eitaa logo
غنچه های فاطمی
187 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
158 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره خداوند در سیاق اول سوره اعلی، در مورد حد رشد هر شخص صحبت کرده 😊و به پیامبر گفته هر کس متناسب با حد رشدش از هدایت برخورداره. ☺️ پس اول کار این مفهوم رو برای بچه ها بگید❤️ و بعد داستان اسلام آوردن ابوذر و اسلام نیاوردن ابوجهل رو براشون تعریف کنید..👌🏻 👇🏻👇🏻🌸🌸🌸👇🏻👇🏻 روزی ابوجهل به پیامبر گفت: ای محمد اگر معجزات انبیا گذشته را نشانم بدهی، دین اسلام را می‌پذیرم. پیغمبر(ص) نیز یک به یک معجزات را نشان ابوجهل داد اما از آنجا که ابوجهل ظرفیت و پذیرش این موضوع را نداشت، به پیغمبر(ص) گفت تو جادوگری! پیغمبر هیچ نگفت، نگاهی به ابوذر غفاری که کنارشان نشسته بود، کرد و فرمود: ابوذر داستان اسلام آوردنت را برای مسلمانان تعریف کن! ابوذر گفت: یا رسول‌الله ما بتی داشتیم که آن را پرستش می‌کردیم، زمانی کنار این بت کاسه شیری گذاشتم تا بت از این شیر استفاده کند. دیدم سگی آمد و شیر را خورد و حتی به این بت نجاستی هم انداخت. وقتی این صحنه را دیدم، پیش خودم گفتم: این بتی که نمی‌تواند نجاست یک سگ را از خودش دور کند، چطور آن را پرستش کنم. با دست خودم این بت را خرابش کردم و آمدم یکتاپرست شدم👏🏻 🍃🍃🌸🌸
خط راست خط منحنی خط شکسته خط بسته موش موشک و خط ها 🌹🌹
کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا می‌دانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند. آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند. کوشا می‌دانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنک‌ها را باد کند. وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد او می‌خواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند. کوشا می‌دانست که جشن تولد یعنی این‌که او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر می‌شود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد. وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنک‌ها گوشه‌ای کنار هم چیده شده‌اند. دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از این‌که شمع روی کیک را فوت کرد، هدیه‌هایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد. بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمان‌ها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با این‌که خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب‌ها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیه‌هایش را در کمد خود قرار داد. آن شب کوشا قبل از این‌که به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچه‌ها همین‌طور که بزرگ می‌شوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند.
@GANJINE313 قصه انقلاب.pdf
3.92M
👑👞 ویژه سالروز 🇮🇷 ✊✊✊✊✊ 📚 (داستان انقلاب) 👌 بخشی از جنایت های شاه پهلوی به زبان ساده و داستانی 🖼 📜 🎨
مثل حضرت زهرا (س)  امروز با مامان رفتیم حرم امام رضا (ع). وقتی از حرم بر می گشتیم، از کنار مغازه های دور حرم رد شدیم. من این مغازه ها را خیلی دوست دارم. چیزهای جالبی دارند؛ انگشترهای کوچک، تسبیح های رنگی، نخود و کشمش، آب نبات....  مامان رو به روی یک مغازه ی پارچه فروشی ایستاد و چند متر پارچه ی گل دار خرید. روی پارچه ی آبی، گل های ریز سفید بود. از مامان پرسیدم: "مامان می خواهی چی بدوزی؟"  مامان خندید و گفت: "یک چیز قشنگ!"  وقتی به خانه رسیدیم مامان متر را آورد و اندازه ی من را گرفت. حدس می زدم که می خواهد برای من چیزی بدوزد. آن وقت با آن پارچه ی گل دار نشست پای چرخ خیاطی. ت..ت..تق دوخت و دوخت و دوخت. من همانطور روبه رویش نشستم و نگاهش کردم. وقتی کارش تمام شد پارچه را برداشت و گفت: "حالا بیا جلو و سرت کن."  با خوش حالی پرسیدم: "مال من است؟"  مامان گفت: "بله!برای دختر قشنگم یک چادر گل دار دوختم."  با خوش حالی چادر را از دست مامان گرفتم و روبه روی آینه ی بزرگ ایستادم. چه قدر قشنگ شده بودم؛ مثل درخت آلبالوی خانه ی مان که فصل بهار شکوفه می دهد. از مامان پرسیدم: "خدا گفته خانم ها باید حجاب داشته باشند؟"  مامان جواب داد: "بله دخترم! خدا به پیامبر (ص) گفت که به زن ها بگوید پیش نامحرم ها باید حجاب داشته باشند. حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) هم که از بهترین زن های دنیا هستند، پیش مردان نامحرم حجاب کامل داشتند."  دوباره خودم را توی آینه نگاه کردم. حالا چادر گل دارم را بیش تر دوست داشتم؛ چون حس می کردم من مثل حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) دارم حجابم را رعایت می کنم." 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀
امام زمانی داستان این هفته: دارم بهترین کار دنیا رو انجام میدم‼️ علیرضا کوچولو توی اتاقش نشسته بود و از پنجره بیرون را تماشا میکرد ، هر چند دقیقه شونه هاشو رو بالا می انداخت و به بیرون خیره میشد.🙃 بابا که از سرکار اومد ، مامان گفت علیرضا از وقتی از مدرسه🎒 اومده یه جوری شده 😉 بابا هم سراغ علیرضا رفت و پرسید : پسرم چی شده چرا اینجا نشستی و بیرون رو نگاه میکنی⁉️ علیرضا بدون اینکه به بابا نگاه کنه گفت: بابا جون لطفا حواسم را پرت نکنید من دارم بهترین کار دنیا را انجام میدم😌 بابا با تعجب گفت: بهترین کار دنیا؟ یعنی الان شما داری چیکار میکنی؟ علیرضا گفت: امروز معلم برامون یک حدیث از خوند، حدیث رو براتون بخونم پدر گفت: حتما حتما بگو منم بشنوم☺️ علیرضا همین طور که بیرون نگاه میکرد گفت: حدیث این است که انتظار فرج 🌟 بهترین کار هاست. من هم الان سه ساعته که دارم واسه اومدن انتظار میکشم😉 بابا چند ثانیه ایی به علیرضا خیره شد ، بعد خنده بلندی😄 کرد ، او را بوسید😘 و از جلوی پنجره بلندش کرد. علیرضا با ناراحتی به بابا نگاه کرد و گفت: اِ بابا جون مگه کار من خنده داره ، اصلا چرا بلندم کردید من هنوز نتونستم به کار خوبم ادامه بدم‼️ بابا دستی به سر علیرضا کشید و گفت: بله پسرم بهترین کار دنیا انتظار است، اما شما معنی انتظار را به درستی متوجه نشدی😊 برای یعنی: هر شب و روز به فکر ایشون باشی ، درباره شون کتاب📚 بخونی و اطلاعات دینی خودت رو بیشتر کنی ، بعد هم با این چیز ها که یاد میگیری سعی کنی رفتار و حرفات شبیه ایشون باشه ، تازه میتونی کاری کنی که دیگران هم با اشنا بشن👏 بابا علیرضا را نوازش کرد و ادامه داد: هر انسانی باید به فکر شاد کردن دل 💚باشد انجام کارهای خوب دل را شاد میکند و در عوض کار بد و گناه باعث ناراحتی و رنجیدن ایشون میشه ‌😔 در همه حال ما رو میبیند ، پس باید یادمون باشه کار های خوب انجام بدیم تا وقت ظهور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) شرمنده ایشون نباشیم😍 ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
