eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕 یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود یه مرغ سرخ پا کوتاه، افتاد توی مزرعه راه مزرعه سبز و قشنگ، درخت و گل رنگ و وارنگ به دنبال دونه می گشت، مزرعه بود مثل یه دشت هرجا که یک دونه می دید، با نوکش اونو بر می چید خوردن دونه عالی بود، جا دونی فردا خالی بود با خود می گفت این پا کوتاه، هر روز می افتی توی راه؟ این بیخودی یه کاره، بکن یه فکر چاره یک هو میون گندما، دانه ای چید مثل طلا گندمو برچید از زمین، گفت به خودش بخت و ببین میرم که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم با خوشحالی قدم زنون، این مرغ خوشبخت زمون اومد کنار مزرعه، با قد قدا گفت به همه میخوام که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم آی کی میاد گندم کاری، آی کی میاد گندم کاری آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد پیش سگه رفت، واق و واق و واق سگه گفت : من نمیام پیشی خپلی تپل مپلی بد بیکاری، میای به یاری بکنی کاری اما پیشی گفت:من نمیام کوآ کوآ اردک خوب، صبح تا غروب میون جوب کاری بکن یاری بکن، با من هم آوازی بکن بیا که گندم بکاریم، حاصل اونو برداریم اردکه گفت :من نمیام، آهای گاو زرد که نداره درد با زور زیاد یاری میاد، گاو نازی کرد با خاک بازی کرد با کرشمه گفتمن نمیام مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه گفت:خیلی خوب دانه می کارم، در دل خاک دانه می ذارم آفتابی تابید، بارانی بارید، گندم پا گرفت دانه تو خوشه، کم کم جا گرفت مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه گفت: کی میاد بریم درو، آی کی میاد بریم درو باز سگه گفت: من نمیام، گربه گفت: من نمیام اردکه گفت من نمیام، باز گاو گفت من نمیام داس و گرفت لای پرش، نگاهی کرد دور وبرش دید کسی نیست درو کنه، گندمارو ولو کنه گندمو خرمن میکنم، هر کاری بود من می کنم باز دوباره مرغ قشنگ، بال زد و وایساد سر سنگ گفت: قد قدا یاری کنید، بیایید وهمکاری کنید گندمارو هوا کنید، کاه و از اون جدا کنید باز سگه گفت:من نمیام، گربه گفت: من نمیام گندم و آرد کرد پا کوتاه، آرد و الک کرد پا کوتاه آرد و خمیر کرد پا کوتاه، خمیر و نون کرد پا کوتاه بوی نون داغ وتازه، چرا در خانه بازه نون لذیذ وتازه، مرغه به خودش می نازه اردکه گفت:من نون می خوام، گربه گفت:من نون می خوام باز سگه گفت، باز گاو گفت من نون میخوام گفت روز کار کجا بودین؟ که ناگهان پیدا شدین؟ روزی که روز کار بود، زحمت و کار به بار بود هی داد زدم یاری کنید، بیایید و همکاری کنید زحمت که بود فراوون، نون نمیدم براتون نون مال جوجه هامه، نوش جون بچه هامه ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خاکستری_صدای اصلی_495990-mc.mp3
