°•بنت الزهرا(س)•°
یکم با ما مولودی گوش بدید تا سفرناما بزاریم😁
عیدتون مبارک♥️جوونای کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐صدای ترانه ی مهتاب می شنوم
💐صدای ملک شرف یاب می شنوم
🎙 #حسین_طاهری
👏 #سرود
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه شب عاشورا امام حسین به جوونش علی اکبر میگه جلوم راه برو قد و قامتت و ببینم ب
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
برای نماز صبح از خواب بیدار شدیم
سرمای هوا به میزانی بود که اگر بگویم تا به حال ان را تجربه نکرده بودم اغراق نیست
وضو گرفتم و نماز رو خوندم
کیف دستیمو مرتب کردم ، یاد رزقی افتادم که خادمای اردوگاه عماریاسر بهمون داده بودن
بازش کردم
چقدر قشنگ بود
و یبقی الله حین لا یبقی احدا
خدا میماند ، هنگامی که کسی نمیماند
چشمامو بستم و به عمق زیبایی این جمله فکر کردم
معبودی که همیشه و همه جا یار و یاور من بوده
و منی که هیچگاه شکرگزاری در خور نداشته ام
سریعا وسایلم را جمع کردم و برای صبحانه رفتم
محل خوابگاه تا محل صبحانه فاصله اندکی داشت
در مسیر کفش هایم را چک کردم
هنوز از شب قبل خیس بود و باید فکری برایش میکردم
صبحانه حلیم بود
اینقدر داغ بود که دستان سردمو گرما بخشید
همه دنبال شِکر بودیم که روی حلیم بریزیم
اما شکر خریداری نشده بود
تعدادی از بچها در اب جوش و چایی قند اب میکردند و در حلیم میریختن
من هم بدون شکر شروع به خوردن کردم
طعم ان همچون طعم سوپ شیر بود و به جان میچسبید
اینقدر هوا سرد بود که نبود شکر اهمیتی نداشت
قاشق های اخر بودیم که شکر اوردند و حلیم را خوردیم
مجدد به خوابگاه برگشتیم و وسایل هارا جمع کردیم
منکه کفش هایم خیس بود ، کیسه فریزری بر هر دو پای خود کشیدم و سپس کفش پوشیدم
خداحفظی اخر را با دوستان خادمم کردم ، فیلم ها و عکس های اخر را گرفتیم و سوار بر اتوبوس راهی نهرخین شدیم
یاداوری خاطرات سال گذشته حس خوبی بهم میداد
سال پیش وقتی رسیدیم نهرخین اعلام کردن تازه شهیدی تفحص شده و تربت خاک شهید رو بهمون دادن
در دل گفتم
ای کاش امسال هم شهید تازه تفحص شده داشته باشن تا تجدید بیعتی با شهدای غواص داشته باشم
به نهرخین رسیدیم
روایت گری شروع شد
راوی میگفت اون زمان چون لباس غواصی کم بود به هر دو نفر یه لباس میدادن و بچها نوبتی اموزش میدیدن
انقدر اب سرد بود یکی مسئول باز کردن زیپ لباس ها بود و زمانی که بچها از اب خارج میشدن زیپ لباس هارو براشون باز میکرد چون خودشون قدرت تکون دادن دست هاشونو نداشتن و انگار خون در بدنشون خشک شده بود
یه وقتایی میشد یه گروه درحال استراحت بودن
وقتی گروه درحال اموزش کارشون تموم میشد و برمیگشتن باید سریعا پامیشدن و لباس عوض میکردن و شروع به اموزش دیدن میکردن
با خودم فکر میکردم
چقدر کار سختی ، فکر اینکه خواب باشم و کسی بیدارم کنه و لباس های سرد و خیس رو به تن کنم و وارد اب بشم جزو محالات هست
چقدر این جوونا برای ما زحمت کشیدن و چقدر ما قدر نشناسیم
روایت به پایان رسید
عکس یادگاری با دوربین کاروان و توسط عکاس کاروان گرفتم و به سمت دیگه ای از نهرخین رفتم
راه خاکی که یک تابلو زیبا انجا بود ، با منظره اب که در پشت صحنه ان چشم نوازی میکرد توجهمو جلب کرد
سریعا به انجا رفتم و چفیه سبز رنگ یکی از دوستان رو بر سر انداختم و عکس یادگاری گرفتم
زیبا ترین عکسی که انداختم از نظر خودم همان است
