eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
535 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمان الرحیم💎♥🌱 🌸بعد،بدون اینکه حرفی🤫 بزند، آیه سی ام سوره یس برای یادآوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان😥 روز حسرت بزرگی 😰است .[ یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون] خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد . 🌸 من خیلی اهل شوخی و خنده😅 و سرکار گذاشتن😋 رفقا بودم . با خودم گفتم: اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه 🤦🏻‍♂. رفتم صفحه بعد ، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم . اما کارهای خوب من پاک نشد 😍. 🌸با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم🙂 . غیبت نکرده بودم . هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود . برای همین شوخی ها و خنده های من، به عنوان کار خوب🌟 ثبت شده بود🤩. با خودم گفتم: خدا را شکر🙏🏻 . 🌸 یاد حدیث افتادم که امام حسین علیه السلام💓 می فرمایند: برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل ♥️مومن است ؛ البته از طریقی که گناه در آن نباشد*1 خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجب😳 دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!با آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی😇از سر تعجب گفتم: حج؟!من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم!؟ 🌸گفت:ثواب حج ثبت شده ، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه📃 عمل شما ثبت شود . مثل این که از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی😍*2 یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا✨علیه السلام و .... 🌸اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن😔 است. دیگر نیاز به سوال نبود . خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم که مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم😞، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می فرمود: برخی اعمال باعث حبط [نابودی] اعمال [خوب انسان] می شود . 🌸به دو نفری که در کنارم بودند گفتم:شما یک کاری بکنید!؟ همینطوری اعمال خوب من نابود می شود 😭. سری به نشانه ناامیدی 😣و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برای تکان دادند. همینطور ورق می زدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برای زحمت کشیده بودم ،اما یکی یکی محو می شد☹️ . فشار روحی شدیدی داشتم😓 . کم مانده بود که دق کنم . 🌸نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم . نمی‌دانستم چه کنم . هرچه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود . اعمال خوب من، همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می شد .😦 *1=المناقب،جلد4صفحه75 *2= پیامبر فرمودند: هرفرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یک کامل مقبول به او داده می شود، سوال کردند، حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمود: آری خداوند بزرگ تر و پاک تر است . بحار الانوار جلد74صفحه73
…همه گلستان را گشتیم. همه بچه ها متاثر شده بودند. آقاسید هم تمام وقت پشت سر بچه ها، صورتش را با دستش پوشانده بود و شانه هایش تکان میخورد. کنار مزار شهید تورجی زاده،‌ میتوانستم صدای هق هق اش را به راحتی از بین ناله های بچه ها بفهمم. با کمک خانم پناهی و خانم محمدی زیراندازها را پهن کردیم و قرارشد بچه ها یک ساعتی آزاد باشند. منتظر این فرصت بودم. رفتم سراغ شهدای فاطمیون و کنار یکی شان نشستم. روی سنگ مزار آب ریختم و شروع کردم به درد و دل کردن. دیگر نه حواسم به گریه کردنم بود و نه به گذر زمان. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده؛ سایه سنگینش را حس میکردم. روحانی بود: آقا سید!خودم را جمع و جور کردم. آرام گفت: باهاتون نسبت دارن؟ – خیر ولی چون غریب اند میام بالای سرشون. – عجب… اون شهید که اول رفتید سر مزارش چی؟ – از اقوام هستن. -ببخشید البته… سوال برام پیش اومد. – خواهش میکنم. رفت و کنار مزار یکی از شهدا نشست. موقع اذان بود، نماز را به آقاسید اقتدا کردیم و رفتیم برای ناهار… 🌱 🌸@yyamahdii313 @hadidelhaa🌸
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
#دختربسیجی🧕🏻 #پارت_دوازدهم🌱👇🏻 _خب که چی؟ _نا سالمتی تو مد یر عاملی خ یر سرت بعد گرفت ی تا لنگ ظهر
🧕🏻 🌱👇🏻 قبل اینکه وارد پارک ینگ شرکت بشم و توی حیاط کوچی ک برج همون دختر چادری روز قبل رو دیدم که خرمان توی نم نم بارون قدم بر می داشت و به سمت در ورودی برج می رفت. دوست داشتم حاضر جوابی د یروزش رو تالفی کنم و به خاطر محجبه بودنش دستش بندازم، برای همین خیلی سریع ما ین رو پارک کردم و وارد لالبی برج شدم. من او رو تو ی طبقه دهم د یده بودم و احتمال می دادم باز هم به همون طبقه بره برا ی همین قدمام رو به سمت آسانسور تند کردم تا باهاش توی آسانسور تنها باشم و حسابی حالش رو بگ یرم. او که حاال به آسانسور رس یده بود یک لحظه به عقب برگشت و وقت ی متوجه من و شتابم برای رس یدن به آسانسور شد، لبخند بدجنسانه ای زد و به محض وایستادنش تو ی آسانسور،دکمه ی آسانسور رو زد و آسانسور به سمت بالا حرکت کرد. با رس یدنم به آسانسور و دیدن شماره ی 10 نفسی از سر حرص کشیدم و با زدن دکمه ی آسانسور منتظر پایین اومدنش وایستادم. من می خواستم حال او رو بگیرم ولی او حال من رو گرفته و عصبی م کرده بود. نگ اهی به ساعت مارک تو ی دستم انداختم و با حرص گفتم :اَه لعنت ی بالاخره حسابت رو می رسم. ☝🏻🙂 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa