بسم الله الرحمن الرحیم
نکاتی لازم در موضوع #انتخابات
اینکه از بین ۸۰ کاندید صلاحیت چند نفر احراز میشود دلیلی بر اصلح بودن آنها نیست!
⭕️ لطفا دقت کنید!!
شورای نگهبان صلاحیت های فردی و سیاسی افراد را با رویکرد مطابقت با شرع و قانون و رجل سیاسی ...بررسی میکند اما اینکه آیا همه این افراد مثلا از روحیه انقلابی برخوردار هستند و میتوانند خودشان را وقف کشور کنند،در حیطه بررسی های شورای نگهبان نیست!
👈 پس با این توجیه "هرفردی را که شورای نگهبان تائید کرده شایسته منصب ریاست جمهوری ایران اسلامی است" نمیتوان به انتخاب قطعی رسید!
💢 رسیدن به یک کاندیدایی از جنس #شهید_رئیسی حتی برای عوام الناس کار چندان دشواری نیست
چند شاخصه را مدنظر داشته باشید تا به نتیجه قطعی برای انتخاب یک #رئیس_جمهور_تراز انقلاب اسلامی برسید: 🔻
▫️ اینکه کاندیدایی نسبت به زخارف #دنیا بی اعتنا باشد و دلبستگی نداشته باشد
▪️اینکه خانواده کاندیدایی درگیر #مسائل کلان اقتصادی حتی بصورت قانونی هم نباشد چه رسد به شبهه ناک و رانت و ...
▫️اینکه حلقه اطرافیان کاندیدایی آدمهای بی #حاشیه و سلیم النفسی باشند
▪️اینکه کاندیدایی، در عمل #مردمی و اهل میدان باشد
▫️اینکه کاندیدایی ، مشکلات و راهکارهای مبتنی بر #دانش_روز را برای اداره کشور در دست داشته باشد!
▪️اینکه کاندیدایی با ادعای تخصص گرایی نسبت به سلامت #نفس کارگزارانش بی اعتنا نباشد!
▫️اینکه کاندیدایی ، مقهور و #تسلیم سیاست های شرکت های اختاپوسی اقتصادی نباشد!
▪️اینکه کاندیدایی، ملزم به اجرای سیاست های مردمی سازی #اقتصاد در اصل ۴۴ قانون اساسی باشد
▫️اینکه کاندیدایی ، راه حل #مشکلات کشور را در اموری همچون #برجام و نگاه به #غرب منحصر نکند و رابطه متوازن با همه کشورها مد نظرش باشد
▪️اینکه کاندیدایی، به توان و #تخصص_جوانان اعتماد کامل داشته باشد
▫️اینکه کاندیدایی، #فرهنگ و #آموزش و دین مردم برایش اولویت دست چندم نباشد!
▪️اینکه کاندیدایی، #ولی_فقیه و رهبر انقلاب را نه تنها بعنوان یک مقام شرعی و قانونی بلکه بعنوان یک فرمانده بی نظیر، آگاه و مسلط به همه امور کلان کشور قبول داشته باشد و در مقابل توصیه ها و دستورات شفاهی و مکتوب او لحظه ای تردید و درنگ نکند...
🔺وخلاصه مطلب اینکه رسیدن به این شاخصها با اندکی تحقیق و بررسی برای همه ممکن و قابل دستیابی است...
ادامه دارد....
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد