🌸🍃
سرلوحه ی ما اگر که قرآن باشــد
بایست که ازدواج، #آسان باشــــــد
از خواستهها یکی یکی میگذریــم
تا عشق نصیب هر دو تامان باشد
.
.
#سبك_زندگێ✨
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
#عاشقانہ_مذهبے😍
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
『#در_سنگر_خامنهای✌️🏻』
#صبروبصیرت علی•{علیه السلام}•
امیرالمؤمنین از اوایل نوجوانی تا هنگام مرگ دو صفت بصیرت و صبر را با خود همراه داشت.🙂 بیداری و پایداری او یک لحظه دچار غفلت و کج فهمی و انحراف فکری و بد تشخیص دادنِ واقعیت ها نشد.😌🚫♨️ از همان وقتی که از غارحرا و کوه نور پرچم اسلام به دست پیامبر برافراشته شد... ⛰🏳حکومت نبوّت و رسالت آغاز گردید، این واقعیّت درخشان را علی بن ابی طالب علیه السلام تشخیص داد💫👌🏻. پای این تشخیص هم ایستاد و با مشکلات آن هم ساخت. 🌿☺️اگر تلاشْ لازم داشت آن تلاش را هم انجام داد اگر مبارزه لازم داشت آن مبارزه را کرد.⚔ اگر جان فشانی می خواست جان خود را در طَبَق اخلاص گذاشت و به میدان برد.⚔📿 اگر کار سیاسی و فعالیّت حکومت داری و کشورداری می خواست آن را انجام داد⚖. بصیرت و بیداری او یک لحظه از او جدا نشد🔐📖. دوّم صبر و پایداری کرد و در این راهِ استوار و صراط مستقیم استقامت ورزید.💪🏼 این استقامت ورزیدن، خسته نشدن مغلوب خواسته ها و هواهای نفس انسانی نشدن نکته مهمّی است... ☝️🏼همه در این خصوصیت باید سعی کنند که خودشان را به امیرالمؤمنین نزدیک کنند، هرچه همّت و استعدادشان باشد...✌️🏻😇
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
#پیام_معنوے💌
آیاتۍکہخوراڪخیاݪاند
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ#حجتخدا🕊
﴿#زندگینامه_شهید_محسن_حججی﴾
#قسمت_ششم
💢از زبان #دایی_همسر_شهید💢
.
عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانهمان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️
بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد.
اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻
گفتم:" مثلاً چی؟"
گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. "
با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود.
نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی #عکس_شهید روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره میبیند مون."😌😇
حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این #شهید_کاظمی را نداریم."
گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻
نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬
الان که #محسن نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی.
#یادگاری محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار #گناه کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻
•••••••••••••
یک بار با هم رفتیم اصفهان درس #اخلاق #آیت_الله_ناصری. آن جلسه خیلی بهش چسبید.😍
از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. 🤩 جمعه ها که می رفتیم سر #قبر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم.
توی جلسات دفترچه اش را در میآورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را مینوشت. از همان موقع بود که #خودسازی بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ #مستحبات.
یادم هست آن سال ماه شعبان همه #روزه هایش را گرفت😮💪🏻
••••••••••••••
چند وقتی توی مغازه پیشم کار میکرد. موقع #اذان مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت.
می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری."
محلی نمیگذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."😌👌🏻
می رفت من می ماندم و مشتری ها و…
#عیدغدیر خم که رفته بودیم برای #عقدش، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن. دیگر داشت کفرم را در می آورد😠 رفتم پیشش گفتم: "نماز تو سرت بخوره یکم آدم باش الان مراسم جشنته. این نماز رو بعداً بخون."
به کی می گفتی؟ گوشش بدهکار نبود همان بود که بود لجباز و یکدنده☹️
#ادامه_دارد...
ڪپیباذکرصلواتبراےهرپارت🌿📿
#خادم_المهدی🌼
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ#حجتخدا🕊
﴿#زندگینامه_شهید_محسن_حججی﴾
#قسمت_هفتم
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
#ادامه_دارد...
ڪپیباذکرصلواتبراےهرپارت🌿📿
#خادم_المهدی🌼
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ#حجتخدا🕊
﴿#زندگینامه_شهید_محسن_حججی﴾
#قسمت_هشتم
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
#ادامه_دارد...
