eitaa logo
کتابدار کتابخانه امام علی (ع) قم
567 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
431 ویدیو
6 فایل
جدیدترین اخبار و اطلاعیه های کتابخانه شامل برگزاری نشست های کتابخوان ، جمع خوانی کتاب و مجله، آموزش نقاشی و کاردستی در کانال زیر👇 @ghorbanilibrarian ارتباط با ادمین: @Admin_imamalilibqom
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب (س)، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است. پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت. حسین(ع) پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟ پیامبر(ص) فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود. تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید. جبرائیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس پدرش امیر مومنان و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد. پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد زهرا(س) از علت آن پرسید. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب(س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد. حضرت زهرا(س) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند. 📚عنوان: ۲۰۰ داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها ✍نویسنده: عباس عزیزی 🔖ناشر: صلاه @ghorbanilibrarian
💎امام حسین علیه السلام در باره مقام والای حضرت عباس فرمودند: عباس را نزد خدا منزلتی است که روز قیامت، همه شهیدان بر آن رشک می‌برند. (1) 💎 امام جعفر صادق علیه السلام در هر گرفتاری توسل به صاحب لوای سید الشهدا(ع) حضرت ابالفضل العباس (ع) را توصیه کرده اند. با گفتن ذکر : یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع) اکشف کربی بحق اخیک الحسین؛ که باید به عدد شریف آن جناب یعنی 133 بار خوانده شود. 🔹حجت الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى داستانى را از « آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره » این چنین نقل فرمود: یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.(2) براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به «علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) » متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟! از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم . بدون تامل به حضرتش سلام کردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: ♦️نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى . چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع ) حاجت بخواهى ، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادرکنى» اى آقا پناهم بده.(3) 📚منابع: 1. الخصال ج 1 ص 68 2. توجهات حضرت ولی عصر ، ص 160 3. لاله هاى رنگارنگ ، 419 @ghorbanilibrarian
❤️عشق دیدار امام زمان❤️ مى‌گوييم مى‌خواهيم امام را ببينيم و اين يك عشق است، ولى باز نشده و شكل نگرفته. عاشق مى‌خواهد راحت معشوق را فراهم كند، نه راحت خودش را، چون راحت خودش، همان راحت محدود و مانده و فانى است. پس بايد تو كارهايى كه به عهدۀ امام است، عهده‌دار باشى. مالك، على را نمى‌گرفت كه بِايست تا اندامت را ببينيم.