eitaa logo
دانلود
16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیگر و پو🤩 شکم " پو" دیگه قار و قور نمیکنه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دوازده امام من که مسلمان هستم پیرو قرآن هستم دارم دوازده امام به اونا میدم سلام اولی مولا علی چاره ی هر مشکلی بعدی امام حسن امام دوم من سوم حسین شهید مثل ستاره تابید چهارم امام سجاد به بچه ها یاد میداد چطور دعا بخونن خوبی ها رو بدون پنجمی شون بچه ها امام باقر ما ششم امام راستگو امام صادق او بود هفتمی مهربونه امام کاظم اونه بعدی امام رضاست امام هشتم ماست نهم امام جواد بخشنده و پاک نهاد بخون سرود شادی دهم امام هادی یازدهم عسکری ستاره ی دیگری ستاره ی آخرین رهبر اهل زمین نور دل شیعیان مهدی صاحب الزمان💚   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
وفات پیامبر(ص).mp3
12.14M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای وفات پیامبرخدا(ص) و تنها ماندن خانواده امام حسن(ع) 🔵حضرت فاطمه زهرا(س)💚 دست پسراشون حسن و حسین رو میگرفتن و به همراه همسرشون امام علی در خانه🏡 اصحاب میرفتن و بهشون میگفتن.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره 110 قرآن کریم:  النصر تعداد آیه: 3 جزء : 30 به نام خداوند رحمتگر مهربان چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد (۱) و ببينى كه مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند (۲) پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‏ پذير است (۳) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
موشی و باد.mp3
3.85M
☆قصه موش و باد ☆ یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر کوله پشتی 🌸یک کوله با بارش 🌱پشت سر باباست 🌸آماده است الان 🌱او هم‌سفر با ماست 🌸چسبیده به بابا 🌱خوشحال می‌آید 🌸تا کربلا با ما 🌱هر سال می‌آید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
وقتی که کسی بعد از چند بار تلاش و کوشش از آرزویش صرف نظر می کند و آن را کنار می گذارد می گویند . داستان از این قرار است که مرد ساده ای به اسم صفر قلی که خیلی دوست داشت مثل رئیس قبیله باشد ولی زندگی خیلی ساده ای داشت ، سعی می کرد خودش را مال دار و زورمند نشان بدهد . بعضی وقت ها در بعضی کارها هم زیاده روی می کرد تا مردم بگویند که او خیلی دست و دل باز است و مثل آدم های ثروتمند زندگی می کند . مردم هم این را فهمیده بودند و او را صفر قلی خان ، صدا می زدند . یک روز از یک دِه به سمت دِه دیگر می رفت ، می خواست چیزی بخرد و توی راه بخورد که دید پولش کم است . تا به میدان رفت که یک خربزه ی کوچک بخرد ، مردم آن قدر صفر قلی خان می کردند که مجبور شد یک خربزه ی بزرگ بخرد تا آبرویش نرود ! بعد هم خربزه را برداشت و به سفر خود ادامه داد . وقت ظهر که دید خیلی گرسنه است . زیر درختی نشست و خربزه را قاچ کرد و شروع به خوردن آن کرد . بعد با خود گفت , من که نمی توانم بقیه ی آن را با خودم ببرم بهتر است پوست آن را به همراه کمی گوشتش باقی بگذارم تا اگر کسی دید بگوید که آدم چشم و دل سیری از این جا رد شده است . بعد چشمهایش را بست تا کمی استراحت کند وقتی بیدار شد احساس گرسنگی کرد ، تمام گوشتهای خربزه را خورد و پوست نازکی از آن باقی گذاشت ، با خودش گفت : باز هم سیر نشدم ، بهتر است که پوست ها را هم بخورم و تخمه ها را بگذارم . هر کس هم به اینجا برسد می گوید خان اسب داشت ، خودش خربزه را خورد و اسبش هم پوست آن را خورده است . ولی باز هم احساس گرسنگی کرد ، تخم ها را خورد و گفت : اصلاً چه کسی خبر داشته که من از این راه آمده ام ، اصلاً نه خانی آمده ، نه خانی رفته است . 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6