#داستان_های_مثنوی_معنوی
🌼زاهدی که در سال قحطی میخندید
روزی روزگاری در شهری دور شخصی زندگی میکرد که همه او را آدم زاهد و باخدایی میدانستند. در آن سال در شهر خشکسالی شد و قحطی آمد ولی با این حال شخص زاهد میخندید و خوشحال بود. شخصی او را که خوشحال بود دید و به او گفت: «الان چه وقت خنده است؟ خشکسالی و قحطی مؤمنان را دچار مشکل کرده است. کشت و کار مردم هر روز از بین میرود و سیاه میشود، هر روز ده تا ده تا و صد تا صدتا از مردم مانند ماهی در خاک میمیرند. چرا دلت برای این مردم نمیسوزد. مؤمنان همه مانند اعضای یک بدن هستند و رنج یکی باعث رنج اعضا و جوارح دیگر میشود. با این همه درد و رنج باز هم تو میخندی؟»
زاهد گفت:
«این گرفتاری در نظر شما قحطی و خشکسالی است ولی از نظر من این سرزمین مانند بهشت پر نعمت است و قحطی وجود ندارد.زیرا من دست و چشم خود را از گناه دور نگاه داشتهام و این آزمونی برای شماست و این قحطی و خشکسالی به خاطر گناهانی است که شما انجام دادهاید و این بازتاب اعمال شماست. یاران فرعون به خاطر اعمالشان غرق شدند و یاران موسی به خاطر اعمالشان نجات یافتند تا ببینند خداوند چگونه کافران را نابود خواهد کرد. اگر پدر فرزند را تنبیه میکند به خاطر بدی پدر نیست به خاطر رفتار فرزند است. وگرنه پدر همیشه نسبت به فرزندان مهربان است و آن تنبیه به خاطر عمل ناشایست فرزند است و نه بدی پدر.
برادران یوسف به خاطر حسدی که به یوسف داشتند او را بد میدانستند. ولی وقتی آن حسد از بین رفت آنها پی به اشتباه خود بردند و خداوند آنها را بخشید و دوباره همهشان را به دور هم جمع کرد.»
آن شخص هم دست از ملامت زاهد برداشت و دیگر چیزی نگفت و رفت.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
یه کاردستی سرگرم کننده برای کوچولوهای ناز
🐳کاردستی نهنگ🐳
#بازی
دقت و تمرکز
فعالیتی مناسب برای کوچولو های یک تا دو سال
با ما همراه باشید😘
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#لوس_شدن
كودكى لوس ميشود كه والدينشان دچار تناقص در روش آموزشى خود هستند.
آنها روزى به نياز و خواسته فرزندشان جواب مثبت ميدهند و گاهى به همان دليل او را دعوا ميكنند، مثل بغل كردن.
يا به فرزنداشان نه ميگويند
و يا با گريه و جيغ و خشونت فرزندشان جواب خود را تغيير ميدهند.
يا كودكانی كه به حقوق ديگران تجاوز ميكنند و والدين جلوى آنها را نميگيرند.
وگرنه دادن آزادى و عشق و محبت كردن و احترام گذاشتن به كودك او را لوس نخواهد كرد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💠 شعر یار حضرت مهدی(عج)🌷💚🌷
🌸 بچه های مهربان
🍃 یارهای امام زمان
🌸 شرط ظهور مولا
🍃 اعمال ماست بچه ها
🌸 اگر که ما خوب باشیم
🍃 یاور مهدی میشیم
🌸 باید با هم یک صدا
🍃 عهد ببندیم با آقا
🌸 در راه مولا باشیم
🍃 اهل کوفه نباشیم
🌸 با زرق و برق دنیا
🍃 نلرزه دل های ما
🌸 دور نشیم از راه دین
🍃 با وسوسه شیاطین
🌸 با بدی و گناهان
🍃 میشیم جزء گمراهان
🌸 از گناه و تاریکی
🍃 دوری کنیم با پاکی
🌸 با تهذیب و خودسازی
🍃 بریم به جنگ معاصی
🌸 تا دور بشیم از گناه
🍃 نورانی بشیم مثل ماه
🌸 دلی که پرنور باشه
🍃 عاشق مهدی میشه
🌸 حالا کنیم این دعا
🍃 برای ظهور مولا
🌸 تعجیل بفرما خدا
🍃 ظهور حجتت را...🤲💚
#شعر_متنی
سروده: ن. علی پور (از اعضای خوب کانال)
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نشانه «الف مدی» درس 9_صدای اصلی_423069-mc.mp3
13.45M
#زنگ_قرآن
#درس_نهم
🌼با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصهبهقصه، روخوانی قرآن رو با برنامهی زنگ قرآن یاد بگیرید.
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
😊شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی.
🌼در این برنامه نورا با «صداهای کشیده: الف مدّی» آشنا میشود.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
کاردستی گربه 🐈🐈
با چشم متحرک👀
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😔روزها گذشت.
من دوچرخهام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد.
مدادرنگیهایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند.
لباسهای عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچکس به آنها نرسد.
توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکس آن را برندارد.
عروسکهایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند.
روزها گذشت و سالها گذشت.
من از همه داشتههای کودکیام به خوبی مراقبت کردم
اما نمیدانم کدام روز،
کدام سال،
چه کسی از کجا آمد و
روزهای کودکیام را برد؟
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🏰 قلعه درختی
#قسمت_اول
تابستان شده بود و مدرسه ها تعطیل شده بود .ویلی و جسی که خواهر و برادر بودند تمام روز رو مشغول بازی کردن با هم بودند. اونها عاشق بازی کردن توی حیاط بودند. تاب بازی، بسکتبال و شنا کردن توی استخر زیر نور خورشید از سرگرمی های مورد علاقه اونها بود.ولی از همه بیشتر ویلی و جسی عاشق خونه درختی کوچیکی بودند که توی جنگل کنار خونه شون داشتند. یک خونه کوچولو بالای درخت که خیلی از وقتها ویلی و جسی به همراه دوستهاشون به اونجا می رفتند و ساعتها داخلش می موندند. با هم بازی می کردند ، کتاب می خوندند و خوراکی می خوردند. ویلی و جسی و دوستهاشون اسم اونجا رو قلعه درختی گذاشته بودند.
اون روز صبح مثل همیشه جسی و ویلی از خواب بیدار شدند و کتابها و خوراکی هاشون رو برداشتند و به طرف جنگل رفتند. وقتی به قلعه درختی رسیدند دیدند که دوستهاشون سوفی و مکس زودتر از اونها اونجا بودند. قیافه اونها ناراحت و غمگین به نظر می رسید.جسی گفت:” چی شده بچه ها؟ خیلی ناراحت به نظر می رسید!” سوفی با ابروهای در هم کشیده گفت:” امروز از پدرم یک خبر بد شنیدم ! ظاهرا قراره اینجا یک مرکز خرید بزرگ ساخته بشه .. برای همین به زودی همه درختهای این منطقه قطع میشه ..باورکردنی نیست که به خاطر یک مرکز خرید قراره قلعه درختی مون خراب بشه !”
جسی و ویلی با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدند . ویلی گفت:” واای چقدر بد.. باید یه فکری کنیم ، شاید بتونیم قلعه درختی مون رو نجات بدیم !”
همه بچه ها ساکت شدند و مشغول فکر کردن شدند. ناگهان جسی چشمش به بادکنکی افتاد که به شاخه درخت بسته بود.نسیم ملایمی می وزید و بادکنک رو توی هوا به آرومی تکون می داد. یک دفعه جسی گفت:”
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#بازی_تعادلی
⭕️کودکان دو به دو پایشان بسته میشود باید مسیری را با همراهی هم طی کنند
این بازی یکنوع بازی حمایتی هم هست که کودکان باید برای طی مسافت مراقب باشند تا دوستشان نیافتد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🏰 قلعه درختی
#قسمت_دوم
کاش می تونستیم یک عالمه بادکنک داشته باشیم ! اونوقت اونها رو به قلعه درختی مون وصل می کردیم. بعد همگی به همراه خونه درختی مون پرواز می کردیم و اون رو به یک جای دیگه می بردیم.. مگه نه بچه ها؟ ”
هیچ کس جوابی نداد. اونها ناراحت بودند و همه غرق در افکار خودشون بودند. هیچ کس نمی تونست یک خونه درختی که به همراه یک دسته ی بزرگ بادکنک داره توی آسمون پرواز می کنه رو تصور کنه . ویلی شمشیر مقوایی اش رو برداشت و اون رو توی هوا تکون داد و گفت:” کاش من می تونستم یک شوالیه واقعی باشم ! اونوقت با هر کسی که می خواست جنگل رو از بین ببره می جنگیدم و بهش اجازه نمی دادم درختها رو قطع کنه ..”جسی از پنجره به بیرون خم شد و به آسمان خیره شد.. پرنده کوچک سفید و قهوه ای درست روی شاخه روبرویی نشسته بود و جیک جیک می کرد. جسی به آسمان نگاه کرد و گفت:” کاش می شد یک عقاب خیلی بزرگ فرود می اومد و قلعه درختی ما رو سوار می کرد و با خودش از اینجا می برد.ویلی گفت:” شاید هم یک اژدها بتونه قلعه درختی رو بلند کنه !” مکس از پنجره به بیرون نگاه کرد. خبری از عقاب غول پیکر و اژدهای آتشین نبود. فقط همون پرنده کوچیک سفید و قهوه ای روی درخت روبه رویی دیده می شد. مکس با دقت به پرنده خیره شد. اون احساس می کرد این پرنده رو قبلا یک جایی دیده ولی یادش نمی اومد کجا !سوفی گفت:”
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🏰 قلعه درختی
#قسمت_پایانی
چرا باید به عقاب و اژدها فکر کنیم ! کاش می شد یک رود بزرگ از بستنی جاری میشد و قلعه درختی ما رو هم با خودش میبرد! فکر کنید چقدر هیجان انگیز می شد .. تو چی فکر می کنی مکس؟”مکس اما کتاب پرنده شناسی اش که همیشه همراهش بود رو برداشته بود و با دقت صفحه های اون رو ورق میزد انگار که دنبال چیزی می گشت..
مکس یک دفعه خندید و گفت:” فکر نکنم برای نجات قلعه درختی مون نیازی به بادکنک و شوالیه و عقاب و اژدها داشته باشیم.. چیزی که قراره به ما کمک کنه همین پرنده کوچولو هست!”سوفی با تعجب گفت:” چی؟ این پرنده کوچیک چطوری می تونه به ما کمک کنه ؟” مکس به کتابش اشاره کرد و گفت:” می بینی؟ این عکس همین پرنده کوچیک هست.. اینجا نوشته که اون یک پرنده خیلی خاص و کمیابه که در حال انقراض هم هست !”
جسی گفت:” در حال انقراض یعنی چی؟” مکس گفت:” یعنی تعداد زیادی از این پرنده در دنیا باقی نمانده که همونطور که میبینید یکی از اونها در این جنگل زندگی می کنه… پس طبق قانون باید از این پرنده محافظت بشه و نباید محل زندگیش از بین بره ..!”
همه بچه ها از خوشحالی هورا کشیدند و بالا و پایین پریدند. سوفی گفت:” آخ جووون، پس حالا کسی نمی تونه این جنگل رو از بین ببره ،درختها رو قطع کنه و قلعه درختی ما رو از بین ببره ..” . ویلی گفت:” آفرین مکس، کتاب پرنده شناسی تو بالاخره به دردمون خورد.”همه بچه ها خندیدند . بعد با هیجان از درخت پایین اومدند. اونها می خواستند هر چه زودتر به پدر و مادرهاشون بگن که این جنگل نمی تونه از بین بره اون هم به خاطر یک پرنده کوچولوی کمیاب و در حال انقراض..
#پایان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
بازی هیجانی
👀دقت و سرعت توجه و تمرکز
تقویت عضلات درشت
تقویت عضلات ظریف
هماهنگی عصب و عضله
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4