بلکه مى‌رفت تا رنج على را كم كند و سنگينى على را بردارد، حتى اگر فرسنگ‌ها از او دور شود و سال‌ها او را نبيند، كه آن‌ها در جدايى‌شان باهمند و جمعند، ولى ديگران در جمعشان هم از على جدايند. عشقى كه شكل بگيرد، حركت مى‌شود. شورِ ديدنى كه شكل بگيرد، كوشيدن مى‌شود. شايد امروز اگر بشنوى كه امام در صد كيلومترى است آرام نگيرى و بدوى، ولى هنگامى كه پخته شدى اگر هم بدانى امام در بيست مترى تو است جرأت رفتن ندارى، كه مبادا وجود تو، حضور تو، نگاه تو، حركت دست و پاى تو، بى حساب باشد و رنج امام. اين‌جاست كه عشقت چندين برابر شده، ولى راه افتاده و شكل گرفته و مصرف شده و دست و پا و فكر و خيال و زبان و كلام تو را كنترل كرده است و به تو ظرفيت داده، كه بار بكشى، نه اين‌كه خودت بار باشى. تو براى آن‌هايى، نه بر آن‌ها. كه گفته‌اند: «كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا » ؛ زينتى براى ما باشيد، نه ننگى بر ما. 📚 عنوان: تو می آيی ص۸۷ ✍نوشته: استاد صفایی حائری (ره) @ghorbanilibrariab
⌛️ اینکه آدم بچه را طوری بار بیاورد که با یک ، با یک «گم شو!»، حساب خودش را بکند، خیلی نیست؛ ولی اینکه انسان بخواهد بچه را طوری بار بیاورد که «گم شو» در او خیلی اثر نکند اما محاسبة النفس در او اثر بکند و از بچگی شروع به‌ حساب‌کشی از خویشتن کند، خیلی دشوار است. خیلی می‌خواهد؛ خیلی می‌خواهد. ⏳ممکن است کسانی بگویند، «کو این حرف‌ها؟ کو این حرف‌ها؟» درست می‌فرمایید. ولی اگر چنین نکنیم بعد باید بپرسیم، «کو آن جوانان آزاد و آزاده که بتوانند پاسدار و حقیقت باشند؟» 📚نقش آزادی در تربیت کودک| صفحه ۱۹ ✍ آیت الله شهید بهشتی (ره) @ghorbanilibrarian
حضرت خدیجه سلام الله علیها در لحظات پایانی عمر ابتدا به پیامبر فرمود: ای رسول خدا! اگر کوتاهی کرده‌ام، مرا عفو کن! پیامبر (ص) فرمود: هرگز از تو تقصیری مشاهده نکرده‌ام. خدیجه (س)گفت: حاجتی دیگر دارم، می‌خواهم خواسته‌ام را دخترم فاطمه (س) به شما بگوید؛ زیرا شرم دارم آن را بازگو کنم، پیامبر (ص) از جای برخاست و از اتاق بیرون رفت. حضرت خدیجه (س) وقتی با دخترش تنها ماند، به فاطمه (س) گفت: ای محبوب و نور دیده مادر! به پدرت بگو که مادرم می‌گوید: من، از خانه قبر بیمناکم، از شما تقاضا دارم که یکی از جامه‌های خویش که هنگام نزول وحی به تن داشته‌اید، به من هدیه کنید تا با آن کفن شوم، حضرت فاطمه سلام الله علیها درخواست مادر را به پیامبر (ص) گفت، پیامبر (ص) لباس خود را به فاطمه(س) داد تا به مادرش بدهد. 🔹️در این هنگام، جبرئیل نازل شد و گفت: «یا محمد! اِنَّ کَفنَ خَدِیجةَ مِن عِندِنا فَاِنَّها بَذَلَت مَا لُها فِی سَبِیلِنا فَجَاء جِبرِئیلُ بِکَفَنٍ وَقَال یَا رَسُولَ اللهُ هَذا کَفنُ خَدیِجَةُ وَهُوَ مِن اَکفانِ الجَنةِ اَهدَیَ اللهُ اِلَیهَا...»؛ ای محمد! همانا کفن خدیجه، از سوی ماست؛ زیرا او مالش را در راه ما صرف کرد. پس، جبرئیل کفنی آورد و گفت: ای رسول خدا! این، کفن خدیجه است و این کفن، از کفن‌های بهشتی است که خداوند آن را به خدیجه هدیه داده است. 📚 رياحين الشريعه، ج ۲، ص ۴۱۲ @Ghorbanilibrarian
روزه زیاد می گرفت. گفتم «برای چی این قدر روزه میگری؟!» گفت «بدهکارم،باید بگیرم.» نشستم و دو دو تا چهار تا کردم،حرفش با عقلم جور در نمی آمد. حتی قبل از تکلیف هم روزه های ماه رمضانش را می گرفت. برایم جای سوال بود که «به چی بدهکاره؟!» بعد از شهادت دفترچه یادداشتش حل معمای بدهکار ی هایش شد. یک روز روزه ،جریمه ی شنیدن غیبت، یک روز روزه جریمه دروغ، یک روز روزه جریمه... 🕊🇮🇷شهید ابراهیم جعفرزاده🇮🇷🕊 فرمانده تیپ مستقل ۱۸پیاده الغدیر تولد: اصفهان_۱۳۳۹ شهادت: عملیات بدر،هورالعظم_۱۳۶۳ مزار: گلزار شهدای خلدبرین یزد 📚عنوان: سه برادر ✍نوشته: الهه حاجی حسینی 🔖راوی: سکینه جعفرنژاد خواهر شهید 🌱قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاهَا*وَ قَد خَابَ مَن دَسَّاهَا* به راستى رستگار شد، آن كس كه نفس خود را تزكيه كرد و بى شك محروم و نااميد گشت هر كس كه آن را به پليدى آلود. 🔰سوره شمس،آیه ۹و۱۰ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم @ghorbanilibrarian
اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشسته‌ام و زیر چادر، تیک‌تیک می‌لرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی‌بخشد. انگار با موذی‌گری می‌خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک‌تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می‌دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانه‌مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم‌هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای‌جایش لکه‌های خون بود و شلوار سبز لجنی شش‌جیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!» گفتم: «مگه نه اینکه هروقت می‌خواستم جایی برم، همراهی‌م می‌کردی؟ حالا می‌خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه‌به‌شانه‌ام آمدی... 📚عنوان: اسم تو مصطفاست: زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده 🖋نویسنده: راضیه تجار 🔖ناشر: روایت فتح @ghorbanilibrarian
امام موسی صدر وقتی وضعیت نابسامان حجاب در لبنان را دید، نهی از منکر عملی را در پیش گرفت و حدود یک‌سال در زمینه‌ی علل و راه‌های مبارزه با آن تحقیق کرد. 🔹ایشان می‌گوید: «پس از یک‌سال مطالعه عامل اصلی این بی‌بندوباری را در و دور بودن زنان از تعالیم و یافتم و فهمیدم که نخست باید سطح فکری و تربیتی آنان از جهت دینی و اخلاقی تقویت بشود، ولی دو مانع بزرگ در پیش داشتم: اولاً، زنان لبنان بر خلاف زنان ایران در مسجد و مجالس عزاداری به هیچ‌وجه شرکت نمی‌کردند؛ ثانیاً، شخصیت زنان به‌طور معمول با زیبایی، تظاهر به تجمّل و مد آمیخته بود.» بنابر این جمعیتی به نام (جمعیت بِر و احسان) تشکیل داد و حضور زنان را در آن آزاد کرد و مسئولیت‌های متعددی همچون؛ توزیع کمک به فقرا را به آن‌ها سپرد و به مرور روح انسانی را در آن‌ها تا حدودی زنده کرد؛ به گونه‌ای که درک کردند زنان به جز مدپرستی و لباس خوب پوشیدن، جنبه‌های دیگری هم دارند. 📚 پاسخ‌های امام رضا علیه‌السلام به چهل پرسش قرآنی (گروه پژوهشی دین و معارف زائر - به‌نشر): ص۱۹۲ به نقل از پیکار با منکر در سیره ابرار (محمد عابدی - حسن ابراهیم‌زاده - نشر معروف): ص۱۸۷ @ghorbanilibrarian
امام خمینی (ره): من گفتم که نخوانده ام، یک جایی نگه دارید که‌‎ ‎‌من وضو بگیرم. گفتند: «ما اجازه نداریم.» گفتم شما که مسلّح هستید، من که‌‎ ‎‌اسلحه ای ندارم. به علاوه شما همه با هم هستید و من یک نفرم، کاری که نمی توانم‌‎ ‎‌بکنم. گفتند: «ما اجازه نداریم.» فهمیدم که فایده ای ندارد و اینها نگه نمی دارند. گفتم‌‎ ‎‌خوب، اقلاً نگه دارید تا من کنم. این را گوش کردند و ماشین را نگه داشتند، اما‎ ‎‎‌اجازۀ پیاده شدن به من ندادند، من همین طور که توی ماشین نشسته بودم، از توی‌‎ ‎‌ماشین دولا شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمّم کردم. نمازی که خواندم پشت به‌‎ ‎‌قبله بود. چرا که از قم به تهران می رفتیم و در جنوب بود. نماز با تیمّم و پشت به‌‎ ‎‌قبله و ماشین در حال حرکت! این طور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو‎ ‎‌رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود. 📚 پا به پای آفتاب، ج 1، ص 149این ماجرا مربوط به شب ۱۵ خرداد سال ۴۲ می باشد. @ghorbanilibrarian
🔸 تـازه انقـلاب شــده بـود و اقتصـاد کشـور رونق لازم را نداشــت. عـده‌ای هم از روســتاها بـــه شـــهرها آمـــده بودنـــد و بـــه دنبـــال کار بودنـد. پیاده روهــای اصلــی کــرج پــر شــده بــود از دسـت فروش‌هایی کــه عبــور و مــرور مــردم را بــا مشــکل رو بـه رو کــرده بودنــد. 🔹 ایــن گــره را بــاز کــرد، امــا نـه بــا دنــدان، بلکـه بـا دسـت! دســتور داد، جایی را بــرای دسـت فروشـ‌‌ـها پیــدا کننــد تـا بـه آنجــا منتقــل شــوند. بــا ایــن کار هــم زندگــی و رفــت و آمــد مـردم راحـت شـد، هــم دسـت فروشهای مســتضعف از کار بیــکار نشــدند. آن روزهـا امام به مسـئولین ســفارش کــرده بــود کــه اینهـا ولـی نعمتـان انقـلاب هسـتند. 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۸ @ghorbanilibrarian
💠 پیــکان رئیس سازمان بازرسی کل کشور 🔸 بعــد از جلســه پرســش و پاســخ دانشجویى در دانشــگاه شــریف از ســالن بیــرون آمــد. چنــد نفــر از دانشــجوها خودشــان را بــه همراهانــش رساندند و پرسیدند: ماشــــین آقــــاى رئیســــى کــــو؟ گفتند: همیــــن پیــکان!دانشــجوها بــا تعجــب گفتنــد جــــدى؟! همیــن؟! بــاورش برایشــان خیلــى ســخت بــود. 🔹بعـــد چنـــد نفـــر بـــه کنایـــه از ماشـــین دیگـر دولـــت مـــردان شـعار دادنـــد: »بیت المـال حیـا کـن، مسـئولانو رهـا کـن«!، آن موقـع، اسـتاندار تویوتـــا کریســـیدا داشـــت! موقــع خداحافظــى بحـــث عـوض شـد و شـروع کردنـد بـه تعریـف و تمجیــــد از آقــــاى رئیســــى و روبوســى 📚 کتابِ (سید محرومین)، ص ۴۹ @ghorbanilibrarian
بت‌شکنی یعنی برهم زدن عادت‌ها... 🔹بعد از اینکه ابراهیم خلیل الله «علیه‌السلام» به سیزده سالگی می‌رسد، از غار بیرون می‌آید و به منزل پدری‌اش می‌رود. سرپرست خانواده آزر است که بنابر نقل قول‌ها عمو یا پدربزرگ مادری ایشان بوده است.آزر برای نمرود بت می‌ساخت. 🔹وقتی حضرت ابراهیم «علیه‌السلام» می‌بیند که این‌ها خودشان بت می‌سازند و می‌پرستند، بسیار تعجب می‌کند و می‌پرسد این مجسمه‌ها چیست که می‌پرستید؟ آیا از چیزی که خودمان ساخته‌ایم حاجت بخواهیم؟ 👈🏼جواب شنید: ما دیدیم پدران‌مان این‌ها را عبادت می‌کردند. ⁉️این سوال بر اساس فطرت است و این جواب بر اساس عادت. این اولین سوال فطری حضرت ابراهیم «علیه‌السلام» درباره‌ی پرستش خودساخته‌هاست که در آن دقیق‌ترین مسائل توحیدی نهفته است. انسان باید در طول شب و روز، با خودش خلوت‌هایی داشته باشد تا به فطرت و طبیعت خود برگردد و مسائلی که برای او عادت شده را دوباره مورد سؤال قرار داده و به دنبال علت آن بگردد. 🔹اگر این مسیر را ادامه بدهد،به تدریج می‌بیند که بسیاری از وقایع زندگی برایش سوال‌برانگیز می‌شود. مثل سوال فطری حضرت ابراهیم «علیه‌السلام» به پرستش بت‌های خودساخته. 📚حضرت ابراهیم علیه السلام پیامبر فطرت ✍نوشته: محمدرضا عابدینی 🔖نشر معارف @ghorbanilibrarian
همان کاری که انجام دادنش ساده است، انجام ندادنش هم ساده است. سِحری در پیچیدگی کارها نیست، این سِحر در پیوسته انجام‌دادن کارهای ساده است. بزرگترین تفاوت بین افراد موفق و ناموفق این است که افراد موفق آنچه را افراد ناموفق دوست ندارند انجام می‌دهند... 📚اثر مرکب ✍دارن_هاردی @ghorbanilibrarian