عکسی شبیه به عکس شهید فائزه رحیمی
ای کاش عاقبتم هم همچون او رسیدن به درجه رفیع شهادت باشد
فرصت بازدید تمام شد و به سمت موزه دفاع مقدس شهر خرمشهر رفتیم
دیوارهای موزه که بر اثر اصابت گلوله تخریب شده بود همچنان باقی بود و چه صحنه غمناکی رو در مقابل چشمانم رقم میزد
روایت شروع شد
صحبت های راوی ادم رو عجیب در فکر فرو میبرد :
دخترای من قدر چادراتونو بدونید این شهدا رفتن تا این چادرا رو سر شما بمونه
شما مادرای اینده هستید
بچهاتونو تو دامن خودتون بزرگ کنید
بچهاتونو مهد کودک نفرستیدا
اونجوری بچت قران خون نمیشه
بچت نماز خون نمیشه
وقتی بچه تو دامن مادر بزرگ شد میشه این شهدا
چقدر صحبتای قشنگی بود
تابه حال اینجوری به تربیت مادرانه فکر نکرده بودم
غرفه به غرفه جلومیرفتیم تا اینکه راوی عوض شد
راوی دوم از جان و دل درمورد خرمشهر صحبت میکرد
و برجان مینشیند سخنی که از جان براید
وقتی رسید به پیروزی خرمشهر با نوای مردانه اش شروع به خواندن کرد
ممد نبودی ببینی شهر ازاد گشته خون یارانت پرثمر گشته
یا با همان صدا ، اخبار پیروزی خرمشهر را بلند اعلام میکرد
به گونه ای از خرمشهر صحبت میکرد که گویی مادری از فرزندش حرف میزند
به عکس های ابادانی خرمشهر که رسید میگفت
گوشیاتونو در بیارید
عکس بگیرید
دخترای من با گوشیاتون عکس بگیرید
ما خرمشهر و ساختیم
قشنگ ساختیم؟
دوستش دارید؟
خرمشهر خوشگل شد؟
آه که جقدر با این حس و حال باید گریست
#پارت_چهاردهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
42.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨شهزاده علی اکبر (ع)
مولودی خوانی ولادت حضرت علی اکبر (ع)
«لبیک یاحسین»
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب میلاد پیامبر شده
یا ایینه طلعت نورانی احمد؟؟؟
به سر دست حسین است
و یا آمده از غار حرا باز محمد؟؟؟
#عیدکم_مبروک❤️😍
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
🌸استوری
🌸میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐 حیدرو دید علی اکبر آفرید
💐علی علی علی مکرر آفرید
🎙 #حسن_عطایی
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
#امام_زمان #انتخابات
#مشارکت_مردمی
💐صدای ترانه ی مهتاب می شنوم
💐صدای ملک شرف یاب می شنوم
🎙 حسین_طاهری
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
میلاد حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک❤️
.
#استوری
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
.
نسل جوان را به جهان رهبری♥️
جلوه توحید ، علی اکبری❤️
.
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
سلام سلام
🌷چرا ادامه میدم . ۴۸ ساعته رسیدم ، دوساعتم خونه نبودم😂امشب میفرستم
🌷به به خوش به سعادتتون مارو دعا کنید
🌷چشم😂سفرنامه از بخش شهید اوینی گذشته😂
🌷الحمدلله ، از جمله مهربونیای مادرمونه دیگه
🌷در سفرنامه بهش اشاره میکنم
🌷من کلمه رفیق رو مناسب نمیدونم ، همراه شهید بهتره ، شهیدی که الگوی زندگیمون میشه و سعی میکنیم در همه جا سیره زندگیشونو پیش ببریم
#موقت
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه برای نماز صبح از خواب بیدار شدیم سرمای هوا به میزانی بود که اگر بگویم تا به ح
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
قصد داشتم در ادامه رسالتی که گردنم هست تماسی با شخصی بگیرم ، این تماس سبب دلشوره بی نهایتم شده بود.
دل دل میکردم زمان بگذرد و هرچه سریع تر برسیم
زمان زیادی نگذشته بود که به علقمه رسیدیم
حال و هوای علقمه بوی عطش روز عاشورا میداد
بوی زمانی که عمو عباس برای اوردن اب ، دل به میدون زدن
علقمه
نامی که از هرجهت برای ما تداعی کننده اتفاقات بد است
علقمه و تشنگی علی اصغر
علقمه و علمدار کربلا
علقمه و دستان بسته شهدا
علقمه و شهدای قواص
علقمه و ....
برای نهار به نماز خانه رفتیم
صحبتی که قصدش را داشتم انجام شد نتیجه ان را به شهدا سپردم
برای روایت راهی یادمان و قسمت اصلی علقمه شدیم
همان جایی که جسم می ایستد و دل به سمت کربلا میرود
همانجا که تنها یک سلام با ارباب فاصلس
راوی چنین شروع به روایت میکند :
چند وقت پیش گروهی برای زیارت به اینجا امده بودند در بین روایت بودیم که دختری خاک های زمین را به هوا پرت کرد و گفت
این حرفا یعنی چی ؛ یعنی چی شهدا زنده اند ؛ یعنی چی شهدا دعوتتون کردن؟
این دروغ ها چیه میگید
زمان میگذرد و برای استراحت به خوابگاه میروند
دختر شب از خواب برمیخیزد و با حال اشفته میخواهد به علقمه برگردد
وقتی مسئولین جویای حال او میشوند ؛ میگوید
خواب شهیدی را دیده است که در خواب به او گفته : ما دونه دونه شمارو دعوت کردیم به اینجا
حال دلم منقلب میشود
یاد روایتی میافتم که دقیق خاطرم نیست در کدام یادمان شنیدم
راوی میگفت ؛ برای هر کدوم شما یک شهید هزینه کرده تا به اینجا بیاید
در افکارم از خود میپرسم ، یعنی من دعوت شده کدام شهیدم؟
صدای صوت راوی مرا از افکارم خارج میکند
صوت متعلق به مادر شهیدی است که از جگر گوشه اش حرف میزند
جگر گوشه ای که در این اب ، در اب علقمه شهید شده
از سوز دل میگوید هیچ گاه ماهی نمیخورم ، حتی اگر ان ماهی طلاهم شود لب به ان نمیزنم
این ماهی ها گوشت تن بچه منو خوردن
صدای ناله همه بلند میشود
روضه حضرت رقیه که خوانده میشود صدای ناله ها شدت میگیرد
راوی میگوید هرکس که شهادت میخواهد به در خانه امام حسین برود
و چه مسیری بهتر از حضرت رقیه برای رسیدن به اربابمان حسین ابن علی
صحبت های راوی با این نماهنگ از حامد زمانی تمام میشود.
به این عکس ها خیره شو خیره شو
به اون روز های پر از خاطره
نخواه گرمی خواب چشم کسی
بزاره که بیداری یادت بره
کل کاروان به هق هق میافتند
ناخداگاه پامیشوم و به سمت تابلو مقابل که روی ان نوشته شده
بی دست کربلا دست مرا بگیر
حرکت میکنم
دستانم را بر خاک میگذارم و فاتحه ای میفرستم
دلم میخواهد زمان متوقف شود و فقط با این نماهنگ گریه کنم
گریه هایی با صدای بلند که از جان و دل خسته بیرون می اید
اما حیف که زمان همیشه به سرعت میگذرد و لحظات خوب تمام میشود....
#پارت_پانزدهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra
نهرخین
راهی که ختممیشود به این تابلو ؛ اگر شهید نشویم میمیریم ،
عکسای قشنگی تو این راه گرفتیم😍
و
پارچه قرمز رنگ زیبایی که روی ان نوشته شده
مدیون لطف مادر این خانواده ایم
#عکس_سفرنامه
#پارت_چهاردهم