هدایت شده از بانو هاشمی
📿🍃
🌺
❇️ قبولی نماز
💠 آیت الله مجتهدی:
✍ از فواید نماز اولوقت این است که
به برکت امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف) نمازهای ما قبول میشود
چون حضرت، اولوقت نمازمیخواند
و نماز ما با نمازحضرت بالا میرود.
هدایت شده از بانو هاشمی
📿🌺🍃
🌺
❇️ نقش نماز در درمان بیماریها
💠 آیت الله بهجت رحمتاللهعلیه:
✍ شخصی میگفت: من بیمار شده و به دکتر مراجعه کردم.
دکتر گفت: شما باید ورزش کنید، اگر چه به زیاد نماز خواندن!
من هم زیاد نماز خواندم و بیماری ام که سردرد بود خوب شد.
✍ نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد.
👌 سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد میشود و عصبانیت را کاهش می دهد.
مدت زمان ذکر رکوع باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود
و به این ترتیب به جریان خون در قسمتهای مختلف بدن کمک می کند.
📚 توصیههای پزشکی عارفان،
آیت الله بهجت،ص ۳۷
هدایت شده از پاتوق شیعه
#سخنبزرگـان🦋
هرقدر که نمازهایت منظم
و اولوقت باشد, امور زندگیت
هم تنظیم خواهدشد👌
مگر نمیدانی که رستگاری
و سعادت با نماز قرین شده است🙃
"آیتالله العظمی بهجت (ره)"
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_چهار #محمد وارد خونه شدم.. € صاحب خونه ها سلا
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_بیست_و_پنج
# رها
٪ حههه..حهههه..
♧ صبح به خیر..
صدای جیغم رفت بالا...
با صدای بلند شروع کرد به خندیدن..🙂
با خودم گفتم رها..
تو جواب همه رو دادی..
به همه تیکه انداختی..
جرئت تیکه انداختن و زبون درازی به اینو داری..
این فرق داره..
هر کی رو نشناسی اینو خوب میشناسی..
بد جوری از علی و رسول زخم خورده..
بد جوری کینه داره!!
زورش به اونا نمیرسه..
ولی به تو .. آره...
واقعا ترسیده بودم..
هوای خیلی سردی داشت..
شاید اگه طناب پیچیده نبودم..
از سرما یخ میزدم..
همه با لباس گرم بودن..
خود شهرزاد... یا یه لباس پشمی ..
شالگردن..
و کلاه وارد میشد..
اما..
من چی؟؟
یه لباس ساده..
چندان نازک..
هه... خدایا.. حکمتت رو شکر...
♧ یه وقتی من زیر مشت و لگد برادرای الدنگت بودم...
دنیا رو میبینی ..
الان تو مشت منی!!!
٪ حتی دلم نمیخواد جوابتو بدم...
گمشوووووووووو
برو بیرون...
برو عوضییییییییییی
ولم کن... ولم کنننننن... ولم کنننننن..
خدااااااااااااااااا
خدایااااااااااااااااا😭
نمیخوام ریخت رو ببینم...
عوضی هاااا..
بی غیرتا...
بیشرف هااااااااااا
صدای جیغم هر لحظه بالا تر میرفت...
دلم شکسته بود...
خیلی عصبی بود..
شاید اگه دستام باز بود.. میتونستم یه آدم بکشم..
😔🖤 چهار نفر ریختن سرم...
♡ چه خبره؟؟ چرا جیغ میکشه..
♧ چمیدونم.. روانیه...
داشتم حرف میزدم یهو شروع کرد جیغ کشیدن..
٪ میخوای بکشی.. بکش... زجر بدی... بده...
فقط تورو به هرکی میپرستی...
این اشغال رو از کنارم ببر..
من ازش متنفرمگمممممممممممممم
از همه تون متنفرم.....
از همه توننننن...
🙂😭😫
رئوف اومد به طرفم دستش رو برد بالا...
یکی از این طرف..
یکی از طرف دیگه...
با تمام توان میزد..
بکش..
آره.. بکش..
این راه رو خودت انتخاب کردی..
خودت کنجکاوی کردی راجب کار برادرت..
خودت خواستی پشتیبان حق باشی..
آره... بکش..
هر انتخابی سختی داره..
تاوان داره...
بین زدن اشک خودش در اومد..🙂!!
چهار نفر دیگه ریختن سرم..
با چوب...
🙂پایان این راه خوشه...
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم..
با صدای بلند اشک می ریختم..
قبول...
توو بردی...
تونستی اشکامو در بیاری..
خدایا تو شاهد باش...
بر ظلمای اینا🙂 !!
پ.ن 😐دلم میخواد این سیناعه رو خفه کنم
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
مهمون داریم....
دور بر خونه تون میپلکید...
بیارینش...
ولش کنینننننننننننننننن
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_پنج # رها ٪ حههه..حهههه.. ♧ صبح به خیر.. صدای
https://harfeto.timefriend.net/16343647164182
به نظرتون پارت بعد چی میشه؟!
آیا اتفاق غیر منتظره ای در راهه😈
سلام سلام صد تا سلام .💕🌻🌿
صبحتون به خیر :]
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#سرباز_مهدی_عج
😌✨شماها افتخارمنید رفقا❤️✨
این حس هایی رو که میگی منم داشتم..
همه اینا عادیه..
و الهام های شیطونه..
خدا همه بنده هاش رو دوست داره..
بهتره به این فکر و خیالی بی اهمیت باشیم😄🌹
#فرمانده
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_بیست_و_شش
#رها
دیگه نا نداشتم حتی حرف بزنم...
تنها کاری که از دستم برمیومد..
باز نگه داشتن چشم هام بود...
|| خانم..
دستش رو به طرف اون ۴ تا نامرد گرفت..
دست از سرم برداشتم...
طناب های دورم باز شد...
از درد به خودم میپیچیدم...
♡ چیه.. چی شده؟؟
|| مهمون داریم!!
♡ کیه؟؟
در باز شد...
چشم هام درست نمیدید..
یه پسر جوون قد بلند رو دو نفر آوردن جلو..
اشکامو پاک کردم..
خیره شدم ببینم کیه..
سرش افتاده بود پایین..
معلوم بود .. اونم بد جوری ضربه خورده بود..
سرش خون ریزی داشت..
به زور سرش رو آوردن بالا...
دیگه قلبم جا نداشت...
خدای من..
داوود!!
چشم هامو محکم با دستم بهم مالیدم..
امکان نداره..
♡ این کیه ورداشتین اوردین..
|| خانم... دور و بر خونتون میپلکید...
اینا هم همراهش بود...
یه اسلحه..
دستبند..
چفیه..
یه انگشتر..
♡ عه.. پس یه قهرمان جدید داریم...
دستش رو گذاشت زیر چونش..
تازه منو دید..
اونم خیره شد..
چجوری تحمل کنیم..
چی کار کنیم..
شهرزاد به سمتم اومد...
لباسمو گرفت بلندم کرد..
انداخت منو رو زمین..
♡ تو میشناسیش؟!
با تو ام .. میشناسیشش!!!!!
جواب نمیدی نه..
اسلحش رو در اورد..
گرفت به طرفم..
♡ جواب بده ... جوابببب بدههههه...
♡ تو چی.. تو میشناسیش؟؟؟
اسلحه رو گذاشت رو سرم...
چشمام رو بستم...
اشهدم رو خوندم🙂✨
& نهههه... ولش کنیییییییین..
باز دوباره اشک...
اشکای لعنتی..
برید کنار..
بزارید جلوش وایستم..
♧ او.. پس قضیه جالب بهیه..هع..
بزار حدس بزنم..
تو باید نامزدش باشی😂...
برادراشو که دیدم..
پدرش که .. الان یه پیرمرد مردنیه..
کسی نمیمونه جز نامزدش..
♡ بیارینش.. اونجا... کنار اون صندلی
ببندینش.. زود...
|| چشم...
& آیی.. اه..
♡ برو باند و چسب بیار.. زود
♧ من..
♡ برو دیگه..
♡ ن.. صب کن..
با همون چفیه خودش..
ببندش😏..
در حقیقت اون چفیه چفیه من بود...
چقدر داوود شکسته و لاغر شده بود..
چقدر دلم میخواست دستام باز بود... تا تیکه تیکشون میکردم..
الان .. رسول خبر داره داوود اینجاست...
دریا چی میکشه..
مادرش.. یه پسر شهید داده🙂..
یه دل داغ دیده داره..
پدرش جانباز جنگه!!!
دووم میاره😞..
کاش همون شب مرده بودم!!
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_بیست_و_هفت
#رسول
قرار بود از امروز برم سایت..
همین امیدوارم میکرد..
€ رسول.. من رفتم..
$ کجا؟؟ آقا من مگه نباید بیام..
€ چرا..گفتم ببینم مطمئنی میخوای بیای..
$ بله..
€ خیلی خب.. پس من منتظرم..
..........................................................
₩ سلام رسول جان.. خوش اومدی..
÷ الحق که جات خالی بود..
$ اره میبینم..
₩ دلخور نشو.. گفتیم کارات عقب نیوفته..
علی رو اوردیم..
$ کار خوبی کردین...
رفتم جلو..
یاد روزای خوشیم افتادم..
اگه الان پاش بود .. انقدر تیکه بارش میکردم و..
میخندیدیم که🙂✨🌹..
هع..
پشت میزم نشستم..
₩ داوود کجاست!؟ ناپیدا!
$ دیروز.. اومد اینجا..
₩ اینجا...
رسول جان .. دیروز امیر اومد..
اما داوود اصلا اینجا نیودمد..
$ شاید رفته خونه..
□ اونجا هم نبود..ه..هه..هه..
□ ببخشید.. سلام.
$ از کجا میدونی؟؟
□ دیروز خواهرش اومد .. سراغش رو از من گرفت.. گفتم پیش توعه.. کجاس؟
$ پیش من؟؟؟ خودت که دیروز اونجا بودی..
کسی نبووود!!
€ چه خبره بچه ها.. چرا نمیرید سرکارتون؟؟
÷ داوود..
€ داوود؟؟؟
شماره داوود رو گرفتم...
خاموشه..
$ خاموش..
€ رسول چی داری میگی..
$ خاموشه..
₩ شارژ تموم کرده..
€ خانم مهرابیان.. خانم مهرابیان..
< سلام .. سلام..
$ سلام🙂🍃
< خدا بد نده آقا رسول... ایشالا هرچی زودتر رها جون برگرده..
با من کاری داشتید؟!
€ اگه امکان نداره.. من .. به اتفاق شما بریم خونه داوود.
< چی شده؟!
€ داوود از دیروز که بیرون رفته برنگشته..
گوشیشم که خاموشه..
باید بفهمم خواهرش ازش خبر داره یا نه..
< ای وای.. خوب.. من امادم..
$ آقا.. منو بی خبر نزارید..
€ باشه رسول..
محمد و خانم مهرابی با عجله رفتن..
شماره داوود رو وارد ردیاب کردم.
چی کار دارم میکنم...
گوشی خاموش که ردیابی نمیشه..
هیچ کاری از دستم برنمیومد..
جز اینکه براش دعا کنم
پ.ن 😕فقط همینو کم داشتیم😬
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
چه خبرا!؟
چیشده؟! هان..
یعنی چی...
نگران نباش... بچه که نیست...
سرش رو گذاشت رو شونش...
شرمندم🙂