امام هادی علیه السلام.pdf
49.88M
علیه السلام کتاب بسیار زیبای داستان های امام هادی (علیه السلام) بصورت مصور و زیبا مخصوص ••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾•• ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
وقت ناهار بود😋😋 مامان‌مریم داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد سحر و باباش حسابی گرسنه بودند😫😫 بابای سحر داشت فکر میکرد که خدا کنه که ناهار، مرغ خوشمزه باشه🍗🍗 سحر هم داشت فکر میکرد که خدا کنه ناهار پیتزا باشه🍕🍕 🍗🍕🍗🍕🍗🍕🍗 یهو بابای سحر گفت: سحر جان فهمیدم چی کار کنیم. بهتره تا غذا آماده میشه یه پیراشکی بخوریم 🍩🍩🍩🍩🍩🍩🍩 بابای سحر رفت و یه پیراشکی کاکائویی بزرگ آورد و گفت من الان اینو میخورم☺️☺️ اگر تو هم دوست داشتی برو یه دونه برای خودت بیار😕😕 سحر لبخند زد و گفت: بابایی بهتره یه کم صبر کنید تا غذا آماده بشه😇😇 خدا جون در قرآن فرمودند که صبر کردن کار خوبیه. هم اینه👇 خدای مهربون با صابران است😃😘 ************ ولی بابای سحر به حرف سحر گوش نکرد و شروع کرد به خوردن پیراشکی🙄🙄 سحر هم خیلی ناراحت شد و داشت فکر میکرد که اگر باباش پیراشکی بخوره دیگه سیر میشه و نمیتونه غذا بخوره😒😒 *************** همینکه پیراشکی تموم شد مامان، سحر و باباشو صدا کرد تا برن و به کمک هم سفره را آماده کنن🥴🥴 آخه غذا آماده شده بود🤠 مامان به سحر گفت امروز غذا مرغ داریم همونی که بابات خیلی دوست داره🤯🤯 اما بابای سحر که بعد خوردن پیراشکی حسابی سیر شده بود، داشت غصه میخورد که کاش بیشتر صبر کرده بود😖😖 ************* بابا رو کرد به سحر و گفت من اشتباه کردم عزیزم😉😉 تو درست میگفتی من باید به آیه‌ی قرآن عمل میکردم و بیشتر صبر میکردم☺☺ سحر هم به باباش قلب نشون داد و همدیگرو بغل کردن❤❤❤ *********** ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
قصه بابای سحر و پیراشکی.m4a
1.92M
👆👆این صوت برای بچه‌هاییه که نمیتونن متن قصه را بخونن🥰🥰 گوش بدید و ببینید قصه سحر و باباش چی بوده😄 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
شجاعت علیه السلام 👏🎈🎂 👈یه روزی امام جواد داشت از یه کوچه رد میشد، بچه ها اون زمان امام جواد ۹ سالش بود، مامون هم که با همراهانش برای شکار بیرون اومده بود به همون کوچه رسید و با غرور به مردم نگاه میکرد و همه به او احترام میگذاشتند و راه را برای او باز میکردند😧 حتی چند تا بچه ای که تو کوچه در حال بازی بودند صدای اسب🐎 مامون رو که شنیدن همگی از ترس پا به فرار گذاشتند🚶‍♂️ اما ✨امام جواد علیه السلام بدون ترس، سر جای خودش ایستاده بود...مامون جلوتر که رسید با تعجب پرسید: تو چرا سرجات وایسادی و کنار نرفتی؟😳 ✨امام جواد فرمود: ایستادم چون راه تنگ نبود که با رفتنم راه را بازکنم و اشتباهی هم نکردم که از کسی بترسم😊 مامون گفت: چه خوب حرف میزنی؟اسمت چیه و فرزند کی هستی؟ امام فرمود: محمد فرزند امام رضا💜 بچه ها....امام مهدی عزیزمون💗هم مثل امام جواد علیه السلام خیلی شجاع و قوی هستند و وقتی ظهور کنن تمام آدم های ظالم و ستمگر رو از بین می برند و از هیچ چیزی هم نمی ترسند😃 بیاییم تو این روز قشنگ دستامون رو بالا ببریم و برای ظهورشون دعا کنیم🤲 💚💚💚 عجل‌الله‌فرجه علیه السلام ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐✦ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━
ویژه پدر بهــترین هـــدیه از بهتـــرین پـــدر😍 تسبیح حضرت زهرا (س) و هدیه پدر هنگامی که حضرت زهرا (س) از کارهای خانه در زحمت بودند، حضرت علی علیه السلام به ایشان فرمودند که نزد پدرشان بروند و خدمتکاری درخواست کنند تا در کارهای منزل یار و همکار ایشان باشند. ✨ وقتی پیامبر از خواسته دخترش فاطمه خبر دار شد فرمود: ای فاطمه! میخواهی چیزی به تو عطا کنم که از خدمتکار و همه دنیا با ارزش تر باشد.😊 حضرت فاطمه (س) فرمود: مشتاقم بدانم چیست؟😌 پیامبر (ص) فرمودند: بعد از هر نماز ۳۴ مرتبه الله اکبر ۳۳ مرتبه الحمد لله و ۳۳ مرتبه سبحان الله و بعد از آن "لا اله الا الله" بگو این کار از هر چیزی که میخواهی و از دنیا و هرچه در ان است برایت با ارزش تر است.👌 امام صادق علیه السلام میفرماید: ما همانطور که فرزندان را به نماز سفارش میکنیم، به تسبیحات حضرت نیز امر میکنیم شما هم بر انجام ان مداومت کنید، زیرا بنده ایی که بر ان مداومت کند، به شقاوت گرفتار نشود. ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 💐 داستان زیبا: 👆👆 ✅💐 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
قوق قول ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐ ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🌐@aamerin_ir
امام کاظم (علیه السلام) و دوستانش در حال رد شدن از بازار بودند که متوجه مرد غریبه ای شدند تنها نشسته است. امام با مهربانی کنار او رفت و سلام کرد و به او گفت: من برای خدمتگذاری آماده­ ام. هرکاری داری بگو برایت انجام دهم و نشانی خانه­ اش را به او داد و با او خداحافظی کرد. دوستان امام پرسیدند: آیا این مرد را می­شناسی؟ امام فرمودند: نه! اما این مرد بنده ای از بندگان خدا و برادر دینی من است و خداوند  می­ فرماید با یکدیگر همکار و دوست و مهربان باشید و با کسی با­غرور رفتار نکنید. 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ 🌺🍃غنچه های فاطمی 🔆@aamerin_ir
غنچه های فاطمی
# داستان سحر و سینا حتما گوش بدید😀😉 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ┏━━━ 🌺🍃 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🌺🍃 ━━
امروز سینا لباس پوشیده بود که از خونه بره بیرون سحر ازش پرسید: داداشی کجا داری میری؟ 🌸🌸 سینا گفت: میرم مسجد با دوستام قرار دارم. میخواهیم با هم تا آخر هفته (ع) را حفظ کنیم. 😇😇😇 بعدِ رفتن سینا، سحر حسابی رفت تو فکر 🙄🙄 همش از خودش میپرسید: دعای سلامتی امام زمان(ع) دیگه چیه؟ 🙈🙈🙈🙈 سحر بدو بدو رفت پیش مامانش تا بپرسه که دعای سلامتی امام زمان(ع) چی هست؟ 😃😃 ❤ آخه مامان و بابای سحر و سینا بهشون یاد دادن که هر وقت سوالی دارن زود بیان از مامان و بابا بپرسن چون مامان و باباها بهترین و کاملترین جوابو به بچه‌ها میدن 😘مامان سحر بهش گفت عزیزم تو اگه یه نفرو دوست داشته باشی براش چه دعایی میکنی؟ 