ڪپیباذکرصلواتبراےهرپارت🌿📿
#خادم_المهدی🌼
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
#جلسه_بیست_دوم
#نهج_البلاغه
#حکمت۱۹۸
ضرورت حکومت (اعتقادی سیاسی)
وقتی شنید که خوارج می گویند: حکومت فقط از آن خداست و درود خدا بر او فرمود: سخن حقی است که از آن اراده باطل دارند.
#حکمت۱۹۹
نکوهش اوباش(انسان های شرور) (اخلاقی اجتماعی)
در توصیف جمع اوباش،فرمود: آنان چون گرد هم آیند پیروز شوند،و چون پراکنده شوند شناخته نگردند. (و گفته شد که امام فرمود:) آنان چون گرد هم آیند زیان رسانند،و چون پراکنده شوند سود دهند.(از امام پرسیدند: چون اوباش گرد هم آیند زیان رساند را دانستیم،اما چه سودی در پراکندگی آنان است،فرمود:) صاحبان کسب و کار،و پیشه وران به کارهای خود باز می گردند،و مردم از تلاش آنان سود برند،بنا به ساختن ساختمان،و بافنده به کارگاه بافندگی،و نانوا به نانوایی روی میآورد.
#حکمت۲۰۰
نکوهش انسان های شرور (اخلاقی اجتماعی)
(جنایت کاری را حضور امام آوردند،که جمعی اوباش همراه او بودند،) و درود خدا بر او فرمود: مبارک مباد،چهره هایی که جز به هنگام زشتی ها دیده نمی شوند.
#حکمت۲۰۱
امداد های الهی و حفظ انسان (اعتقادی معنوی)
و درود خدا بر او فرمود: با هر انسانی دو فرشتهای است که او را حفظ میکنند،و چون تقدیر الهی فرا رسد،تنهایش می گذارند،که همانا زمان عمر انسان،سپری نگهدارنده است.
#حکمت۲۰۲
واقع نگری در مسائل سیاسی (سیاسی)
طلحه و زبیر خدمت امام آمدند و گفتند:با تو بیعت کردیم که ما در حکومت شریک تو باشیم،فرمود: نه هرگز! بلکه شما در نیرو بخشیدن و یاری خواستن شرکت دارید،و دو یاورید به هنگام ناتوانی و درماندگی در سختی ها.
#حکمت۲۰۳
یاد مرگ و پرهیزکاری (اخلاقی)
و درود خدا بر او فرمود: ای مردم! از خدا بترسید که اگر سخنی گویید می شنود،اگر پنهان دارید می داند؛برای مرگی آماده باشید،که اگر از آن فرار کنید شما را می یابد،و اگر بر جای خود بمانید شما را می گیرد،و اگر فراموشش کنید شما را از یاد نبرد.
#حکمت۲۰۴
بی توجهی به نا سپاسی مردم (اخلاقی اجتماعی)
و درود خدا بر او فرمود: ناسپاسی مردم تو را از کار نیکو باز ندارد،زیرا هستند کسانی،بی آن که از تو سودی برند تو را می ستایند،چه بسا ستایش اندک آنان برای تو،سودمندتر از ناسپاسی ناسپاسان باشد. و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
#حکمت۲۰۵
گنجایش نامحدود ظرف علم (علمی)
و درود خدا بر او فرمود: هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر میشود،جز ظرف دانش که هرچه در آن جای دهی،وسعتش بیشتر میشود.
#حکمت۲۰۶
ره آورد حلم و بردباری ( اخلاقی اجتماعی)
و درود خدا بر او فرمود: نخستین پاداش بردبار از بردباریاش آن که،مردم در برابر نادان،پشتیبان او خواهند بود.
#حکمت۲۰۷
ارزش همانند شدن با خوبان (اخلاقی اجتماعی)
درود خدا بر او فرمود: اگر بردبار نیستی،خود را بردبار نشان ده،زیرا اندک است کسی که خود را همانند مردمی کند و از جمله آنان به حساب نیاید.
اللهم عجل لولیک الفرج..."
#خادم_الزهرا🌸
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