حوادث زندگیِ فردی و اجتماعی ما اتفاقی و مبتنی بر تصادف نیست، بلکه مقدراتی است که با دست تقدیر الهی رقم خورده است... "قرار گرفتنِ مسئولیتِ «خدمتِ به آستان اهل بیت(ع) و سربازی امام زمان(عج)» بر دوش اشخاص، با دستِ تقدیرِ خداوند متعال رقم می‌خورد و ناشی از نیست. خداوند متعال در قرآن کریم وقتی ماجرای را بیان می‌کند می‌فرماید که برادران یوسف، او را در چاه انداختند و ماجراهایی پیش آمد تا آنجا که به خانۀ یکی از بزرگان مصر راه پیدا کرد. این بزرگ مصر، وقتی یوسف را از بازار خرید، عظمت و بزرگی را در چهره او دید و به همسرش که فرزندی نداشت گفت "[وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ] أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا" گفت برده‌وار با او برخورد نکن، او شخصیت بزرگی است و روزی به کارمان می‌آید. و اصولاً او را به عنوان فرزند خودش انتخاب کرد و از آن جا بود که حضرت یوسف به عنوانِ فرزندخواندۀ یکی از بزرگان مصر شد، در حالی که در چند روز قبل، او یک کودک افتاده در چاه، در یک بیابان بود. اگر یک بخواهد این داستان را روایت کند، همه ماجرا را بر اساس تصادفات تحلیل می‌کند: تصادفاً برادرانِ یوسف، او را در چاه انداختند، تصادفاً کاروان تشنه‌ای که مسیرش هیچ‌گاه از این‌جا عبور می‌کرد، گذرش به این جا افتاد، تصادفاً در اینجا تشنه شدند، تصادفاً رفتند آب بیاورند و آب نبود و به‌خاطر تشنگی، مجبور شدند که از آبِ تلخِ چاهی که حضرت یوسف در آن بود استفاده کنند، تصادفاً از این چاه آب برداشتند و تصادفاً یوسف صدیق بالا آمد، تصادفاً ماجرا چنین پیش رفت که او را ببرند و بفروشند، تصادفاً در مصر فروختند، تصادفاً یکی از بزرگان مصر، مشتریِ یوسف شد، تصادفاً عظمت را از چهره او فهمید و دانست که آینده روشنی دارد، تصادفاً خدا به آن‌ها بچه نداده بود، و تصادفاً حضرت یوسف را به عنوانِ فرزندخوانده انتخاب کردند... و تصادفات دیگر... . ما را این‌گونه تحلیل می‌کنیم! ولی خداوند متعال در می‌فرماید «وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْض»؛ . و تازه، این اولِ تقدیری است که ما با این بنده خوب انجام دادیم، «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ». این درس بزرگی است: «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ». خداوند بر کار خود غالب است و هر کاری را که بخواهد، انجام می‌دهد. خداوند یک گِله‌ای هم از ما می‌کند «وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، اگر مردم این را می‌دانستند، به درِ هیچ خانۀ دیگری نمی‌رفتند. این نکته را عرض کردم که ما تلقی نکنیم که تصادف شده و تصادفات دست به دست هم داده و ما آمده‌ایم و اینجا نشسته‌ایم! خیر! بلکه تقدیری پشت‌سرِ این امر هست. یک دستی ما را به اینجا آورده است و فقط یک طرفِ ماجرا ما هستیم، طرفِ اصلیِ ماجرا خداوند متعال و ولیّ او وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) است. بنابراین، فرصت‌ها را باید یک نعمت الهی تلقی کرد.‌ نعمت‌های الهی وقتی به سراغ انسان می‌آید، با «شکر» و «کفرِ» انسان است که این نعمت، یا افزون می‌شود یا از دست می‌رود." 📚کتاب تربیت ولایی، ص۵۳ ✍آیت الله میرباقری @ghorbanilibrarian
