هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
این روزها بهشت، به دنبال غزّه است
راز ظـهـــور، در پیِ احـوالِ غزّه است
#حوصلهی_بحر
https://eitaa.com/Gharargahe_adabiyate_aini
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
تو، به لیموی خوش بوی بهاری
طـراوت بخـشِ جـانِ کوهـسـاری
ز لطفِ شب، ترنّم بر لبت مست
سـحــر با نالههای خود خمـاری
گهی در پردهی ساز و گهی زلف
به هر حلقـه نوای ناب داری
مگر بر جامهی پاکیزهی تو
نشیند از تفقّـدها غـباری،
که زیر پا نداری التفاتی
به رسم دوستی و غمگساری
هزاران بار خواهش کردم از تو
مـبادا بیخـبر جـانم گـذاری
دوباره چشم من مانده به راهت
چه دردی بدتر از چشم انتظاری
دعای هر شبم صحّت به جانت
به جانت صحّتِ هر بیقـراری
قـراری یافتم در قعـر جـانم
که جانم یافته حُسنِ نگاری
۱۴٠۳/٠۱/٠۳
-❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
غـزلـی نابتر از لعلِ لبت نیست که نیست
خوابیآشفتهتر از زلفِشبت نیست که نیست
تا غـزالـی ز خیالاتِ دلم در گذر است
رهزنی غیبتر از تابوتبت نیست که نیست
ای صفــای رخِ تو جلـوهی جانانهی صبح
سحری کو که خمار از طلبت نیست که نیست
نفــسِ پاکِ تو پیوســته و پاینـده بوَد
که لبی در هوسِ آن رطبت نیست که نیست
شــورِ پیدای تو از نورِ نهـــانت لبریز
عشقوعرفان به لطیفیِلبت نیست که نیست
۱۴٠۳/٠۷/۲۵
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
#امید
#زندگی
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
دل که آویخته از زلـفِ کمـندی چندی
لبمم آمیخته با شعرِ چو قندی چندی
رهروِ عشق که آکنده ز لطفِ غمِ توست
دارد امّـید که سرمســت، بخـندی چندی
غزلی چشم به راهست و غزالی به گریز
در امان نیسـت، خیالی ز گزندی چندی
گرچه دنیای غریبی به دلم رخنهگر است
غـربتـم نیـک بوَد گـر بپســندی چندی
پرنـیـانِ خـمِ گیســـویِ تو و بادِ صـبا
شعرِ ناب است که تابیده پرندی چندی
دلِ سودازده را زآتشِ رخسارِ خوشت
به تبِ قهر بسوزی چو سپندی چندی
رو گرفـتی ز من و عشـوه کـنان جـان مرا
کو به کو بردی و بستی تو به بندی چندی
۱۴٠۳/٠۸/٠۳
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
#امید🌱
#زندگی🌱
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
گویا نفست نسیمِ صبح است
زلفِ سیهت حریمِ صبح است
صبح است و دلم فدای رویت
رویت شـده مبتـلای مویت
مویت به کمندِ آسمانی
دارد چه اســیرِ بیزبانی
با نغمهی خوش به چنگ دارد
جـانـی کـه دلِ ترنگ دارد
با خنجــرِ ابروانت ای مسـت
زخمی بنشان به غافل از دست
هـر تار ز زلـفِ خوشـنوازت
شرحی بدهد ز سوزِ سازت
شوری که به قصدِ دلربایی
آغشته شده به هر نوایی
از گرمـیِ هـر نوازشِ شعر
باریده هوس ز خواهشِ شعر
از رامـشِ دل به هر ترانه
صد شعله ز جان کشد زبانه
دل، والهی رویِ لاله زارت
اشکی شده رویِ گلعذارت
از بیخبـری دلم به جـان است
چشمم به ره و تنم خزان است
عمری است که دل ز جان رمیده
جانم ز پیاش چه خوش خزیده
امّـیــدِ وصـالِ تو خــیالی است
بوسیدنِ لعلِ تو چه حالی است
روز و شبِ عاشقانِ مدهوش
فرقـی نکـند ز شـوقِ آغـوش
الطافِ نهـــان و آشـــکارا
شوری بدمد ز دور ما را
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
مست است نسیم صبحگاهی
در زلف تو از شـــرارِ آهــی
لطفت نشود نصیب هر مست
زلفـت برهــان ز هر نگاهـی
سرگشته دلی که بیپناه است
در زلـفِ خودت بده پناهـی
ای شور و طرب، قرینِ رویت
از زلف، فشـان غـبارِ راهـی
آویخــته از کمـــانِ زلفــت
صیدی که نشسته در تباهی
کِی فکر رهاییاش به سر هست؟
کـز زلـف تو میدمــد پگاهــی
امّیــدِ وصــالِ صبـحِ رویت
در شامِ سـیاهِ زلف، ماهــی
ای روی تو نورِ چشمِ شاعر
شعری بجهد ز زلف، گاهی
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
ای چشمِ تو چشمهسار شعرم
بی چشمِ تو شـرمـســار شعرم
چشمت چو شرابِ ناب دارد
من تشنه لب و خمارِ شعرم
در چشمِ تو حرفِ دل عیان است
مــن یارِ تو و نگارِ شعــرم
در چشمِ خوشت خروشِ شعر است
مــن مــوجِ تو و کــنارِ شعــــرم
پلکی بزن و ز چشمِ گویا
بنگر که من از تبارِ شعرم
چشمت چو خیالِ خواب دارد
بیخوابم و بیقــرارِ شعـــرم
چشمت که لطافتِ کلام است
چون لعلِ تو در حصارِ شعـرم
چشمت طرب است و مژدگانی
با هــر مــژه در شمــارِ شعــرم
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
ای غایتِ عشقِ عاشقان، مست
بنمای جمالِ خود از این دست
تا دستِ بشر رسد به زلفت
از پرده برون شو ای زبردست
همـدسـتِ تو، وهــــمِ شــاعـــرانه
هر لحظه به قلبِ عشق، بنْشست
از دستِ تو ای صفایِ سرشار
شوری به دلِ شراب پیوست
تو جـامِ شـــراب عارفـانـی
در دستی و عارفان چه پابست
ای شـــــادیِ عاشـقــان ز رویت
دستی بفشان که غم دگر جَست
هر دست که میدهی همان دست
گـیرد به از آنچه از کفَـت رَسـت
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾
هدایت شده از ۞قرارگاه ادبیات آیینی۞
در ضمیرِ ناخودآگاهم تویی
آهی و ماهی و دلخواهم تویی
من نگویم کز دلم دوری مکن
رهروی و رهبری راهم تویی
ذرّه ذرّه جـــانِ شــیدایـیِ مــن
محوِ مهرت گشته چون ماهم تویی
نالههای جانگدازی در شـبم
هستی و آهِ سحرگاهم تویی
سلسله گیسوی جانپرور به بر
داری و پیوسته جانکاهم تویی
۱۴٠۳/٠۸/۱۸
-❀✍️رشوند ﴿ #حوصلهی_بحر ﴾