eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
914 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_دوم حیوان‌ها به راه افتادند. وقتی به چند
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش شیر گفت: «باشد. حرفتان را قبول می‌کنم. من که قصد آزار و اذیّت شما را ندارم. من سلطان شما هستم. فقط یادتان باشد که حقّه‌ای در کارتان نباشد؛ وگرنه، روزگار همه‌تان را سیاه می‌کنم.» حیوان‌ها از شیر تشکّر کردند و برگشتند. از آن روز به بعد، هر روز، نزدیک‌های ظهر، حیوان‌ها قرعه‌ای می‌انداختند و قرعه به نام هر حیوانی که در می‌آمد او مجبور بود با پای خود نزد شیر برود تا شیر او را بخورد و کاری به کار دیگران نداشته باشد. چند ماهی گذشت و این کار انجام شد. هر روز، حیوان بیچاره‌ای با پای خود پیش شیر می‌رفت و شیر هم او را می‌خورد. تا این‌که روزی از روزها، قرعه به نام خرگوش باهوش افتاد. خرگوش گفت: «من به پای خود نزد شیر نمی‌روم. این شیر ظالم دارد به ما زور می‌گوید.» حیوان‌ها به وحشت افتادند. کلّی با خرگوش حرف زدند و او را نصیحت کردند. خرگوش گفت:‌ «فرض کنید. من حرفتان را قبول کنم و بروم. باز فردا همین وضع است و همین بساط. فردا باز نوبت دیگری است. طولی نمی‌کشد که همۀ ما با پای خود پیش شیر می‌رویم و او هم همۀ ما را می‌خورد. باید جلو شیر بایستیم.» حیوان‌ها گفتند: «چه‌طوری؟ شیر، دندان‌های تیزی دارد. چنگال‌های قوی و درّنده‌ای دارد. ما که زورمان به او نمی‌رسد!» خرگوش خندید و گفت: «ولی ما عقل داریم. خدا به ما عقل و هوش داده، و با این عقل و هوش، خیلی کارها می‌شود کرد.» حیوان‌ها گفتند: «مثلاً چه کار کنیم؟» خرگوش گفت: «کمی به من فرصت بدهید. من خودم کارها را درست می‌کنم. مطمئن باشید کاری می‌کنم که این شیر ظالم ادب شود و دست از این کارهایش بردارد.» حیوان‌ها خندیدند و گفتند: «تو با این چثّۀ کوچکت، می‌خواهی با شیر بجنگی؟» خرگوش گفت: «ای دوستان، من نقشه‌ای کشیده‌ام؛ نقشه‌ای که می‌تواند شیر را نابود کند و او را از بین ببرد.» حیوان‌ها پرسیدند: «چه نقشه‌ای؟ بگو چه کار می‌خواهی بکنی؟» خرگوش گفت: «شما همین جا باشید. بعداً می‌فهمید که نقشۀ من چه بوده است. اصلاً نگران نباشید.» خرگوش باهوش راه افتاد و در بین راه، باز هم به نقشه‌ای که کشیده بود، فکر کرد. خرگوش به موقع نزد شیر نرفت. عمداً دیر کرد و یک ساعت دیرتر پیش شیر رفت. از آن طرف، شیر وقتی دید که مثل هر روز حیوانی نزدش نیامد، عصبانی شد. هم گرسنه‌اش شده بود و هم از دست حیوان‌ها ناراحت. فکر کرد: حیوان‌ها زیر قول‌شان زده‌اند و می‌خواهند به من کلک بزنند. باید دوباره خودم دست به کار شوم و بروم یکی از آن‌ها را شکار کنم. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿ مظلومین غزه ولبنان﴾ ان شاء الله پیروزند 🏴🕌🍃🇵🇸 🌸 پیغمبرِ گرامی 🌱 بسیارخوش‌سخن‌بود 🌸 رفتار و هم کلامش 🌱 الگویِ مرد و زن بود 🏴🕌🇵🇸 🌸 می‌گفت‌ حرفِ‌حق را 🌱 با قلبِ مهربانش 🌸 روشنگرِ حقیقت 🌱 می‌بود با بیانش 🏴🕌🇵🇸 🌸ما بچه هایِ مؤمن 🌱 درهرکجا که هستیم 🌸 مثلِ پیمبرِ خود 🌱 همواره حق پرستیم 🏴🕌🇵🇸 🌸ما بر اساسِ قرآن 🌱 حق‌را همیشه‌گوییم 🌸 الگوی ما محمد 🌱 غیر از خدا نجوییم 🏴🕌🇵🇸 🌸امروز بیگناهان 🌱در غزه بی پناهند 🌸ای ظالمینِ دنیا 🌱تاکی‌سکوت‌و‌لبخند 🏴🕌🇵🇸 🌸 این کودکان و زنها 🌱 در غزه اند مظلوم 🌸 از آب و از غذا هم 🌱 گردیده اند محروم 🌸 لبنان و‌ شیعیانش 🌱 درچنگِ‌ ظالمینند 🌸 آماجِ بمب و موشک 🌱 ازدشمنانِ دینند 🏴🕌🇵🇸 🌸 دیگر شدند بیدار 🌱 مستضعفانِ دنیا 🌸 آزاد میشودقدس 🌱 بالطفِ حیِ دانا 🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 🍃شاعر: سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_سوم شیر گفت: «باشد. حرفتان را قبول می‌کنم
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش شیر، ناراحت و عصبانی، داشت فکر می‌کرد که خرگوش کوچک نزدیک شیر رسید. خرگوش فهمید که شیر عصبانی است؛ برای همین، خودش را آماده کرد و قیافۀ وحشت‌زده‌ای به خود گرفت. شیر که عصبانی بود، غرّید و به خرگوش گفت: «چرا دیر آمدی؟ مگر نگفته بودم که نباید زیر قول‌تان بزنید؛ وگرنه...؟» خرگوش با همان قیافۀ وحشت‌زده و نفس‌نفس‌زنان گفت: «ای سلطان بزرگ، گناه از من نیست. من تقصیر ندارم. من و خرگوش دیگری به موقع راه افتادیم تا نزد شما بیاییم؛ امّا در بین راه، شیر دیگری به ما حمله کرد و آن یکی خرگوش را گرفت. من به زور توانستم از دستش فرار کنم و نزد شما بیایم.» شیر که خیلی عصبانی شده بود، فریاد زد: «یک شیر دیگر؟! کجاست آن شیر؟ بیا به من نشان بده تا حقّش را کف دستش بگذارم.» خرگوش گفت: «جناب سلطان، آن شیر بدجنس به شما بدوبیراه گفت. به شما حرف‌های زشتی زد و گفت اگر راست می‌گویید و سلطان این دشت و صحرا هستید، بروید با او مبارزه کنید. او خودش را قوی‌تر از شما می‌داند و می‌خواهد شما را شکست بدهد و خودش سلطان این دشت بشود.» شیر گفت: «زبانت را گاز بگیر! بیا او را به من نشان بده تا ببیند که قوی‌تر کیست. هیچ شیری نمی‌تواند مرا شکست بدهد. حالا کجاست آن شیر؟ زود مرا نزد او ببر!» خرگوش گفت: «دنبال من بیایید تا او را به شما نشان بدهم. او آن طرف دشت، پشت آن تپّه، منتظر شماست.» خرگوش به راه افتاد؛ شیر هم به دنبالش. نقشۀ خرگوش گرفته بود و شیر که به خودش مغرور بود، فریب حرف‌های خرگوش را خورد و دنبال او راه افتاد. آن‌ها رفتند و رفتند تا پشت تپّۀ کوچکی به چاه آبی رسیدند. خرگوش، چاه را نشان داد و گفت:‌ «شیر داخل آن چاه است. من می‌ترسم جلو بروم. می‌ترسم آن یکی شیر مرا بخورد.» شیر که حالا دیگر حرف‌های خرگوش را باور کرده بود، گفت: «نترس ای خرگوش احمق. بیا کنار من و از هیچ چیز نترس. همین حالا می‌روم و حساب آن شیر را می‌رسم.» شیر به طرف چاه جلو رفت. خرگوش هم همراه او رفت. وقتی درست کنار چاه رسیدند، خرگوش خم شد و داخل چاه را نشان داد و با صدای لرزانی گفت: «جناب شیر، نگاه کنید... آن یکی شیر داخل چاه است. خودتان نگاه کنید و او را ببینید!» شیر خم شد و داخل چاه را نگاه کرد و عکس خودش را در آن‌جا دید. فکر کرد راستی راستی شیری در چاه است. خیلی خیلی عصبانی شد. جستی زد و پرید داخل چاه تا با آن شیر بجنگد. بله، شیر که به زور پنجه‌ها و به تیزی دندان‌هایش مغرور شده بود، چشم و گوشش بسته شد و در دام افتاد و هلاک شد. خرگوش باهوش که دید نقشه‌اش کامل از آب در آمده و همه چیز همان طور که فکر می‌کرد، پیش رفته، با خوش‌حالی پیش حیوان‌ها برگشت و همه چیز را برای آن‌ها تعریف کرد. حیوان‌ها شادی‌ها کردند و جشن گرفتند. همه از خرگوش تشکّر کردند و به او آفرین گفتند. حتّی بعضی از حیوان‌ها فکر کردند که این خرگوش کوچک، فرشته‌ای‌ست که از آسمان آمده تا آن‌ها را از دست شیر ظالم نجات بدهد. خرگوش گفت: «نه، نه... من خرگوش ضعیف و کوچکی هستم؛ همان خرگوش که سال‌ها در کنار شما زندگی می‌کردم. من از فکر خودم استفاده کردم. از عقلی که خداوند به من داده بود، استفاده کردم و شیر را شکست دادم؛ وگرنه، من همان خرگوش کوچکی هستم که شما می‌گفتید چه‌طور می‌خواهی با شیر قوی‌پنجه بجنگی. من با فکر و عقلم شیر را نابود کردم؛ با عقل و هوشی که خدا به من داده است.» خرگوش این را گفت و رفت تا غذایی پیدا کند و بخورد. ما هم برویم قصّۀ بعدی را آماده کنیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فایده باد چیه؟_صدای اصلی_497419-mc.mp3
2.88M
💨عنوان قصه: فایده باد چیه؟ 🌸عزیز جون و هدی خانم به طبیعت رفته بودن و اونجا چادر زدن ... اما ناگهان هوا طوفانی شد .. عزیز جون از هدی خواست تا کمکش کنه و با هم چادر رو جمع کنن اما هدی دلش می خواست همچنان توی طبیعت بمونه و خیلی از دست باد شاکی بود . 🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که همه نعمت های خداوند به دلیل مشخصی آفریده شده و خداوند مهربان هیچ چیزی رو بی حکمت و بی علت خلق نکرده ... اون ها یاد می گیرن در همه حال باید از خدا بابت نعمت هاش تشکر کنیم. 🍃در این قسمت از برنامه یک آیه، یک قصه، عزیز جون به آیه ۳۳ سوره مبارکه «شوری» اشاره میکنه: «إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور » اگر او اراده کند باد را ساکن می سازد تا آنها بر پشت دریا بی حرکت بمانند؛ در این نشانه هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار! ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر مخصوص تاب بازی 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 تاب تاب تاب بازی 🌱 خدا که بی نیازی 🌸 یه کار کنم تو بازی 🌱 از من تو باشی راضی 🌸 شکرت کنم که دادی 🌱 سلامتی و شادی 🌸 من‌ توی تاب می‌شینم 🌱 طنابها رو میگیرم 🌸 تاب و طنابِ شادی 🌱 خدا به من تو دادی 🌸 از لطفِ تو ممنونم 🌱 یه‌شعر واست می‌خونم 🌸 از ما خطر رو بردار 🌱 مارا خودت نگهدار 🌸 خدای مهربون شکر 🌱 زمین تا آسمون شکر 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر: سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌳⚪️ درختی که کلاغ نداشت ⚪️🌳 یک درخت بود که کلاغ نداشت. رفت دنبال کلاغ. رسید به کوه. گفت: « کوه، کوه، کلاغ داری به من بدی؟ » کوه گفت: « نه ندارم. پلنگ دارم. پلنگ می خوای بهت بدم؟ » درخت گفت: « نه، نمی خوام. » بعد، از پلنگ پرسید: « پلنگ، پلنگ، کلاغ داری به من بدی؟ » پلنگ گفت: « نه، ندارم. ماه دارم. ماه می خوای بهت بدم؟ » درخت گفت: « نه، نمی خوام. » بعد، از ماه پرسید: « ماه، ماه، کلاغ داری به من بدی؟ » ماه گفت: « دارم، دارم، یکی دارم. » بعد، از لای موهای شب، یک کلاغ برداشت و به درخت داد. کلاغ، خواب بود. درخت، یک لانه برایش درست کرد و او را آرام توی لانه گذاشت. کلاغ تو خواب قار قار خندید!! 🌳 ⚪️🌳 🌳⚪️🌳 ⚪️🌳⚪️🌳 🌳⚪️🌳⚪️🌳 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼هشام و فرزدق هشام بن عبدالملک با آنکه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار - یعنی دهه اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف کعبه خود را به حجرالاسود برساند و با دست خود آن را لمس کند میسر نشد مردم همه یک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند، یک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند، یک نوع عمل میکردند چنان احساسات پاک خود غرق بودند که نمیتوانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند، در مقابل ابهت و عظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر میرسیدند. هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود برساند و طبق آداب حج آن را لمس کند به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد.ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند. او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند. در این میان مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود اول رفت و به دور کعبه طواف کرد، بعد با قیافه ای آرام و قدم‌هایی مطمئن به طرف حجر الاسود آمد. جمعیت با همه ازدحامی که بود، همینکه او را دیدند فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت شامیان که این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزدیک ،کند چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب .گشتند یکی از آنها از خود هشام پرسید این شخص کیست؟ هشام با آنکه کاملا میشناخت که این شخص على بن الحسين زين العابدين است خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمیشناسم.» 🌸نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼هشام و فرزدق در این هنگام چه کسی بود - از ترس هشام که از شمشیرش خون میچکید - جرأت به خود داده او را معرفی کند؟! ولی در همین وقت همام بن ،غالب معروف به «فرزدق» ، شاعر زبردست و توانای عرب با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر کس دیگر میبایست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا :گفت لکن من او را میشناسم و به معرفی ساده قناعت نکرد بر روی بلندی ایستاده قصیدهای غرّا - که از شاهکارهای ادبیات عرب است و و فقط در مواقع حساس پر از هیجان که روح شاعر مثل دریا موج بزند میتواند چنان سخنی ابداع شود بالبديهه سرود و انشاء .کرد در ضمن اشعارش چنین گفت این شخص کسی است که تمام سنگریزه های سرزمین بطحا او را میشناسند این کعبه او را میشناسد ،زمین حرم و زمین خارج حرم او را میشناسند.» «این، فرزند بهترین بندگان خداست این است آن پرهیزکار پاک پاکیزه مشهور اینکه تو میگویی او را نمیشناسم زیانی به او نمیرساند. اگر تو یک نفر فرضا نشناسی عرب و عجم او را میشناسند.» هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی .کردند ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث - که در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود نداد نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی کرد. على بن الحسين عليه السلام مبلغی پول برای فرزدق - که راه درآمدش بسته شده بود - به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و :گفت من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء کردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم بار دوم علی بن الحسين آن پول را برای فرزدق فرستاد و پیغام داد به او که: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک خواهد داد تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمیرساند و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت. فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی .کردند ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث که در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود نداد نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی کرد. على بن الحسين عليه السلام مبلغی پول برای فرزدق - که راه درآمدش بسته شده بود - به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء کردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم بار دوم علی بن الحسين آن پول را برای فرزدق فرستاد و پیغام داد به او که «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک خواهد داد تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمیرساند و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت. 🌸نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اَبر کوچولو_صدای اصلی_496003-mc.mp3
4.56M
🌸 ابر کوچولو 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❇️ آشنایی با معانی ۲۰ نام ولقب حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🌸🍃🌺 🌺زَهراء درخشان و نورانی 🌼معصومَه مصون از گناه 🌺زََکیَّه پاکیزه از زشتی‌های‌اخلاقی 🌼راضیَه خشنودبه تقدیرالهی 🌺حانیَه بسیار مهربان 🌼مَنصورَه یاری شده 🌺مُحَدَّثَه کسیکه فرشتگان‌با اوسخن‌میگویند 🌼اُمّ اَبیها مادر پدرش 🌺شهیده بانوی شهید 🌼مُطَهَّرَه پاک 🌺عابده عبادت‌کننده 🌼بتول پاك و دور ازهرگونه آلودگى 🌺ریحانه گل‌خوشبوى،لطيف ومهربان 🌼زهره درخشان ونورانی 🌺سعيده بانوی خوشبخت 🌼عارفه بانوی با شناخت و درک كامل 🌺صابره بانوی شكيبا و بردبار 🌼كريمه بانوی‌اهل كرم و جود وسخاوت 🌺كوثر خير فراوان 🌼سیده ( سیده نساء العالمین) سرور زنان عالمیان 🌸🍃🌺 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4