💠 حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام هنگام رسیدن بر بالین ابالفضل العباس سلام الله علیه: ✅ لما قتل العباس بان الانكسار فى وجه الحسين‏. [و قال] الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي‌. ⬅️ عباس كه كشته شد، ديدند چهره حسين شكسته شد. [و گفت:] ⬅️ الآن کمرم شکست و راه چاره بر من تنگ شد. 📚 بحارالانوار: ج۴۲، ص ۴۵ 🔷 عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه: ⬅️ بى‌مناسبت نيست در اينجا خوابى را نقل كنم كه يكى از اهالى قائن به نام آقاى مصطفوى كه به همراه عده‌اى براى زيارت حضرت ابا عبد الله عليه السلام به كربلا مشرف شده بود برايم تعريف كرد. بنده براى ديدن آنها به محل اقامتشان رفته بودم. وى كه در آن وقت خواب بود توسط برخى همراهانش از خواب بيدار شد و در حالى كه چشمانش قرمز شده و اشك در آن حلقه زده بود گفت: چرا مرا از خواب بيدار كرديد؟ الآن در عالم رؤيا مولايم امام حسين عليه السلام را با بدنى پر از زخم و جراحت مى‌ديدم. سپس گفت: وقتى چشمم به آن حضرت افتاد گريه‌ام گرفت و هر مقدار گريه مى‌كردم زخم‌هاى بدن آن بزرگوار ملتئم مى‌گشت و بهبود می‌یافت؛  از اين رو گريه را ادامه دادم، ولى با تعجب متوجه شدم دو زخم همچنان به حال خود باقى است و گريه من در بهبود آن تأثير نمى‌كند. در اين وقت به من گفته شد: هر اندازه هم گريه كنى  التيام پيدا نمى‌کند. عرض كردم: آقا جان! مگر اين دو زخم چه خصوصيتى دارد؟ فرمودند: يكى از اين زخم‌ها 👈 داغ برادرم 👈 و ديگرى در اثر شهادت فرزندم مى‌باشد. 📚 سقینة الصادقین: فصل مدتی در قائن، ص۴۶۸ @ghorbanilibrarian
♦️چرا به امام زمان لقب قائم داده اند؟ 🔹 از امام باقر‌ علیه السلام پرسیدند: مگر همه شما قائم به حق نیستید؟ فرمود: آرى! گفتند: پس چرا تنها دوازدهمین شما به این نام، نامیده شد؟ 🔺 فرمود: آن هنگام که جدّمان حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، فرشتگان با اشک و آه، ضجه‌زنان گفتند: اى اله و اى سید ما! آیا نمى‌نگرى که با بنده برگزیده و فرزند برگزیده تو چه مى‌کنند؟ خداوند به آنان چنین وحى کرد: اى فرشتگان من آرام باشید! به عزّت و جلالم سوگند! حتما از آن‌ها انتقام خواهم گرفت، هر چند مدت‌ها بگذرد، آن‌گاه پرده را کنار زد و امامان پس از حسین (علیه السلام) را به فرشتگان نمایاند، در میان آنان یکى ایستاده بود و نماز مى‌خواند، پس خداوند به فرشتگان فرمود: با این شخص ایستاده (قائم) از آن‌ها انتقام مى‌گیرم. 📚 بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۲۲۱ @ghorbanilibrarian
آیت‌الله العظمی بهجت "رحمةالله علیه" : وقتی مجلس برگزار می‌کنید، برتری‌ها و امتیازهای اهل‌بیت علیهم‌السلام و فضایل و مناقب این حضرات را بگویید و در برابر این قضیه ابراز احساسات کنید. حتی اگر اشک شما جاری نمی‌شود، حالت گریه به خود بگیرید و در حال حزن باشید و تباکی کنید(حالت گریه بگیرید). 📚 رحمت واسعه، ص٢۴ @ghorbanilibrarian
شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نفس خود حساب می کشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت مدت بیست و یک هزار و پانصد روز از عمرش گذشته است. سپس باخود گفت: وای برمن! اگر روزی یگ گناه کرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار میکنم که بیش از بیست و یک هزار گناه مرتکب شده ام. این سخن را با خود گفت و فغانی از دل برکشید و بی هوش بر زمین افتاد و از دنیا رفت. هر که نفس خویش را حاسب بود منفعت های کلان کاسب بود و آن که غفلت کرده خسران دیده است شاخه زقوم را او چیده است 📚پاسخ های امام رضا علیه‌السلام به چهل پرسش قرآنی ✏️از سری کتاب‌های سیزدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی @ghorbanilibrarian
🩸حکایت شخصی که می‌خواست ثواب پیاده‌روی تا حرم مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را از زائر طریق مشّایه بخرد … حجة الاسلام آقای سید کاظم بادکوبه‌ای فرمودند که مرحوم پدرم آیت الله سید محمد باقر بادکوبه‌ای نقل کردند: 🔹 سفری در خدمت آیه الله سید محمود شاهرودی پیاده به کربلا رفتیم. وسایل سفر را در مدرسه بادکوبه‌ای گذاشتیم، برای زیارت امام حسین علیه‌السّلام با همان حال خستگی و پاهای تاول‌زده وارد صحن حضرت اباعبدالله علیه‌السلام شدیم. 🗯 یک زائر ایرانی متوجه شده بود که ایشان با پای پیاده به کربلا مشرّف شده اند، با اصرار زیاد التماس می‌کرد که ثواب این زیارت پیاده را به او بفروشند. مرحوم آیه الله شاهرودی به تقاضای ایشان اعتنا نکردند و به سوی حرم مطهر حرکت کردند. 📍بعد از زیارت به مدرسه بادکوبه‌ای آمدیم و استراحت نمودیم. فردا صبح خادم مدرسه آمد و گفت: سید محمود شاهرودی و سید محمد باقر بادکوبه‌ای کجا هستند؟ یک نفر کارشان دارد. بعد از ملاقات متوجّه شدیم که او همان شخص دیروزی است که می خواست ثواب زیارت ما را بخرد. ✅ او گفت: دیشب حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام را در عالم رؤیا دیدم که در مجلسی تشریف دارند و جمعی در اطراف آن حضرت هستند. من با گریه خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم که من می‌خواستم ثواب زیارت پیادۀ دو سید را بخرم و آن دو سید قبول نکردند. 🔖 حضرت اباعبدالله علیه‌السّلام به کسی روی کردند و فرمودند: برو به نزد برادرم حضرت عباس و بگو: ثواب زیارت پیاده سید محمود شاهرودی و سید محمد باقر بادکوبه‌ای چقدر می‌باشد؟ 🖇 من با آن شخص به محضر حضرت عباس علیه‌السّلام رفتم. ایشان نیز در صحن نشسته بودند و جمعی در اطراف ایشان بودند. آن شخص این مطلب را از حضرت عباس علیه‌السّلام پرسید. حضرت رو کردند به ملائکه‌ای که در آنجا حضور داشتند و فرمودند: ثواب زیارت پیاده آن دو سید را چقدر می‌نویسید؟ 👈 ملائکه مرا با خود بردند و از من پرسیدند: چه می بینی؟ نگاه کردم دیدم که آسمان درحال بارش است، گفتم: باران می‌بینم که درحال بارش می باشد. به من فرمودند: اگر خداوند به ما امر بفرماید که قطرات این باران را حساب کنیم، می‌توانیم آن را حساب کنیم، ولی ما قدرت نداریم که ثواب زیارت پیادۀ این دو سید را حساب کنیم! 📚جرعه ای از کرامات امام حسین علیه‌السلام،مهدی پور، ص۱۲۰ @ghorbanilibrarian
محسن خیلی به شهید کاظمی علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی» دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت: می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه‌... 📚میم_مثل_محسن 🖋محسن نعماء @ghorbanilibrarian
گاهی رفتارهایی از او سر می‌زد که به سن‌وسالش نمی‌خورد.. برخلاف بچه‌ها که دلشان می‌خواهد دیده شوند و ازشان تعریف کنند، مهدی از توی‌چشم‌بودن بدش می‌آمد.. یک بار که کفش نو خریده بود 👟وقتی پوشید قربان‌صدقه‌اش رفتیم و به‌به و چه‌چه کردیم؛ خوشحال که نشد هیچ، ابروهایش درهم رفت.. نفهمیدیم چطور غیبش زد. دور از چشم ما کفش‌ها را توی کوچه خاک‌وخلی کرده بود تا از نویی دربیایند؛ بعد پوشید...🌱🌱 📚تنها زیر باران: روایت زندگی شهید مهدی زین الدین ✍مهدی قربانی
♦️جهت مطالعه و امانت این کتاب ارزشمند به کتابخانه امام علی علیه‌السلام مراجعه فرمائید.


@ghorbanilibrarian
⭕️جهانی سرشار از نعمت، آسایش، شادی 🔹پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: خداوند با باران رحمتش او را سیراب می سازد، زمین گیاه خود را بیرون میفرستد، دام ها (حیوانات اهلی گیاهخوار) فراوان می شوند، امت اسلامی شکوه و عظمت خاصی پیدا می کند، امت اسلامی در زمان او آن چنان از زیادیِ معیشت برخوردار میشود که هرگز نظیر چنین نعمت و آسایش دیده نشده... در آن هنگام (حتی) پرندگان در آشیانه های خود شادمان شوند و ماهیان در قعر دریاها شادمانی کنند و چشمه سارها سرازیر میشوند و زمین چندین برابر محصول خود می رویاند. 📘منتخب الاثر ص۴۷۳ 📗ینابیع الموده ج۳ @ghorbanilibrarian
حمیده همان طور که سرش پایین بود، قطره های درشت اشک روی گونه هایش سُر می‌خوردند پایین. قلب مهری فشرده شده بود. دلش می خواست بلند شود برود در دفتر را باز کند و جلوی خانم افشاریان بایستد و داد بزند: تو حق نداری دوست منو اذیت کنی! تو اصلا حق نداری به ما بگی چادرمونو در بیاریم. تو اگه مسلمون نیستی، ما مسلمونیم. ما حجاب مونو دوس داریم. ما به کوری چشم آدمایی مثل تو روسری مونو در نمیاریم. مهری عصبانی بود و با صدای بلندی که می لرزید، گفت: _ به خدا حمیده! اگه گریه کنی، خودم می رم حال این خانم افشاریانو می گیرم. همین حرف کافی بود که حمیده با صدای بلند بزند زیر گریه... 📚دختران هم شهید می شوند ✍آزاده فرزام نيا ♦️جهت مطالعه و امانت این کتاب به کتابخانه امام علی علیه‌السلام مراجعه فرمائید. @ghorbanilibrarian
عرض ارادت به حضرت مادر فاطمه جان! توکیستی؟! حبيبه خدا؛ دختر رسول خدا؛ همسرعلی مرتضی؛ مادر حسنین؛ این‌ها همه آری؛ اما آنچه برای من ، از همه دلنشین‌تر است این است که تو با تمام این عناوین عالی، مادر حقیقی ما هستی. پدرت هم افتخار می‌کرد که ام ابیها هستی. اگر علی هم حیا نمی‌کرد،مادر خطابت می‌کرد. حسن و حسین(ع) چقدر افتخار می‌کردند که خودشان را به تو معرفی می‌کردند. آری تو مادر همه خوبان هستی؛ ما هم با همه بدی‌هایمان حتما ذات خوبی داریم که مادر خطابت می‌کنیم. تو مادر خوبی‌هایی؛ تو مادر نوری؛ تو مادر حقیقی شیعیانی. 📚 مادر واقعی ✍ استاد غفاری @ghorbanilibrarian
📚📚📚 نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه (علیهم السلام) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه (علیهم السلام) بنویسم. سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را ، که در خورِ شأن ائمه باشد نیافتم. نا امید بودم که چطور نذرم را ادا کنم . تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم . رغبتی به رفتن نداشتم ، اما رفتم ، چون در جمع بودن مرا از خود خوری باز می داشت ، و عجیب آن که در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمی شناختم، عزم جزم کردم که هر طور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، بخصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است. 📚و آنکه دیرتر آمد ✍الهه بهشتی ♦️جهت مطالعه این کتاب واقعا مفید به کتابخانه عمومی امام علی علیه‌السلام مراجعه فرمایید. @ghorbanilibrarian