5.17M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 خاکستری 🐰خرگوش خانم به تازگی صاحب یه بچه خرگوش شده بود. اسم بچه خرگوش «خاکستری» بود خانم خرگوشه به خوبی از خاکستری مواظبت می کرد. روزها گذشت و گذشت و خاکستری بزرگ شد؛ حالا دیگه باید کم کم خودش یاد میگرفت که غذا پیدا کنه... 🐇🍃کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن هر چیزی که خداوند مهربان آفریده زیباست و حتماً فایده ای داره و باید شکرگزار خداوند باشیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش شیر و خرگوش باهوش   روزی، روزگاری، در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ،دشت سبز و زیبایی بود. در این دشت سبز و خرّم حیوان‌های زیادی در کنار هم زندگی می‌کردند؛ گوزن،آهو،بز،‌روباه، خرگوش،و کلّی پرنده و چرندۀ دیگر. این حیوان‌ها به خوبی و خوشی روزگار می‌گذراندند.کسی کاری به کارشان نداشت. آن‌ها هم کاری به کسی نداشتند و آزارشان به کسی نمی‌رسید.تا این‌که روزی از روزها، شیری به آن‌جا آمد.شیر خرامان خرامان آمد و آمد و روی تخته‌سنگی بزرگی که در وسط دشت بود،نشست. غرّشی کرد و گفت: «من شاه این سرزمین‌ام. هر کس از فرمان من سرپیچی کند، با همین دندان‌های تیزم او را پاره پاره می‌کنم.» حیوان‌های بیچاره ترسیدند و لرزیدند؛ چون می‌دانستند که شیر،حیوان درّنده و قوی‌هیکلی است.از قضا،ترس آن‌ها درست بود؛چون چند ساعتی که گذشت،شیر از تخت شاهی‌اش به زیر جست، آهوی بیچاره‌ای را دنبال کرد، او را شکار کرد و خورد. این کار،هر روز تکرار می‌شد.مدّتی که گذشت،حیوان‌ها به تنگ آمدند.دور هم جمع شدند.با هم حرف زدند و فکر کردند تا راه حلّی پیدا کنند.این‌طوری که نمی‌شد زندگی کرد. هر لحظه و هر ساعت،در ترس و نگرانی بودندو معلوم نبودشیر کدام‌شان را شکار کند و بخورد.عاقبت راه چاره‌ای پیدا کردند.چند حیوان،نماینده شدند تا خدمت شیر برسند و با او حرف بزنند. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_اول شیر و خرگوش باهوش   روزی، روزگاری، در
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش حیوان‌ها به راه افتادند. وقتی به چند قدمی تخت و بارگاه شاه شیر رسیدند، همه سلام کردند و یکی از آن‌ها گفت: «ای سلطان این دشت، و ای پادشاه حیوان‌ها، حرفی داریم. اگر اجازه بدهید، حرفمان را بگوییم.» شیر که سیر بود و روی تخته‌سنگی بزرگ لم داده بود، گفت:‌ «بگویید ببینم چه می‌خواهید.» یکی از حیوان‌ها گفت: «آمده‌ایم از شما خواهش کنیم که دیگر به ما حمله نکنید و ما را شکار نکنید.» شیر غرّشی کرد. بعد با صدای بلندی خندید و گفت: «آخ که شما حیوان‌ها چه‌قدر ساده و احمق‌اید! اگر به شما حمله نکنم، پس چه کار کنم؟ چی را بخورم و این شکمم را چگونه سیر کنم؟!» آهو که صدایش از ترس می‌لرزید، گفت: «ای سلطان جنگل و دشت و صحرا، ما نیامده‌ایم که چنین جسارتی بکنیم. می‌دانیم که شما هم باید غذایی بخورید و باید یکی از ماها را شکار کنید. ما آمده‌ایم بگوییم که دیگر لازم نیست شما زحمت بکشید و از تخت پایین بیایید و دنبال ما بدوید و ما را شکار کنید. ما خودمان غذای شما را برایتان می‌آوریم.» شیر که منظور آهو را نفهمیده بود، باز هم خندید و گفت: «منظورت چیست؟» گوزن گفت: «منظور ما این است که هر لحظه و هر ساعت که شما اراده کنید، ما خودمان، یکی از حیوان‌ها را می‌آوریم خدمت شما. آن حیوان خودش می‌آید جلو دهان شما می‌خوابد و شما فقط او را بخورید.» شیر قدری فکر کرد و بعد گفت: «باشد. حرفتان را قبول می‌کنم. ولی وای به حالتان اگر بخواهید کلک بزنید! وای به حالتان اگر روزی غذای من دیر شود.» بز کوهی گفت: «شما به ما قول بدهید که دیگر به ما حمله نمی‌کنید، ما هم قول می‌دهیم که به حرف‌مان عمل کنیم و هر روز، سر ساعت معیّنی، حیوانی را خدمت شما بفرستیم.» ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آجُرگُلی_صدای اصلی_495949-mc.mp3
4.51M
🌃 قصه شب 🌃 🌼آجر گلی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_دوم حیوان‌ها به راه افتادند. وقتی به چند
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش شیر گفت: «باشد. حرفتان را قبول می‌کنم. من که قصد آزار و اذیّت شما را ندارم. من سلطان شما هستم. فقط یادتان باشد که حقّه‌ای در کارتان نباشد؛ وگرنه، روزگار همه‌تان را سیاه می‌کنم.» حیوان‌ها از شیر تشکّر کردند و برگشتند. از آن روز به بعد، هر روز، نزدیک‌های ظهر، حیوان‌ها قرعه‌ای می‌انداختند و قرعه به نام هر حیوانی که در می‌آمد او مجبور بود با پای خود نزد شیر برود تا شیر او را بخورد و کاری به کار دیگران نداشته باشد. چند ماهی گذشت و این کار انجام شد. هر روز، حیوان بیچاره‌ای با پای خود پیش شیر می‌رفت و شیر هم او را می‌خورد. تا این‌که روزی از روزها، قرعه به نام خرگوش باهوش افتاد. خرگوش گفت: «من به پای خود نزد شیر نمی‌روم. این شیر ظالم دارد به ما زور می‌گوید.» حیوان‌ها به وحشت افتادند. کلّی با خرگوش حرف زدند و او را نصیحت کردند. خرگوش گفت:‌ «فرض کنید. من حرفتان را قبول کنم و بروم. باز فردا همین وضع است و همین بساط. فردا باز نوبت دیگری است. طولی نمی‌کشد که همۀ ما با پای خود پیش شیر می‌رویم و او هم همۀ ما را می‌خورد. باید جلو شیر بایستیم.» حیوان‌ها گفتند: «چه‌طوری؟ شیر، دندان‌های تیزی دارد. چنگال‌های قوی و درّنده‌ای دارد. ما که زورمان به او نمی‌رسد!» خرگوش خندید و گفت: «ولی ما عقل داریم. خدا به ما عقل و هوش داده، و با این عقل و هوش، خیلی کارها می‌شود کرد.» حیوان‌ها گفتند: «مثلاً چه کار کنیم؟» خرگوش گفت: «کمی به من فرصت بدهید. من خودم کارها را درست می‌کنم. مطمئن باشید کاری می‌کنم که این شیر ظالم ادب شود و دست از این کارهایش بردارد.» حیوان‌ها خندیدند و گفتند: «تو با این چثّۀ کوچکت، می‌خواهی با شیر بجنگی؟» خرگوش گفت: «ای دوستان، من نقشه‌ای کشیده‌ام؛ نقشه‌ای که می‌تواند شیر را نابود کند و او را از بین ببرد.» حیوان‌ها پرسیدند: «چه نقشه‌ای؟ بگو چه کار می‌خواهی بکنی؟» خرگوش گفت: «شما همین جا باشید. بعداً می‌فهمید که نقشۀ من چه بوده است. اصلاً نگران نباشید.» خرگوش باهوش راه افتاد و در بین راه، باز هم به نقشه‌ای که کشیده بود، فکر کرد. خرگوش به موقع نزد شیر نرفت. عمداً دیر کرد و یک ساعت دیرتر پیش شیر رفت. از آن طرف، شیر وقتی دید که مثل هر روز حیوانی نزدش نیامد، عصبانی شد. هم گرسنه‌اش شده بود و هم از دست حیوان‌ها ناراحت. فکر کرد: حیوان‌ها زیر قول‌شان زده‌اند و می‌خواهند به من کلک بزنند. باید دوباره خودم دست به کار شوم و بروم یکی از آن‌ها را شکار کنم. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿ مظلومین غزه ولبنان﴾ ان شاء الله پیروزند 🏴🕌🍃🇵🇸 🌸 پیغمبرِ گرامی 🌱 بسیارخوش‌سخن‌بود 🌸 رفتار و هم کلامش 🌱 الگویِ مرد و زن بود 🏴🕌🇵🇸 🌸 می‌گفت‌ حرفِ‌حق را 🌱 با قلبِ مهربانش 🌸 روشنگرِ حقیقت 🌱 می‌بود با بیانش 🏴🕌🇵🇸 🌸ما بچه هایِ مؤمن 🌱 درهرکجا که هستیم 🌸 مثلِ پیمبرِ خود 🌱 همواره حق پرستیم 🏴🕌🇵🇸 🌸ما بر اساسِ قرآن 🌱 حق‌را همیشه‌گوییم 🌸 الگوی ما محمد 🌱 غیر از خدا نجوییم 🏴🕌🇵🇸 🌸امروز بیگناهان 🌱در غزه بی پناهند 🌸ای ظالمینِ دنیا 🌱تاکی‌سکوت‌و‌لبخند 🏴🕌🇵🇸 🌸 این کودکان و زنها 🌱 در غزه اند مظلوم 🌸 از آب و از غذا هم 🌱 گردیده اند محروم 🌸 لبنان و‌ شیعیانش 🌱 درچنگِ‌ ظالمینند 🌸 آماجِ بمب و موشک 🌱 ازدشمنانِ دینند 🏴🕌🇵🇸 🌸 دیگر شدند بیدار 🌱 مستضعفانِ دنیا 🌸 آزاد میشودقدس 🌱 بالطفِ حیِ دانا 🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸 🍃شاعر: سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
قصه_کودکانه #قصه_های_مثنوی 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش #قسمت_سوم شیر گفت: «باشد. حرفتان را قبول می‌کنم
قصه_کودکانه 🦁شیر‌ و 🐇خرگوش باهوش شیر، ناراحت و عصبانی، داشت فکر می‌کرد که خرگوش کوچک نزدیک شیر رسید. خرگوش فهمید که شیر عصبانی است؛ برای همین، خودش را آماده کرد و قیافۀ وحشت‌زده‌ای به خود گرفت. شیر که عصبانی بود، غرّید و به خرگوش گفت: «چرا دیر آمدی؟ مگر نگفته بودم که نباید زیر قول‌تان بزنید؛ وگرنه...؟» خرگوش با همان قیافۀ وحشت‌زده و نفس‌نفس‌زنان گفت: «ای سلطان بزرگ، گناه از من نیست. من تقصیر ندارم. من و خرگوش دیگری به موقع راه افتادیم تا نزد شما بیاییم؛ امّا در بین راه، شیر دیگری به ما حمله کرد و آن یکی خرگوش را گرفت. من به زور توانستم از دستش فرار کنم و نزد شما بیایم.» شیر که خیلی عصبانی شده بود، فریاد زد: «یک شیر دیگر؟! کجاست آن شیر؟ بیا به من نشان بده تا حقّش را کف دستش بگذارم.» خرگوش گفت: «جناب سلطان، آن شیر بدجنس به شما بدوبیراه گفت. به شما حرف‌های زشتی زد و گفت اگر راست می‌گویید و سلطان این دشت و صحرا هستید، بروید با او مبارزه کنید. او خودش را قوی‌تر از شما می‌داند و می‌خواهد شما را شکست بدهد و خودش سلطان این دشت بشود.» شیر گفت: «زبانت را گاز بگیر! بیا او را به من نشان بده تا ببیند که قوی‌تر کیست. هیچ شیری نمی‌تواند مرا شکست بدهد. حالا کجاست آن شیر؟ زود مرا نزد او ببر!» خرگوش گفت: «دنبال من بیایید تا او را به شما نشان بدهم. او آن طرف دشت، پشت آن تپّه، منتظر شماست.» خرگوش به راه افتاد؛ شیر هم به دنبالش. نقشۀ خرگوش گرفته بود و شیر که به خودش مغرور بود، فریب حرف‌های خرگوش را خورد و دنبال او راه افتاد. آن‌ها رفتند و رفتند تا پشت تپّۀ کوچکی به چاه آبی رسیدند. خرگوش، چاه را نشان داد و گفت:‌ «شیر داخل آن چاه است. من می‌ترسم جلو بروم. می‌ترسم آن یکی شیر مرا بخورد.» شیر که حالا دیگر حرف‌های خرگوش را باور کرده بود، گفت: «نترس ای خرگوش احمق. بیا کنار من و از هیچ چیز نترس. همین حالا می‌روم و حساب آن شیر را می‌رسم.» شیر به طرف چاه جلو رفت. خرگوش هم همراه او رفت. وقتی درست کنار چاه رسیدند، خرگوش خم شد و داخل چاه را نشان داد و با صدای لرزانی گفت: «جناب شیر، نگاه کنید... آن یکی شیر داخل چاه است. خودتان نگاه کنید و او را ببینید!» شیر خم شد و داخل چاه را نگاه کرد و عکس خودش را در آن‌جا دید. فکر کرد راستی راستی شیری در چاه است. خیلی خیلی عصبانی شد. جستی زد و پرید داخل چاه تا با آن شیر بجنگد. بله، شیر که به زور پنجه‌ها و به تیزی دندان‌هایش مغرور شده بود، چشم و گوشش بسته شد و در دام افتاد و هلاک شد. خرگوش باهوش که دید نقشه‌اش کامل از آب در آمده و همه چیز همان طور که فکر می‌کرد، پیش رفته، با خوش‌حالی پیش حیوان‌ها برگشت و همه چیز را برای آن‌ها تعریف کرد. حیوان‌ها شادی‌ها کردند و جشن گرفتند. همه از خرگوش تشکّر کردند و به او آفرین گفتند. حتّی بعضی از حیوان‌ها فکر کردند که این خرگوش کوچک، فرشته‌ای‌ست که از آسمان آمده تا آن‌ها را از دست شیر ظالم نجات بدهد. خرگوش گفت: «نه، نه... من خرگوش ضعیف و کوچکی هستم؛ همان خرگوش که سال‌ها در کنار شما زندگی می‌کردم. من از فکر خودم استفاده کردم. از عقلی که خداوند به من داده بود، استفاده کردم و شیر را شکست دادم؛ وگرنه، من همان خرگوش کوچکی هستم که شما می‌گفتید چه‌طور می‌خواهی با شیر قوی‌پنجه بجنگی. من با فکر و عقلم شیر را نابود کردم؛ با عقل و هوشی که خدا به من داده است.» خرگوش این را گفت و رفت تا غذایی پیدا کند و بخورد. ما هم برویم قصّۀ بعدی را آماده کنیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فایده باد چیه؟_صدای اصلی_497419-mc.mp3
2.88M
💨عنوان قصه: فایده باد چیه؟ 🌸عزیز جون و هدی خانم به طبیعت رفته بودن و اونجا چادر زدن ... اما ناگهان هوا طوفانی شد .. عزیز جون از هدی خواست تا کمکش کنه و با هم چادر رو جمع کنن اما هدی دلش می خواست همچنان توی طبیعت بمونه و خیلی از دست باد شاکی بود . 🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که همه نعمت های خداوند به دلیل مشخصی آفریده شده و خداوند مهربان هیچ چیزی رو بی حکمت و بی علت خلق نکرده ... اون ها یاد می گیرن در همه حال باید از خدا بابت نعمت هاش تشکر کنیم. 🍃در این قسمت از برنامه یک آیه، یک قصه، عزیز جون به آیه ۳۳ سوره مبارکه «شوری» اشاره میکنه: «إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور » اگر او اراده کند باد را ساکن می سازد تا آنها بر پشت دریا بی حرکت بمانند؛ در این نشانه هایی است برای هر صبر کننده شکرگزار! ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر مخصوص تاب بازی 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 تاب تاب تاب بازی 🌱 خدا که بی نیازی 🌸 یه کار کنم تو بازی 🌱 از من تو باشی راضی 🌸 شکرت کنم که دادی 🌱 سلامتی و شادی 🌸 من‌ توی تاب می‌شینم 🌱 طنابها رو میگیرم 🌸 تاب و طنابِ شادی 🌱 خدا به من تو دادی 🌸 از لطفِ تو ممنونم 🌱 یه‌شعر واست می‌خونم 🌸 از ما خطر رو بردار 🌱 مارا خودت نگهدار 🌸 خدای مهربون شکر 🌱 زمین تا آسمون شکر 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر: سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4