🟣 خاتمی ملعون در دیدار عدهای از زندانیان قبل از انقلاب گفت: باید در کنار مردم ایستاد و دردهای آنها را شناخت و بیان کرد و به حاکمیت اعلام کنیم که به مردم بد میکند.
وی با بیان اینکه طبقه متوسط موتور حرکت جامعه به سمت پیشرفت است، گفت: طبقه متوسط کجاست؟ بخشی به طبقه فرودست هل داده شده و بخشی دیگر مهاجرت کردند و بخشی هم که ماندهاند گرفتار انواع مسائل هستند.
🔹 ملعون ادامه داد: مردم که برده نیستند! آدمی را سرکار بیاورید که بتواند کار کند و جواب مردم را بدهد. اگر هم میگویید زور داریم و همین است که هست خب چرا به نام اسلام چنین میکنید؟
🔹 وی گفت: اگر آن روز که همهپرسی شد میگفتیم اسلامی که کنار این جمهوری مینشانیم، رای مردم و حق حاکمیت مردم و توسعه را قبول ندارد و برای مجلس هیچ اصالتی قائل نیست و...؛ آیا مردم به این رأی میدادند؟
این اسلامی که امروز وصف جمهوریت شده است اسلامی که در نوفللوشاتو مطرح شد، نیست.
آیا جمهوری ما همان است که در دنیاست؟ آیا اسلام که از آن دم میزنند، همان اسلام سازگار با جمهوریت است؟
این اسلام با جمهوریت و با دموکراسی و مردمسالاری سازگار نیست، سبب اصلی ناکارآمدیها است.
🔹 وی گفت: نه از انقلاب پشیمانیم و نه جمهوری اسلامی را رد میکنم اما حرفمان این است که آنچه هست با جمهوری اسلامی فاصله بسیار زیادی دارد. برگردید به جمهوری اسلامی و خوداصلاحی کنید. حکومتی که هدف آن توسعه و رفاه و عدالت به معنای واقعی کلمه و امنیت نباشد، پایدار نخواهد بود. قبلا گفتهام اگر خوداصلاحی نکنید نابودیتان حتمی است.
🔹 خاتمی ملعون درباره انتخابات گفت: انتخابات برای مردم است؛ باید واقعا انتخابات صورت گیرد. نمیشود دست و پای کسی را ببندید و بگویید شنا کن! وقتی همه درها بسته میشود و بخشهای زیادی از مردم اصلا نامزد موردنظر خود را ندارند که بتوانند رأی دهند، به چه چیز رأی بدهند.
🔹 او همچنین گفته است: «باید مشخص شود که آیا اپوزیسیون مورد قبول حاکمیت است یا نه؟
اگر بگویید هرکس با روال و روش و رویکرد موجود مخالف است، او ضد است و باید نابود شود که این بدترین شکل دیکتاتوری است. اگر کسی بگوید با قانون شما و در چارچوب آن کار میکند ولو آن را قبول ندارد، چه؟
حال حرفهای جذاب پیش از انقلاب که کمونیستها و حتی خداناباوران هم شهروند و آزادند مگر اینکه توطئهآمیز دست به خشونت و بههم زدن نظم کنند، پیشکش! صاف بگویید اپوزیسیون و مخالف قانونی را قبول ندارید».
✅ نکته :
گوینده این سخنان، کسی است که اولا در پروژه القای دروغ تقلب در انتخابات ۱۴ سال قبل و نابودی حماسه مشارکت ۸۵ درصدی مردم، نقش بازیچه سرویسهای بیگانه را ایفا کرد و حال آنکه نهتنها کوچکترین سندی برای این دستمایه آشوبافکنی ارائه نکرده، بلکه در محافل خصوصی گفته که از ابتدا باور داشته تقلبی صورت نگرفته است(!)
♦️ این در حالی است که ادعای تقلب، دستاویز کانونی سرویسهای جاسوسی غرب برای راهاندازی کودتاهای مخملی بوده و خاتمی ملعون به همین دلیل در خیانت موسوی خائن و برخی عناصر اشرافی غربگرا (برخی اعضای دولت موسوم به اصلاحات) شریک است.
♦️ ثانیا او و برخی اطرافیانش، سرمایهگذار و موسس اصلی دولت روحانی ملعون بودند که موجب شکاف طبقاتی شدید در دوره مدیریت هشتساله شد و به زندگی طبقات متوسط و فرودست آسیبهای اساسی زد.
♦️ در اینجا به نظر میرسد نقش خاتمی ملعون و همطیفانش مشابه نقش همان کسانی است که از دربار خلیفه سوم متنعم بودند اما هنگام شورش علیه امیر مومنان(علیه السلام) دم از عدالت و مردم میزدند؛ تا آنجا که امام فرمود:
«آنان حقی را مطالبه میکنند که خود واگذاشتند و خونی را میطلبند که خود ریختند»!
♦️ خاتمی ملعون در حالی از حرمت و معاش مردم دم میزند که حتی #یکبار به صراحت به #حسن_روحانی یا وزرا و مدیران او
بابت تحمیل #تورم ۶۰ درصدی،
#تورم بیش از ۷۰۰ تا ۱۰۰۰ درصدی اقلام مختلف در طول هشت سال،
حقوقهای گزاف #نجومی،
واگذاری فسادآلود و رانتی دهها شرکت بزرگ دولتی،
حراج ۱۸ میلیارد #دلار ارز و ۶۰ تن #طلا و خالی کردن خزانه،
سه برابر کردن ناگهانی #بنزین و تسهیل برنامه دشمن برای #آشوبافکنی در آبان ۱۳۸۸،
#تعطیلی برنامه هستهای و تعهد به غرب برای کاهش نیروگاهسازی،
و دهها خسارت از این دست،
یک کلمه #اعتراض نکرد تا حتی ادای طرفداری از حقوق مردم را درآورده باشد.
☝️ علت هم این بود که مدعیان اصلاحطلبی در انتخابات ۹۶ گفته بودند ما #تضمین وعدههای روحانی هستیم.
🔷 مقایسه قدرت خرید
در سال ۱۳۵۷ با سال ۱۴۰۳
رضا صابری خورزوقی
♦️ این مقایسه براساسِ میانگینِ کشوریِ قیمتها و حداقل حقوقها در سال ۱۳۵۷ و سال ۱۴۰۳ انجام شده است.
♦️کالاهای نمونه نان، مسکن، خودرو، بنزین و دلار است
توجه
در متن زیر، حرفِ «ر» کنارِعدد، یعنی ریال و حرف «م» یعنی، میلیون
ملاحظه بفرمائید:
حداقل حقوق:
سال ۱۳۵۷ = ۶۳۰۰ ریال
سال ۱۴۰۳= ۱۱میلیون تومان
#نانِ سنگکِ معمولی
سال ۱۳۵۷، ۵ ریال
سال ۱۴۰۳، ۵۰هزار ریال
این یعنی:
حقوقِ سال۵۷ = ۱,۲۶۰ نان
حقوقِ سال۴۰۳= ۲,۲۰۰ نان
#مسکن
میانگینِ ۱متر مسکن در کشور
سال۱۳۵۷ 👈 ۵,۵۰۰ تومان
سال۱۴۰۳ 👈 ۵۵م تومان
این یعنی:
۹ماه حقوقِ ۵۷= ۱مترمسکن
۵ماهحقوقِ۴۰۳ =۱مترمسکن
حساب کنیم:
ا ۹ = ۶۳۰ ÷ ۵,۵۰۰
۵ = ۱۱م ÷ ۵۵م
#خودرو
پیکان،سالِ۵۷= ۲۰هزارتومان
کوئیک،سالِ۰۳ =۴۵۰متومان
این یعنی:
با تفااااوتِ کوئیک و پیکان
۳۳ماه حقوقِ۵۷ = پیکان
۴۰ماهحقوقِ۴۰۳ = کوئیک
#بنزین
سال ۵۷ = هر لیتر ۶ ریال
سال۴۰۳=هرلیتر۳۰هزارریال
این یعنی:
حقوقِ سال۵۷ = ۱،۰۵۰ لیتر
حقوقِ ۱۴۰۳ = ۳،۴۴۴ لیتر
#دلار
سال۱۳۵۷،دلارِدولتی۷تومان
سال۰۳،دلارِآزاد۶۵,۰۰۰تومان
این یعنی:
۱ماه حقوقِ ۵۷ = ۸۹ دلار
۱ماه حقوقِ۴۰۳ = ۱۶۹ دلار
یادآوری:
به جز طلا، قیمت سایر کالاها همین حدود افزایش داشته.
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوم
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره #عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای #سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در #مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«#مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی #عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده #مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و #فندک و مردی که با همه زیبایی و #عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از #تونس و #مصر و #لیبی و #یمن و #بحرین و #سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! #بن_علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! #حُسنی_مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز #ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار #قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی #بشّار_اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا #آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و #عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته #کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای #عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد