eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
89.5هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((دربست مردونه)) 💠✍🏻تمام ذهنم درگیر بود، وسط ڪلاس درس، بین بچه ها، وسط فعالیت هاے الهام، سعید، مادر و آینده زندگی اے ڪه من، مردش شده بودم.مامان دوباره رفته بود تهران، ما و خانواده خاله شام خونه دایی محسن دعوت بودیم. سعید پیش پسرهاےخاله بود. از فرصت استفاده ڪردم و دایی رو ڪشیدم ڪنار، رفتیم تو اتاق …دایی شنیدم می خواے ڪامپیوترت رو بفروشی، چند؟ 💠✍🏻با حالت خاصی، یه نیم نگاهی بهم انداخت.ـ چند یعنی چی؟ می خواے همین طورے برش دارقربانت دایی، اگه حساب می ڪنی برمی دارم، نمی ڪنی ڪه هیچ نگاهش جدے تر شد.– خوب اگه می خواے لپ تاپ رو بردار. دو تاش رو می خواستم بفروشم یه مدل بالاتر واسه بگیرم. ولی خوبیش اینه ڪه جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببرے. پولش هم بی تعارف، مهم نیست.شخصی نمی خوام، ڪلا می خواستم یکی توے خونه داشته باشیم. 💠✍🏻ایده لپ تاپ دایی خوب بود، اما نه از یه جهت سعید خیلی راحت می تونست برش داره و با دوست هاش برن بیرون. ولی ڪامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید و سعید و خونه بشه.صداش ڪردم توےاتاق – سعید می خوام ڪامپیوتر دایی رو ازش بخرم. یه نگاه بڪن ببین چی داره؟ چی ڪم داره؟ میشه شبڪه اش ڪنی یا نه؟ ڪلا می خوایش یا نه؟ از گلش شکفت? ـ جدے؟ ـ چرا ڪه نه، مخصوصا وقتی مامان نیست. رفیق هات رو بیار، خونه در بست مردونه ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((دسته گل)) 💠✍🏻از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم. پرواز هم با تاخیر به زمین نشست. روےصندلی بند نبودم، دلم برای اون صداےشاد و چهره خندانش تنگ شده بود، انرژے و شیطنت ها ےڪودڪانه اش. هر چند، خیلی گذشته بود و حتما ڪلی بزرگ تر شده بود.توی سالن بالا و پایین می رفتم، با یه دسته گل و تسبیح به دست، براے اولین بار، تازه اونجا بود ڪه فهمیدم چقدر سخته منتظر ڪسی باشی، ڪه این همه وقت حتی براے شنیدن صداش هم دلتنگ بودے. 💠✍🏻پرواز نشست و مسافرها با ساڪ می اومدن. از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد. همراه مادر، داشت می اومد. قد ڪشیده بود، نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ے سیزده، چهارده ساله قبل می اومد. شاید تا نزدیڪ قفسه سینه من می رسید.مادر، من رو دید و پهناے صورتم لبخند بود. لبخندے ڪه در مواجهه با چشم هاے سرد الهام، یخ ڪرد.آروم به من و هاے توے دستم نگاه ڪرد، الهامی ڪه عاشق گل بود. 💠✍🏻براے استقبال، ڪلی نقشه ڪشیده بودم، ڪلی طرح و برنامه براے ورود دوباره ڪوچیڪم، اما اون لحظه نمی دونستم دست بدم؟ روبوسی ڪنم؟ بغلش ڪنم؟ یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ڪفایت می ڪرد؟ڪمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش:– الهام خانم داداش، خوش اومدے.چند لحظه بهم نگاه ڪرد، خیلی عادےدستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت. 💠✍🏻سرم رو بالا آوردم و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد.حالا ڪه اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود، تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم. نگاه عمیقی بهم ڪرد و با حرڪت سر بهم فهموند:– دیگه جلوتر از این نرو، تا همین حد ڪافیه. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((دربست مردونه)) 💠✍🏻تمام ذهنم درگیر بود، وسط ڪلاس درس، بین بچه ها، وسط فعالیت هاے الهام، سعید، مادر و آینده زندگی اے ڪه من، مردش شده بودم.مامان دوباره رفته بود تهران، ما و خانواده خاله شام خونه دایی محسن دعوت بودیم. سعید پیش پسرهاےخاله بود. از فرصت استفاده ڪردم و دایی رو ڪشیدم ڪنار، رفتیم تو اتاق …دایی شنیدم می خواے ڪامپیوترت رو بفروشی، چند؟ 💠✍🏻با حالت خاصی، یه نیم نگاهی بهم انداخت.ـ چند یعنی چی؟ می خواے همین طورے برش دارقربانت دایی، اگه حساب می ڪنی برمی دارم، نمی ڪنی ڪه هیچ نگاهش جدے تر شد.– خوب اگه می خواے لپ تاپ رو بردار. دو تاش رو می خواستم بفروشم یه مدل بالاتر واسه بگیرم. ولی خوبیش اینه ڪه جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببرے. پولش هم بی تعارف، مهم نیست.شخصی نمی خوام، ڪلا می خواستم یکی توے خونه داشته باشیم. 💠✍🏻ایده لپ تاپ دایی خوب بود، اما نه از یه جهت سعید خیلی راحت می تونست برش داره و با دوست هاش برن بیرون. ولی ڪامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید و سعید و خونه بشه.صداش ڪردم توےاتاق – سعید می خوام ڪامپیوتر دایی رو ازش بخرم. یه نگاه بڪن ببین چی داره؟ چی ڪم داره؟ میشه شبڪه اش ڪنی یا نه؟ ڪلا می خوایش یا نه؟ از گلش شکفت? ـ جدے؟ ـ چرا ڪه نه، مخصوصا وقتی مامان نیست. رفیق هات رو بیار، خونه در بست مردونه ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((دسته گل)) 💠✍🏻از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم. پرواز هم با تاخیر به زمین نشست. روےصندلی بند نبودم، دلم برای اون صداےشاد و چهره خندانش تنگ شده بود، انرژے و شیطنت ها ےڪودڪانه اش. هر چند، خیلی گذشته بود و حتما ڪلی بزرگ تر شده بود.توی سالن بالا و پایین می رفتم، با یه دسته گل و تسبیح به دست، براے اولین بار، تازه اونجا بود ڪه فهمیدم چقدر سخته منتظر ڪسی باشی، ڪه این همه وقت حتی براے شنیدن صداش هم دلتنگ بودے. 💠✍🏻پرواز نشست و مسافرها با ساڪ می اومدن. از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد. همراه مادر، داشت می اومد. قد ڪشیده بود، نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ے سیزده، چهارده ساله قبل می اومد. شاید تا نزدیڪ قفسه سینه من می رسید.مادر، من رو دید و پهناے صورتم لبخند بود. لبخندے ڪه در مواجهه با چشم هاے سرد الهام، یخ ڪرد.آروم به من و هاے توے دستم نگاه ڪرد، الهامی ڪه عاشق گل بود. 💠✍🏻براے استقبال، ڪلی نقشه ڪشیده بودم، ڪلی طرح و برنامه براے ورود دوباره ڪوچیڪم، اما اون لحظه نمی دونستم دست بدم؟ روبوسی ڪنم؟ بغلش ڪنم؟ یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ڪفایت می ڪرد؟ڪمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش:– الهام خانم داداش، خوش اومدے.چند لحظه بهم نگاه ڪرد، خیلی عادےدستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت. 💠✍🏻سرم رو بالا آوردم و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد.حالا ڪه اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود، تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم. نگاه عمیقی بهم ڪرد و با حرڪت سر بهم فهموند:– دیگه جلوتر از این نرو، تا همین حد ڪافیه. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
✨﷽✨ 🌼هچی مثلِ احساسِ بودن، به آدمیزاده جان نمی‌دهد؛ اینکه احساس کنی وجود داری، و وجود داشتنت برای دیگران اهمیت دارد. ✍اینکه احساس کنی دیده می‌شوی و آنچه برای تو مهم است برای دیگران هم مهم است؛‌ یا لااقل به چشمشان می‌‌آید.بیایید نسبت به همدیگر ضدّ حال نباشیم. آدمها نیاز به دارند؛ حتی دل‌خوشیهای تَوَهمی. دلخوشی که نباشد آدمیزاده زنگ می‌زند. می‌پوسد. مگر ما از چه ساخته شده‌ایم؟ از گوشت و پوست و خون. همدیگر را ببینیم. آدمها نیاز به دیده شدن دارند. توانایی‌هایشان را. تلاششان را. خوبی‌هایشان را. خوب حرف زدنشان را. خوش لباس بودنشان را. خوش خط بودنشان را. خوب جوک گفتنشان را. خوب نوشتنشان را. دست‌پختشان را. هنرهایشان را. خوب ورزش کردنشان را. موفقیت‌هایشان را. خریدهایشان را. بَر و رویشان را. حتی تلاش‌ها و نمایش‌هایشان برای جلب توجه را. . آدم‌ها خیلی چیزها برای دیدن دارند. برای آفرین گفتن. برای باریک الله گفتن. برای الهی قربونش برم گفتن. بی توجهی مثل خاک است. سرد است. یک‌جور مرگ است. فراموش شدنِ تدریجی. کسی که دیده نمی‌شود احساسِ مرده بودن دارد.بیایید همدیگر را پیش از مردن ببینیم. برای توجه به دیگران، برای دادن به آن‌ها، برای تعریف کردن از خوبی‌هایشان منتظر مراسم تدفینشان نباشیم. بیایید کلیشه‌های مزخرف را دور بیندازیم که آدمها با توجه مثبت و خالصانه پررو می‌شوند... هر گز این‌گونه نیست. آدم‌ها با توجهات مهرآمیز و توجه به توانایی‌هایشان پررو نمی‌شوند؛ می‌شوند.گاهی یک توجه کوچک، یک تعریف، یک لبخند یا حتی یک آفرین و باریک الله گفتن از آدمی فرشته می‌سازد. پرِ پرواز به او می‌دهد. زیر و رویش می‌کند. به ویژه در نوجوانان و جوانانی که گرفتار بحران هویت هستند. چه ضرورتی دارد که به همدیگر ضدحال بزنیم؟ تفِ سر بالاست. آخرش با حس کینه و خشم و انتقام به سمت خود آدم کمانه می‌کند. به جای ضدحال بودن می‌توانیم همدیگر را کنیم. احساس امید و توانایی به یکدیگر بدهیم. چه ایرادی دارد به جای زیرپایی کشیدن، دست هم را بگیریم و بالا بکشیم؟چه ایرادی دارد هشت و ده و دوازده‌های دیگران را هیجده و نوزده و بیست کنیم؟ مگر در جامعه‌ای که حال آدم‌هایش بد باشد، حال ما خوش می‌شود؟ جامعه‌ای خوش و خوشحال است که حالِ همه خوش باشد. باید باور کنیم که حالِ آدم با خوشحالی دیگران خوب می‌شود؛ نه با بدحالی و احساس خشم و کینه در آنها. و بخشی از این حالِ‌ خوش با دیدنِ دیگران و محبت و توجهِ مثبت و بی قید و شرط و بدون چُرتکه انداختن به دست می‌‌آید. هم ببینیم و هم به زبان آوریم. احساسِ دیده شدن، حال آدم را زیر و رو می‌کند.جالب است بدانید که حتی بخش زیادی از آنها که قصد خودکشی دارند، در درونشان جنگی از تردید برای مرگ و زندگی برپاست، که با تنها با شنیدن یک ابراز محبت صمیمانه، نیروی زندگی در آنها پیروز می شود و از تصمیشان برای مرگ بازمی گردند. 👤 دکتر محسن زندی ♥️ همراه ماباشید⇩⇩ 💠 ■⇨ @Ganje_arsh ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