بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_سیزدهم
🌸بعد،بدون اینکه حرفی🤫 بزند، آیه سی ام سوره یس برای یادآوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان😥 روز حسرت بزرگی 😰است .[ یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون] خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد .
🌸 من خیلی اهل شوخی و خنده😅 و سرکار گذاشتن😋 رفقا بودم . با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه 🤦🏻♂. رفتم صفحه بعد ، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم . اما کارهای خوب من پاک نشد 😍.
🌸با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم🙂 . غیبت نکرده بودم . هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود . برای همین شوخی ها و خنده های من، به عنوان کار خوب🌟 ثبت شده بود🤩. با خودم گفتم: خدا را شکر🙏🏻 .
🌸 یاد حدیث افتادم که امام حسین علیه السلام💓 می فرمایند: برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل ♥️مومن است ؛ البته از طریقی که گناه در آن نباشد*1
خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجب😳 دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!با آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی😇از سر تعجب گفتم: حج؟!من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم!؟
🌸گفت:ثواب حج ثبت شده ، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه📃 عمل شما ثبت شود . مثل این که از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی😍*2 یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا✨علیه السلام و ....
🌸اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن😔 است. دیگر نیاز به سوال نبود . خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم که مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم😞، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می فرمود: برخی اعمال باعث حبط [نابودی] اعمال [خوب انسان] می شود .
🌸به دو نفری که در کنارم بودند گفتم:شما یک کاری بکنید!؟ همینطوری اعمال خوب من نابود می شود 😭. سری به نشانه ناامیدی 😣و این که نمیتوانند کاری انجام دهند برای تکان دادند. همینطور ورق می زدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برای زحمت کشیده بودم ،اما یکی یکی محو می شد☹️ . فشار روحی شدیدی داشتم😓 . کم مانده بود که دق کنم .
🌸نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم . نمیدانستم چه کنم . هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود . اعمال خوب من، همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می شد .😦
*1=المناقب،جلد4صفحه75
*2= پیامبر فرمودند: هرفرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یک کامل مقبول به او داده می شود، سوال کردند، حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمود: آری خداوند بزرگ تر و پاک تر است . بحار الانوار جلد74صفحه73
#مقٺڊا
#پارت_سیزدهم
…همه گلستان را گشتیم.
همه بچه ها متاثر شده بودند. آقاسید هم تمام وقت پشت سر بچه ها، صورتش را با دستش پوشانده بود و شانه هایش تکان میخورد.
کنار مزار شهید تورجی زاده، میتوانستم صدای هق هق اش را به راحتی از بین ناله های بچه ها بفهمم.
با کمک خانم پناهی و خانم محمدی زیراندازها را پهن کردیم و قرارشد بچه ها یک ساعتی آزاد باشند.
منتظر این فرصت بودم. رفتم سراغ شهدای فاطمیون و کنار یکی شان نشستم.
روی سنگ مزار آب ریختم و شروع کردم به درد و دل کردن.
دیگر نه حواسم به گریه کردنم بود و نه به گذر زمان. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده؛ سایه سنگینش را حس میکردم. روحانی بود:
آقا سید!خودم را جمع و جور کردم.
آرام گفت:
باهاتون نسبت دارن؟
– خیر ولی چون غریب اند میام بالای سرشون.
– عجب… اون شهید که اول رفتید سر مزارش چی؟
– از اقوام هستن.
-ببخشید البته… سوال برام پیش اومد.
– خواهش میکنم.
رفت و کنار مزار یکی از شهدا نشست. موقع اذان بود، نماز را به آقاسید اقتدا کردیم و رفتیم برای ناهار…
#کپے_فقط_با_ذڪر_آیدے_کانال_مجاز_است🌱
🌸@yyamahdii313
@hadidelhaa🌸
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
#دختربسیجی🧕🏻 #پارت_دوازدهم🌱👇🏻 _خب که چی؟ _نا سالمتی تو مد یر عاملی خ یر سرت بعد گرفت ی تا لنگ ظهر
#دختربسیجی🧕🏻
#پارت_سیزدهم🌱👇🏻
قبل اینکه وارد پارک ینگ شرکت بشم و توی حیاط کوچی ک برج همون دختر چادری روز قبل رو دیدم که خرمان توی نم نم
بارون قدم بر می داشت و به سمت در ورودی برج می رفت.
دوست داشتم حاضر جوابی د یروزش رو تالفی کنم و به خاطر محجبه بودنش دستش بندازم، برای همین خیلی سریع ما ین رو
پارک کردم و وارد لالبی برج شدم.
من او رو تو ی طبقه دهم د یده بودم و احتمال می دادم باز هم به همون طبقه بره برا ی همین قدمام رو به سمت آسانسور تند
کردم تا باهاش توی آسانسور تنها باشم و حسابی حالش رو بگ یرم.
او که حاال به آسانسور رس یده بود یک لحظه به عقب برگشت و وقت ی متوجه من و شتابم برای رس یدن به آسانسور شد، لبخند
بدجنسانه ای زد و به محض وایستادنش تو ی آسانسور،دکمه ی آسانسور رو زد و آسانسور به سمت بالا حرکت کرد.
با رس یدنم به آسانسور و دیدن شماره ی 10 نفسی از سر حرص کشیدم و با زدن دکمه ی آسانسور منتظر پایین اومدنش
وایستادم.
من می خواستم حال او رو بگیرم ولی او حال من رو گرفته و عصبی م کرده بود.
نگ اهی به ساعت مارک تو ی دستم انداختم و با حرص گفتم :اَه لعنت ی بالاخره حسابت رو می رسم.
#کپی_آزاد☝🏻🙂
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa