Meshkat
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ #الفَاتِحةِ مَعَ #الصَّلَوَاتِ
@Etr_Meshkat
شناخت امام زمان - قسمت هجدهم.mp3
3.05M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
باامام زمان علیه السلام حرف بزنیم آثار عجیبی داره
📌 قسمت هجدهم
👤#محمودی
@Etr_Meshkay
#مسابقه_بهار_دلها
سوال شماره 8⃣1⃣
🎯لطفا صوت بالا👆 را گوش دهید و پاسخ مسابقه را نزد خود نگهدارید و در تاریخ ۱۴ فروردین پاسخها را بصورت عدد ۱۹ رقمی از سمت چپ به راست به آیدی زیر ارسال کنید.
@Salehiin313
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
16. ادامه داستان جمیل
جمیل اشك می ریخت برخودش می گریست. داستان، داستان او بود او نیز یاغی بود، متجاوز بود او دل مادر را آزرده بود و حالا بر روی زنی بی دفاع سیلی زده، و شاید هم او را كشته بود. آنقدر گریست تا از هوش رفت. جمیل در خواب عمیقی فرو رفت:
جمیل لب حوض نشسته بود. پدر در آستانه ی در ظاهر شد. سر تا پا خشم و غضب “پسر بی معرفت، این بود جواب زحمتای من؟ برات كم گذاشتم بی انصاف؟ شب و روز تو سرما و گرما شوفری كردم، تا تو یه چیزی بشی، حالا اینه جواب من؟” مادر از اطاق بیرون آمد، سر تا پا مشكی پوش، قد خمیده و پژمرده: “اصلاً فكر می كنم پسری نداشتم، من پسرم مرده، برای همین سیاه پوشیدم راستی چرا سیاه پوشیدم؟ میرم سرخ می پوشم و حنا می بندم.
به درك كه مرده” حاج ناصر، مسافر كشتی پیدایش شد. جسد زنش روی دست هایش بود. ازسر و دهان زن خون می ریخت: “ای قاتل، ای نامرد، تو زنم راكشتی، تو به خاطر مال دنیا آدم كشتی من رهات نمی كنم، تا هرجا بری دنبالت میام” جمیل به پای پدر افتاد ولی پدر به او اعتنایی نكرد و با پا به صورتش كوبید. دامن مادر را گرفت و اشك ریخت ولی مادر رویش را چرخاند. دربرابر مسافر زانو زد و عذر خواست ولی مسافر به طرفش آب دهان انداخت جمیل نعره می زد و اشك می ریخت و التماس می كرد كه ناگهان از جای جست
همه ی تنش درد می كرد. برخاست وضو ساخت و برای والدینش دو ركعت نماز خواند و از خدا خواست كه آن زن بی گناه زنده بماند. روی طاقچه ی انباری قرص مسكن پیدا كرد. دو تا قرص خورد؛ گوشه ای نشست و دو طرف سرش را گرفت تا آرام بگیرد…
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
شب های جمعه دلم کربلایی می شود😭
برای ظهورت مشتاق تر و برای لایق شدنم دست به دامن حسین علیه السلام می شوم؛
دم مسیحایی ارباب است که قلبم را به تو ای حسین زمانم، نزدیک و نزدیکتر می کند...🤲😭
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat