رمانت فقط ۲۵٠ پارته؟! 😟 #سربازان
____________________________
راستی بچه ها..
خوب شد گفت این خبر رو بدم...
نویسنده چند پارت افزوده!!
یعنی از ۵۰ پارت بیشتر....
البته بستگی به نوع تایپ کردن من هم داره....
که مثلا پارت ها .. بزرگ باشن..
کوچیک باشن...
✨😁خوشحال شدین یا ناراحت طولانی تره🍎📚
۷ آبان ۱۴۰۰
خروج از "بازی ایرانی برزخ-نسخه آزمایشی"
https://play.google.com/store/apps/details?id=air.barzakh
۷ آبان ۱۴۰۰
『حـَلـٓیڣؖ❥』
خروج از "بازی ایرانی برزخ-نسخه آزمایشی" https://play.google.com/store/apps/details?id=air.barzakh
بچه ها....
این یه بازی خیلی خیلی خیلی بده.....
وارد این لینک بشید...
بعد یه سه نقطه بالاش داره...
پرچم گذاری به عنوان نا مناسب...
بعد سومین گزینه اش رو بزنید..
که از گوگل حذف بشه...
۷ آبان ۱۴۰۰
۷ آبان ۱۴۰۰
خروج از "بازی ایرانی ضحاک"
https://play.google.com/store/apps/details?id=air.zahak
۷ آبان ۱۴۰۰
『حـَلـٓیڣؖ❥』
خروج از "بازی ایرانی ضحاک" https://play.google.com/store/apps/details?id=air.zahak
بچه ها... این بازی سردار سلیمانی رو وارد کرده😡🙂😔... همون کاری که گفتم رو برای این هم بکنید
۷ آبان ۱۴۰۰
۷ آبان ۱۴۰۰
سلام
چقدر عضو ها زیاد شدن 🤩🌿🌸
□□□□□□□□□□□
وااااااییییییی
پس امروز 2 پارت رمان میزارم با اینکه جمعس 🙃🖇❤️
صبحتون به خیر تمامی قوم های ایران !
💕سلااااااممممم زندگییییییی💕
(همیشه اول صبح به خدا و زندگی سلام بدید)
#سرباز_مهدی_عج
۷ آبان ۱۴۰۰
۷ آبان ۱۴۰۰
۷ آبان ۱۴۰۰
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_هشتم
#داوود
همه به سمتش رفتیم .
داوود: دکتر چی شد !؟
دکتر: حالش خوبه ،نگران نباشید ، فقط خون زیادی ازش رفته ، کههه...
نرجس: که چی ؟
دکتر: ممکنه یکم خطرناک باشه، ولی خدا کمک میکنه ، نگران نباشید !
محمد: دکتر برای انتقالش به ایران چی ؟
دکتر: هماهنگ کنید بعد از اینکه به هوش اومد و کمی حالش بهتر شر با هواپیما خصوصی انتقال بدید .
محمد: ممنون
خوشحالی به وضوح در چهره همه دیده میشد .
خصوصا نرجس خانم .
به جای من و اقا محمد ، فرشید و سعید اومدن بیمارستان و از خانم ها هم فقط زینب خانم و نرجس خانم وایسادن .
ساعت ۱۷
#رها
تلفنم زنگ خورد .
رسول بود 😍
جواب دادم که صدای غریبه تو گوشی پیچید .
رها: الو داداش رسول ! کجایی فدات شم ! مامان اینا از مشهد برگشتن !
داوود: سلام ، شما خواهر آقا رسول هستید ؟
رها: س..سلام بله ! شما ؟
داوود: من از همکاران ایشون هستم ، میخواستم بهتون بگم که ...
رها: چیزی شده ؟
داوود: آقا رسول داخل عملیات تیر خوردن و در حال حاضر حالشون خوبه ! نگران نباشی و اگه میشه به خانواده نگید .
رها: خدای من ! کی میاد ایران !؟
داوود: به محض اینکه به هوش بیا انتقالش میدیم به ایران .
رها: م..ممنون !
داوود: مواظب خودتون باشید ، بازم تاکید میکنم به خانواده نگید .
رها: چشم
داوود: یاعلی
تلفن رو که قط کرد اول روی صندلی نشستم و زدم زیر خنده ، باز این بچه کار دست خودش داد 😐
هرکی جای من بود گریه میکرد ولی من همیشه بعد مثبت رو در نظر میگرفتم و با خودم گفتم که حالا که زندس پس گریه برا چی ؟
#نرجس
روی صندلی نشسته بودم و داشتم با قرآن تو جیبی آقا رسول قرآن میخوندم !
هنوز از حرفی که زده بود تو شک بودم !
از نظر من پسر خوبی بود !
چی بهتر از اینکه همکار خودمه و از کار سختم خبر داره !؟
سوره ال عمران تموم شد در همین لحظه پرستار ها به سمت اتاق آقا رسول دویدن.....💔
پ.ن: چی شد یعنی؟؟؟
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
متاسفم ...💔😔
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
۷ آبان ۱۴۰۰
۷ آبان ۱۴۰۰