eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.5هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
107 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه رمضانی متفاوت.mp3
9.39M
موضوع:ماه رمضانی متفاوت داشته باشیم مراقبت های ماه مبارک،برای استفاده بیشتر از شب قدر وانس با امام زمان علیه السلام سخنران:حسن محمودی زمان:20فروردین 1400 مکان:مسجد امام رضا علیه السلام قم @Etr_Meshkat
🌹 اهمیت روزه 3 روز آخر ماه شعبان ♦️در روایت معروفی از امام صادق (ع) که در کتاب " کتاب من لایحضره الفقیه ج2 ص 94 " آمده ، بیان شده است که هر کس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل کند، خداوند ثواب روزه دو ماه پی‌درپی را برایش محسوب می‏‌کند. ♦️لازم به ذکر است طبق تقویم ، روز سه شنبه همین هفته ، آخر ماه شعبان است ، پس 3 روز آخر این ماه از یکشنبه شروع می شود. @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 23ِ. آبِ توبه  جمیل با ذهنی پرآشوب  و با موجی از سؤال  بعد از نماز عصر در جایش دراز کشید:  چرا من به سفر دریایی اشاره کردم؟  چرا حاجی یهو ساکت شد؟  ممکنه خبر اتفاق چند روز قبل توی کشتی را بدونه؟ 24. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل سؤالات رهایش نمی کرد او دوباره به یادداشت های ابوالفضل مهدیان پناه برد و شروع به خواندن ادامه داستان نمود: ” پاهایم شروع به لرزیدن نمود. دست بر یال های اسب نازنینم کشیدم و برای خداحافظی چشم بر چشم اسب دوختم. زمزمه ی وداع شروع شد. انگار مادری می خواهد جوان دلبند خود را به میدان کارزار بفرستد. انگار پدری می خواهد افسار خانواده اش را بدست باد سپرده؛ همیشه ی عمر را کُنجِ حبس بماند. اشک اسب شانه ام را خیس کرد و می خواست حرف بزند. می خواست بگوید، من اسب خوبی برایت نبودم. می خواست بگوید این من بودم که تو را یاری و همراهی کردم در ظلم و تعدّی و پای تو بودم در تجاوز و عصای دستت بودم در دست درازی. لحظه ی دردناکی بود برایم، من واسب چیز دیگری شده بودیم، غم تمام وجودم را فراگرفت. در دل خدا را خواندم:  خدایا! از کرده هایم پشیمانم  خدایا! این مرکب را از من مگیر  خدایا من عجیب به این حیوان وابسته ام  خدایا از اینکه طی سال ها غفلت و نادانی، حق مردم را لگدمال کرده ام؛ به پیشگاهت عذر تقصیر می آورم.  خداوندا! اگر دستم را بگیری؛ قول می دهم باقی عمر را مردانه زندگی کنم. یاران آماده ی کشتن اسب شدند. من ماتم زده بودم و ابونصرحیرت زده. من در نگاهم حسرت بود و ابونصر در نگاهش غیرت. من دست بر گردن اسب می کشیدم و ابونصر دست برگردن خنجر فکرش را خواندم. او می خواست؛ محبت مرا جبران کند. او می خواست؛ به یکباره همه چیز را بهم ریزد و لطف مرا پاسخ گوید… اما در تردید بود. با نگاهم ابونصر را به بردباری خواندم و در دل خدای را به یاری طلبیدم. نگاه غم زده ام را از اسب برگرفتم و به طرف دوستانم نظر کردم و گفتم:  ای یاران؛ حال که باید از این همراه با وفایم جدا شوم؛ اجازه دهید سواری مفصّلی از او بگیرم؛ زیرا تا کنون بیابانی به این همواری نیافته ام. دیگر منتظر جواب آن ها نماندم. حتی منتظر رد و بدل نگاه ها را از آن ها گرفتم و بی درنگ بر اسب پریده؛ به تاخت از جماعت دور شدم. @Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹گاهی از من "مذهبی"؛ تنها یک تیپ مذهبی باقی می ماند؛😎 🔹گاهی من "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی ❌می شوم؛ که از خواندن روزانه چند خط قرآن یا کتب روایی📚،غافل میشوم؛😏 🔹و در پایان روز، میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی💻 بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس🌹 نکشیدم....😔 🔹آنقدر که آنلاین📱 بودم و اولین نفر پست های دیگران👥 را تائید کردم؛ به فکر نماز اول❣ وقت نبودم...😰 🔹آنقدر درگیر جذب حداکثری شدم که فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است... 🔹 آنقدر که به فکر آبروی خود،و برانگیختن تشویق دیگران و تائید کردن هایشان بودم، به فکر رضایت صاحب_زمانمان 🌺نبودم ..😱 @Etr_meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتحابات و چالش های پیش رو اولین معیار در انتخاب اصلح چیست؟ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت6⃣2⃣ ✨محضر بزرگان سال اول جنگ بود . به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت ميدان سر آسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم هم عقب موتور نشسته بود . از یکی از خیابانها که رد شدیم ابراهیم یکدفعه گفت: "امیر وایسا!" من هم سریع آمدم کنار خیابان و گفتم: "چی شده؟ " گفت: "هیچی ، اگه وقت داری بریم ديدن یه بنده خدا "، من هم گفتم: "باشه ،کار خاصی ندارم". بعد با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم، چند بار یا الله گفت و وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند .پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالاي مجلس بود. من هم به همراه ابراهیم سلام كرديم و در یک گوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها که تمام شد رو کرد به ما و با چهره‌اي خندان گفت: "آقا ابراهیم راه گم کردی، آقا چه عجب اینطرف ها!" ابراهیم سر به زیر انداخته بود و گفت: "شرمنده حاج آقا ، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم". همینطور که صحبت می‌کردند فهمیدم این حاجی، ابراهیم را خیلی خوب می‌شناسد، حاج آقا کمی با دیگران صحبت کردند و وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: "آقا ابراهیم ما رو يه كم نصیحت کن" ابراهیم که از خجالت سرخ شده بود گفت: "حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید" و بعد از چند لحظه سکوت گفت: "ما اومده بودیم که شما رو زیارت کنیم و ان شاءالله تو جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم" و بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم. بین راه گفتم: "ابرام جون ،تو هم به این بابا یه نصحیت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره که" باعصبانیت گفت: "چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی ؟" گفتم: "نه !راستي کی بود ؟" جواب داد: "این آقا یکی از اولیای خداست که خیلی ها نمی‌شناسنش، ایشون حاج ميرزا اسماعیل دولابی بودند". سالها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختندو تازه با خواندن كتاب طوبای محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است. البته ابراهیم از همان جوانی با بیشتر روحانیان محل در ارتباط بود. زمانی که علامه جعفری در محله ما زندگی می ‌کردنداز وجود ایشان بهره‌های فراوانی برد. شهيدان بهشتي ومطهري راالگوي كامل مي‌دانست. ابراهیم در مورد امام‌ خمینی هم خیلی حساس بود . نظرات عجیبی هم در مورد امام داشت و می‌گفت: "در بین بزرگان و علمای قدیم و جدید هیچ کس دل و جرأت امام رو نداشته". هر وقت پیامی از امام راحل پخش می شد، خیلی با دقت گوش می‌کرد و می‌گفت: "اگر دنیا و آخرت می‌خواهیم باید حرفهای امام رو گوش کنیم... " ⏪ ادامه دارد... @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨ ؛🍃💫🌸✨ ؛💫🌸✨ ؛🌸✨ ؛✨ 🌺رسول خدا🍃ص🍃 فرمود: اسلام آن است که قلبت را[ به حق ]واگذاری و مسلمانان از دست و زبانت در امان باشند 🌺رسول خدا🍃ص🍃فرمود: از ما نیست کسی که به مسلمان خیانت کند یا به او زیان برساند یا با او مکر کند. و نیز فرمود هرکس بخوابد در حالی که بدخواه برادر مسلمانش باشد، خواب و بیداری او مورد خشم خداست، تا توبه کند 🌺امام صادق🍃ع🍃 فرمود: هرکس در رفتارش با مردم به آنان ستم نکند و در گفتارش با آنها دروغ نگوید و در وعده هایش تخلف نکند از کسانی است که غیبت و حرام و مروّت او کامل وعدالتش ظاهر و برادری با وی لازم است . 📚برگرفته از کتاب :مفاتیح الحیاه جوادی آملی ✨ 🌸✨ 💫🌸✨ 🍃💫🌸✨ @Etr_Meshkat 🌺🍃💫🌸✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ روزهای آخر شعبان، شبیه روزهای قبل از سفر است؛ سفری سی روزه؛ که فقط او باشد و تو و... دیگر هیچ! این روزهای آخر ؛ پُر است از دلشوره... ! که واپسین نفس‌های شعبان، با سِلم و سلام، تمام دلواپسی‌هایت را پاک می‌کند و ... بدرقه‌ات می‌کند؛ برای سفــــری به مقصد بهشت 💫. سفر بخیر ! @Etr_Meshkat
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 25. ادامه داستان جمیل جمیل با چشمانی پر از اشک، یادداشت ها را بست و در خود فرو رفت و تصمیم به ترک مسجد گرفت. اما چگونه؟ فرار؟ این است پاسخ محبت های حاجی؟ معصومه چه؟ فراموشش کنم؟ بهر حال باید فرار کرد از مسجد … از حاج عباس … از همه چیز اگر بمانم و خادم سیر تا پیاز زندگیم را بفهمد چه کنم؟ باید فرار کنم … فرار از همه چیز … نه هرگز… فرار غلط ترین تصمیم است. درست است که بد کرده ام اما پشیمانم، پشیمانم و برای پشیمان، اگر پشیمانی اش جدی باشد؛ راه بازگشت همیشه باز است. باید برگردم … برگردم به خوبی ها و نیکی ها … باید توبه کنم. با صدای اذان مغرب، جمیل بیدار شد و به جماعت نمازگزاران پیوست. این نماز جمیل با نماز های سابق خیلی فرق داشت. حالی دیگر داشت و بعد از نماز، خود را از چشم حاج عباس پنهان کرد و شام نخورده به سرایش خزید. فکر … فکر … و مرور چند باره ی گذشته و بارانی از اشک … و سپس خوابی عمیق نیمه شب از جایش بلند شد و به ادامه ی نوشته های ابوالفضل پناه برد @Etr_Meshkat
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى؟! @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است ✍ آیت الله جوادی آملی : انسان از میزان علم ائمه متحیر می شود و این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت، ائمه علم شناخت دنیا را در اختیار داشتند. دنیا غیر از زمین و آسمان است، زمین و آسمان آیات الهی هستند و هیچ چیز درعالم نیست مگر خیر. اما دنیا یک امر اعتباری است نمی توان برای امر اعتباری برهان اقامه کرد یا آن را در آزمایشگاه با تجربه ثابت نمود، اینکه دنیا چیست و چگونه فریب می دهد؟! این علم را ائمه در اختیار داشتند. ائمه فرمودند نگذارید که دنیا شما را فریب بدهد، اکثریت مردم بنده دنیا هستند و چون دنیا یک امر اعتباری است در حقیقت بنده «هیچ» هستند، این آلودگی به دنیا از هر بیماری خطرناک تر است، این یک بیماری آبروبر است و حیثیت برای انسان نمی گذارد. باید بدانیم که بدتر از معاویه و یزید در درون همه ما هست و آن هوای نفس ما است لذا باید همواره مراقب هوای نفس خود که به تعبیر ائمه، اعدای عدوء ما است باشیم و لحظه ای از آن غفلت نکنیم. @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6010094453375633591.pdf
2.1M
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی... فایل PDF دستورالعمل « نماز استغاثه به امام زمان علیه السلام » 📚 مفاتیح الجنان . 📚 بحارالانوار ج99 ص245. @Etr_Meshkat
(اصلاح مدیریت در خانواده و جامعه) | جلسه سوم| دلیل اهمیت و اولویت موضوع خانواده در آخرالزمان  3-19. آیا قدیم‌ها که خانواده‌ها سنتی بودند، وضع خانواده خوب بود؟  یک کسی از بنده پرسید: شما میگویی که اگر خانواده خوب بشود ما یک قدم به ظهور نزدیک شده‌ایم؟ گفتم: بله، حتی بیشتر از یک قدم! گفت: خب قدیم‌ها که خانواده وضعش خوب بود آن زمان چرا ظهور رخ نداد؟ گفتم: قدیم‌ها خانواده سنتی بود، ولی خانواده خوب نبود! قدیم‌ها اگر آمار طلاق بالا نبود دلیل بر این بود که مرد، صاحب اختیار بود. اینکه مرد صاحب اختیار باشد، تا یک حدی خوب و معقول است (البته الآن مرد هم دیگر صاحب اختیار نیست، بلکه صهیونیست ها صاحب اختیار خانواده هستند،؛با هرزگی هایی که از رسانه‌ها منتقل میکنند!) ولی قدیم‌ها ا گر مرد، صاحب اختیار بود، مرد هم کم به زن ظلم نمیکرد! آن هم برای ما ایده آل نیست! البته یک محسناتی در خانواده های قدیم بود؛ این که مرد مقتدر بود و این برای نظام خانواده، محسناتی دارد، اما یک عیب بزرگی هم در آن خانواده ها بود و آن اینکه خیلی از اوقات، زن در آنجا ظلم میدید. ما نمیخواهیم به سنت برگردیم بلکه میخواهیم به یک خانوادۀ علوی و مهدوی و ولائی برسیم. در خانوادۀ ولائی، هم مادر و هم پدر سر جای خودش عزیز است. آن چیزی که دین گفته است، ما هنوز به آن نرسیده ایم، آن چیزی که دین گفته، فقط در خانوادۀ اهلبیت(ع) و در خانواده های آدم های خیلی خوب بوده است، ما دنبال چنین خانواده‌ای هستیم. ما باید برویم دنبال یک الگویی بگردیم که در این الگو به آن چیزی که دین گفته است برسیم. @Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
▫️فرازی از مناجات شعبانیه امیرالمومنین علیه السلام: إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ... 💬 پروردگارا، هیچ نیرویی ندارم تا خود را به‌وسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم، مگر آنگاه که به وسیله محبّتت (از خواب غفلت) بیدارم سازی. و (از برکت محبت تو) همانی بشوم که تو می خواهی! 📚مناجات شعبانیه. مفاتیح الجنان. 👈 نیروی عشق این قدرت را دارد که انسان را تغییر دهد و او را شبیه معشوقش کند. لذا هرچه انسان، در وادی عشق خدا و حجت او پیش برود، به مولایش نزدیکتر و از گناه دورتر خواهد شد. ✋ راه محفوظ ماندن از گناه، غرق شدن در محبت امام زمان علیه‌السلام است که همان محبت خداست.👌🏻 وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ✨ @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 (عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام) 26. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل ” یک فرسخ پیمودم و به حدود تلّی رسیدم، تشنگی بر من غالب آمد … چشم هایم کم سو و بی رمق شد. بیابان مات و مبهم … فریادی مرا بر جای میخکوب کرد. به اطراف نگریستم. کسی را نیافتم؛ اما صدا همچنان باقی بود:  تو از که فرار می کنی؟ از خودت؟  شاید دوستانت در پی تو به انتقام بتازند!!  حد اقل خطّاب که سمج و یکدنده است؛ خواهد آمد.  تو حالا باید مکافات شوی …  تو عمری جنایت کردی و حالا تو و اسب ات در این کویر بی رحم جان می سپارید. آری، وجدان یک لحظه راحتم نمی گذاشت و مرتب بر روح و جانم چنگال می کشید. افسرده و نا امید، درمانده و پشیمان، خسته و دل شکسته به پیش تاختم. اما ناگهان یک سیاهی تکان خورد.  ممکن است اشتباه کرده باشم چشم هایم را مالیدم. دیگر بار سیاهی لرزانی مشاهده کردم.  شاید خیالاتی شده ام به پیش راندم و به سیاهی نزدیکتر شدم.  شاید حیوانی است.  اما نه ! انگار آدمیزاد است.  خدایا چه می بینم !!  مگر می شود در این برهوت، جانداری زندگی کند؟ با دنیایی از امید و آرزوی پیچیده در حرمان و ناامیدی پیش تاختم.  آیا او کیست؟  آیا جمع ما از تشنگی نجات خواهد یافت؟  آیا اسب من کشته نخواهد شد؟  آیا بر من خواهد تاخت و به طمع اسب و شمشیرم، منِ در مانده و ناتوان را خواهد کشت؟ با ذهنی مشوش و بهم ریخته، جلو رفتم. چون به دامنه ی تپه رسیدم؛ نا باورانه زنی را در حال جمع کردن هیزم دیدم.  ای زن تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟ انگار حرفم را نشنیده بود. شاید هم نمی خواست با من هم سخن شود. اما موضوع مرگ و زندگی بود و باید باب سخن گشوده می شد. دیگر بار پرسیدم :  ای زن از من هراس نداشته باش، فقط بگو که کیستی و اینجا چه می کنی؟ زن هیزم از دست انداخت، کمر راست کرد و سرد و خلاصه گفت:  من کنیز مردی علوی هستم که در این صحرا می باشد.  ای بانو! یعنی در این بیابان بی آب و علف بساط زندگی برپاست؟ کنیز دیگر چیزی نگفت و به سویی توجه کرد، تا من باور کنم که آن سوتر اربابش زندگی می کند و من سیاهی خیمه را از دور دیدم. متحیر کنیز را می نگریستم، او از مقابلم گذشت، حال عجیبی پیدا کردم. سرم گیج رفت و از اسب روی زمین افتادم. وقتی بهوش آمدم، از کنیز خبری نبود. احساس خستگی عجیبی می کردم و با جسدِ بر خاک افتاده ام حرف می زدم:  شاید تمام این ها را خواب دیده ام.  شاید هم پسر پانزده ساله هستم؛ در کارگاه استاد مراد نجار و این ها همه خواب است.  شاید هم از تشنگی مرده ام و به زودی به حسابم رسیدگی می شود. چشمانم را آرام بستم. دیگر نمی خواستم چشم باز کنم، اما کم کم حال خود را باز یافتم. به یکباره از جای جستم و آن دور دست را نگریستم. و خیمه را دیدم:  نه ، من خیالاتی نشده ام  ما نجات یافته ایم  بهر حال آثار زندگی پیداست و لااقل جرعه ای آب به ما خواهند داد. حالا جان گرفته بودم. بی حالی و تشنگی را فراموش کردم و شاداب و مسرور عبای خود را بر سر نیزه کرده؛ به سوی رفقایم اسب راندم. چون به نزدیکشان رسیدم؛ گرداگرد مرا محاصره کردند. آن ها خشمگین و غضبناک؛ من شادان و فرحناک آن ها خنجرِ انتقام در دست و من پیام نجات بر لب همهمه ای شد و هر کس چیزی گفت:  ای مرد، برای فرار خود چه دفاعی داری؟  اگر فرار کرده بود که بر نمی گشت!!  شاید باز به فکر حیله است؛ تا مسیر دیگری را برای فرار بر گزیند!!  دیگر دیر شده و او در چنگ ماست.  نگاهش نشان می دهد که حرفی برای گفتن دارد. جماعت از تب و تاب انتقام افتاد و همگی بر دهانم چشم دوختند: “مژده !!! مژده ای یاران! ما نجات یافته ایم، مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند.” در جمع روحی تازه دمیده شد و همگی به آن سوی پیش رفتیم. @Etr_Meshkat