🤔🤔 سحر جواب داد مامانی من شما و بابا و سینارو خیلی دوست دارم و همیشه دعا میکنم که سالم و سلامت باشید 😃😃 مامانش گفت: آفرین عزیزم آدم وقتی یه نفرو دوست داره دعا میکنه که همیشه حالش خوب باشه😍 ما هم چون حضرت مهدی(ع) که امام مهربون ما هستنو خیلی دوست داریم، پس دعا میکنیم که همیشه سالم باشن 💖💖💖💖💖 بعدم مامانش بهش گفت: عزیزم برو از توی کتابخونه کتاب مفاتیحو بیار تا دعای سلامتی امام زمان (ع) را بهت نشون بدم ❤📚📚📚❤ سحر رفت سراغ کتابخونه تا کتاب مفاتیحو پیدا کنه🐣 فکر میکنید بقیه قصه چی میشه؟ 🌼🌼🌸🌸🌼🌼 خوب تا اینجای قصه را با هم خوندیم اما این قصه ادامه داره... منتظر بقیه قصه باشید😉 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 کانال واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ غنچه های فاطمی 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀
غنچه های فاطمی
#داستان امروز سینا لباس پوشیده بود که از خونه بره بیرون سحر ازش پرسید: داداشی کجا داری میری؟ 🌸🌸
سینا وقتی رسید مسجد دید همه دوستاش اومدن و دارن تمرین میکنن😍 بعد چند دقیقه تمرین کردن، قرار شد که هر بچه‌ای با یکی از دوستاش به یه گوشه مسجد برن و بیشتر تمرین کنن سینا و محمد با هم دیگه شروع کردن به تمرین کردن دعای سلامتی امام زمان(ع). بچه ها انقدر سینا و محمد با هم تمرین کردن که حسابی این دعارو حفظ شدن🤩 یادتونه سحر رفته بود سراغ کتابخونه و دنبال مفاتیح میگشت تا دعای سلامتی امام زمان (ع) را توی مفاتیح ببینه👇 اما سحر هر چی تو کتابخونه دنبال مفاتیح گشت نتونست پیداش کنه. پس اومد پیش مامانش و بهش گفت: مامان جونم مفاتیح نیست😔 مامانش هم گفت: عزیزم هیچ اشکالی نداره. آخرین بار مفاتیح دست سینا بوده. بزار بیاد خونه ازش بپرس که کجاست🤔 سحر هم منتظر موند تا داداش جونش از مسجد برگرده😍 بعدازظهر وقتی سینا اومد خونه و لباساشو عوض کرد سحر بدو بدو رفت سراغ سینا و بهش سلام کرد و بعدم گفت: داداشی مفاتیح نیست😞 سینا ازش پرسید برای چی مفاتیحو میخوای؟ سحر گفت: میخوام دعای سلامتی امام زمان (ع) را توش ببینم سینا گفت: من مفاتیحو امانت دادم به دوستم محمد. ولی هیچ اشکالی نداره. من امروز دعای سلامتی امام زمان(ع) را کامل حفظ شدم ☺☺☺ با تو هم تمرین میکنم تا تو هم مثل من حفظ بشی😍 سحر وقتی این حرفو شنید حسابی خوشحال شد😃 بچه‌ها سینا چندبار برای سحر این دعای قشنگو خوند تا سحر هم حفظ شد😍 سینا به سحر کمک کرد تا دعای سلامتی امام زمان(ع) را تمرین کردند خوب بچه‌ها فکر کنم برای شما هم سوال شده که چرا سینا میخواست تا این جمعه دعای سلامتی امام زمان(ع) را حفظ کنه؟ 🤓🤓🤓 آفرین به شماها درست جواب دادین 👇👇👇👇 بله چون جمعه روز تولد امام زمان جون هست. بخاطر همین سینا و سحر میخواستن با حفظ کردن این دعای زیبا، امام زمانِ مهربونو خوشحال کنن😍😍 ┏━━━ 🌺🍃 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🌺🍃 ━━
غنچه های فاطمی
🔹فلش کارت شماره ۳👆👆 مسخره کردن توی یه شهری 🏭🏢 دو تا برادر 🙍‍♂🙎‍♂زندگی می کردند به اسم همزه🙍‍♂ و لمزه 🙎‍♂ همزه و لمزه جلوی دیگران و پشت سرشون مردم رو مسخره می‌کردند😏برای همین هیچ کس اون ها رو دوست نداشت.😒 همزه 🙍‍♂و لمزه 🙎‍♂خیلی پولدار بودن💰💷 و پولهاشون رو توی خونه توی صندوق 🗃 می‌گذاشتن. 🔻اونا پولشون 💷 رو به فقیرها نمی دادن‌و 🔻برای کارهای خوب خرج نمی کردن. هر شب پولهاشون جمع می کردن 💷➕💷 ومی شمردن همزه🙍‍♂ به لمزه 🙎‍♂می گفت: تو چقدر پول داری❓ لمزه می شمرد: 1 عدد 2 عدد 3 عدد…. 8 عدد پول دارم. لمزه 🙍‍♂ میگفت تو چقدر پول داری❓ همزه می گفت🙍‍♂: 1 عدد 2 عدد …. 7 عدد دارم. همزه🙍‍♂ به لمزه 🙍‍♂می گفت من فردا بیشتر کار می کنم تا پولم 💰از تو بیشتر بشه😎 فردا شب 🌌باز شروع می کردن به شمردن پول هاشون 💷 1 عدد 2 عدد… 🔹یه روز همزه و لمزه رفتن خونه پدر بزرگشون 🏡📰در زدن پدر بزرگ 👴🏻گفت کیه در می زنه❓گفتن ما هستیم. وقتی پدربزرگ 👴🏻 در رو باز کرد و اونا رودید👀 گفت یعنی چی⁉️ گفتن یعنی ما هیچ وقت نمی میریم. ما پول داریم💴 و همه چیز با پولمون به دست می یاریم. پدربزرگ 👴🏻 گفت ولی من خیلی ها رو دیدم که خیلی پول داشتن 💰💷💎ولی همه چیز رو نمی شه با پول خرید❌ مثل مریضی و … همزه 🙍‍♂و لمزه 🙎‍♂به حرف پدربزرگ 👴🏻گوش ندادن 👂❌ و از اونجا به خونشون🏘 برگشتن. از دور دیدن👀 یه جایی آتیش🔥🔥 گرفته شروع کردن به خندیدن 😁 و مسخره کردن 😏 گفتن بریم از نزدیک ببینیم 👀 خونه 🏘 کی آتیش گرفته. وقتی رفتن جلو دیدن خونه ی خودشونه🏘😳 گفتن وای پولامون 😱💷 با سرعت رفتند تا پول هاشون رو از آتیش🔥 در بیارن ولی آتیش خیلی زیاد🔥🔥 بود و مقداری از پولها سوخته بود اونها اونقدر ناراحت شدن😞😞 که انگار خودشون دارند می سوزند. همزه گوشی 📞 رو برداشت و به آتش نشانی 🚒زنگ زد. گفت ما شدیم آتش نشانی 🚒 چون اونها رو می شناخت و می دونست کارشون مسخره کردن😏 دیگرانه فکر کرد بازم دارن مسخره می کنن. گفت چیه❓ و گوشی رو قطع کرد☎️ (انها علیهم موصده) و اونا تو آتیش🔥 سوختند. چون راه فراری نداشتن (فی عمد ممده) ┏━━━ 👼🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🌙 ━━
🌹 دسترسی آسان با هشتک🌹 🍀 موضوعات کانال 🍀 استاد مشاری العفاسی استاد پرهیزگار استاد پرهیزگار استاد پرهیزگار استاد پرهیزگار اقای فروغی آقای طباطبایی خانم ابراهیمی (حافظ قرآن) (مربیان قرآن) خانم اصغرنژاد خانم لشکری خانم ملائی خانم عبادی . ┏━━━ 👦 👧 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 👦 👧 ━━ 👦 👧 غنچه های فاطمی
🏴داستانِ ضربت خوردن امام علی علیه السلام_قسمت 1 سلام دوستای خوبم🖤 من یکی از مرغابی هایی🦆 هستم که تو خونه امام علی (علیه السلام)☀️ زندگی می کردم. من و خانواده ام چند سالی مهمون امام مهربون☀️ بودیم. اون سال ها بهترین سال های زندگی ما بود😊 می خوام از یک اتفاقی براتون بگم که باعث غم و غصه همه موجودات روی زمین و آسمان شد🌑😢 شب نوزدهم ماه🌙 مبارک رمضان بود. امام علی(علیه السلام)☀️ بابای همه شیعه ها، منزل دخترشون مهمون بودن. اون شب، امام عزیزمون زیر آسمون قدم می زدن و به ماه 🌙و ستاره ها⭐️ نگاه می کردن. با خدای مهربون راز و نیاز می کردن🙏 برای ما مرغابی ها🦆 غذا می ریختن و ما دور ایشون رو گرفته بودیم. فرشته های🕊 آسمون✨ به ما خبر داده بودن که اون شب، آخرین شبی هست که بابای مهربونِ همه یتیم ها☀️ رو می بینیم و ایشون توی مسجد🕌 به شهادت میرسن😔 همه دلمون شور میزد. بی قراری می کردیم. تصمیم گرفته بودیم که نذاریم امام به مسجد🕌 برن. خلاصه تا صبح بیدار موندیم🏞 موقع نماز صبح شد. امام علی(علیه السلام)☀️ وضو گرفتن تا به مسجد برن. ما مرغابی ها🦆جلوی ایشون آمدیم تا نذاریم ایشون☀️ از خونه بیرون برن... ┏━━━ 🏴🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🏴🌙 ━━
🏴داستانِ ضربت خوردن امام علی علیه السلام_قسمت 2 👆👆...حتی لباس امام مهربان☀️ به در🚪گیر کرد. یعنی همه موجودات زمین🌏 و آسمون قصد داشتیم مانع رفتن امام☀️ به مسجد🕌 بشیم. اما امام علی برای خوندن نماز صبح به مسجد رفتن🕌 گنجشک های کوچولو🐦 امام را همراهی کردن. دور سر ایشون می چرخیدن و پرواز می کردن. امام جماعت مسجد، امام علی (علیه السلام) بودن، یعنی مردم پشت سر ایشان نماز می خواندن. وقتی به سجده رفتن، ابن ملجم مرادی که فردی بسیار بدی بود👹 با شمشیر زهر آلودش🗡 بر سر امام مهربون زد😭 امام رو به خونه بردن. بچه های یتیمِ کوفه وقتی فهمیدن که این اتفاق برای بابای مهربونی افتاده که هرشب براشون نون و خرما🍪 می بردن و باهاشون بازی می کردن، خیلی ناراحت شدن😔 همشون کاسه های شیر🥛دست گرفتن و برای امام علی☀️ بردن تا ایشون بنوشن و زهر از بدن مبارکشون بیرون بریزه. همه پشت در خانه امام علی(علیه السلام)☀️ نشسته بودن. حضرت خانم زینب☀️ امام حسن☀️ و امام حسین☀️ و عموی مهربونمون حضرت عباس (علیهم السلام)☀️ سر به دیوار خونه گذاشته‌ بودن و اشک می ریختن😭 و برای خوب شدن بابای مهربون دعا می کردن🤲 ولی...😔 ▪️فرارسیدن ایام عزاداری و شهادت امام علی علیه السلام بر امام زمانمون و همه شما بچه ها تسلیت باد▪️ ┏━━━ 🏴🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🏴🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🔰 🌷ما افتخار می کنیم که از پیروان و شیعیان حضرت علی علیه السلام هستیم ┏━━━ 🏴🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 🏴🌙 ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 کانال واحد کودک و نوجوان موسسه موعود مرکز تخصصی امر به معروف و نهی از منکر ┏━━━ 🌺 🍃 ━━━┓ @Gonchehayefatami ┗━━━ 🌺🍃 ━━ غنچه های فاطمی 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 👆👆 🦋 📜 داستان « زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد» چيه⁉️🤔🤔 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🔴 طرز تهیه کانال👇👇👇 ‹ مهد قرآنی مجازی بچه های مهربون 👈 کودکان آمر › ‼️📎 🔹 دو قاشق و 📚🌕 🔹سه پیمانه و 📋و📿 🔹یک لیوان و و 🕯🥀 🔹دو سوم پیمانه و 💬☘ 🔹پنج قاشق غذاخوری و 🤣🗳 🔹دو فنجان و 🎁🙈 🔹 و به میزان کافی 😌🎊 📣📣 انتهای راهرو دست راست منتظریم 😁🌿👇 @Koodakan_Amer از مسابقات مناسبتی جا نمونید که جوایز نقدی خوبی در انتظارتونه. 😃🎁 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔴 طرز تهیه کانال😇👇🏻 ‹ بچه های مهربون 👈🏻 کودکان آمر › ‼️📎 🔸 دو قاشق و 📚🌕 🔹سه پیمانه و 📋و📿 🔸یک لیوان و و 🕯🥀 🔹دو سوم پیمانه و 🎮 🔸پنج قاشق غذاخوری و 📚📖 🔹دو فنجان و 📗🔖 🔸 و به میزان کافی 😌🎊 📣📣 انتهای راهرو دست راست منتظریم 😁🌿👇 @Koodakan_Amer از مسابقات مناسبتی جا نمونید که جوایز نقدی خوبی در انتظارتونه😃🎁 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