eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است بیا غزل بخوان در گوشم ای جلوه ای از ماه شب خاموشم پر کن قدحم ، مست و خرابت باشم صبحی دگر از جام تو "می"مینوشم...❣ 💞 ًُ💞 ----❤️❤️
🔴 💠 همیشه محبتهای ابتکاری به همسر، روح تازه‌ای به زندگی می‌دمد و باعث لذت و آرامش جدیدی می‌شود. 🔸 گاه درب ماشین یا خانه را با زبان محبت برای همسرتان باز کنید. 🔸 کفش‌هایش را برایش جفت کنید. 🔸گاه موقع تنهایی به احترامش جلوی پایش بلند شوید. 🔸سر سفره صبر کنید و بگویید بدون تو غذا از گلویم پایین نمی‌رود. 🔸برخی مواقع لقمه در دهان همسرتان بگذارید و بگویید این لقمه‌ی محبّت است. 🔸ناخنهای او را بگیرید. 🔸دستهایش را بعد از شستن ظرف و کار در خانه ماساژ دهید و بگویید چون خسته شدی بگذار خستگی را از دستانت بیرون کنم 🔸 و دهها ابتکار دیگری که تا به حال انجام نداده‌ و یا کمتر برای او انجام داده‌اید. از تاثیرات فراوان محبتهای ابتکاری غافل نشوید. 🌷🌺🌹🌼💐💐🌼🌹🌺🌷 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
چیکار کنیم با همسرمون خوشبخت باشیم؟ 😍 خوشبخت بودن و داشتن زندگی خوب و آروم حاصل مهارتیه که با تمرین به دست میاد. تمرینی که گام اول اون مهربون بودن و ابراز محبت کردنه. مثلاً؛ 💖 اگه همسرمون ناراحت و خسته‌اس، به احساسش احترام بذاریم. 💖 هروقت به تنهایی احتیاج داریم و می‌خوایم با خودمون خلوت کنیم به همسرمون بگیم و مطمئنش کنیم که بزودی پیشش برمی‌گردیم. 💖 در حضور دیگران به همسرمون احترام بذاریم و از خوبی‌هاش بگیم. 💖 در مناسبت‌های خوب زندگی مثل سالروز ازدواج یا تولد مطلبی کوتاه بنویسیم و در اون به همسرمون ابراز عشق و علاقه کنیم. 💖 سعی کنیم رفتارهامون با اون مثل روزهای اول آشنایی باشه. 💖 صمیمت رو چاشنی زندگی کنیم و به جای این که روبروی هم باشیم کنار همدیگه حرکت کنیم. 💖 تو کارامون از همدیگه نظرخواهی کنیم و به کارهای روزانه‌ همسرمون علاقه نشون بدیم. 💖 گاهی با تهیه یه هدیه کوچیک یا زنگ زدن به محل کارش از حال همسرمون با خبر بشیم. 💗❤️💗 •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت191 لحظه ای با چشمانی متحیروحیران به او
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ بی توجه به خواهشش بلند شد و به طرفش رفت و گفت: صبر کن ببینم،بازوت زخمی شده باید ضد عفونیش کنم دستش را گرفت و در حالی که او را به دنبال خود می کشید با گامهایی بلند از اتاق خارج شد و از پله ها پایین رفت ووارد آشپز خانه شد ؛او را روی صندلی نشاند و در حالی که جعبه کمکهای اولیه را روی میز قرار میداد خودش روی صندلی کنارش نشست و با دقت و حوصله با گاز استریل لب خونی اش را پاك کرد،ماده ضد عفونی باعث سوزش زخمش شد که بی اختیار از درد جیغی کشید آرمین با ناراحتی گفت: -یک پارگی کوچیکه که اگه بخوای بخیه اش بزنی ممکنه جای بخیه روی لبت بمونه ،پس نیازی به بخیه نیست سرش را به نشانه تصدیق بالا آورد آرمین دوباره بازوی زخمیش را در دست گرفت و با نگاهی موشکافانه گفت : -چند سانت شکافته ،بهتره بریم بیمارستان بخیه اش بزنیم خسته و بی حوصله گفت : من اینقدر نازك نارنجی نیستم که بایه زخم چند سانتی عزا بگیرم با تماس گاز استریل روی زخم بازویش از درد فریادی از ته گلو کشید وبی اختیار بازوی آرمین را به چنگ گرفت وفشرد ،آرمین که متوجه دردش شده بود آرام سرش را در آغوش گرفت ودر حالی که موههایش را نوازش میکرد با لحنی آرامش بخش گفت : -میدونم درد دره ،ولی اگه یکم تحمل کنی سریع کارمو انجام میدم دستش را از روی بازوی آرمین برداشت و گفت : - کارتو انجام بده ونگران منم نباش ،من خیلی قوی ومحکمم با لبخند شیرینی زمزمه کرد: _میدونم. همین یک لبخند برایش کافی بود تا که دردناکترین دردها را تحمل کند ،نمی دانست در این لبخند چه رازی نهفته است که اینچنین او را اسیر ودربند خودش میکند. آرمین ماده ضد عفونی را سر جایش گذاشت و با برداشتن یک بسته باند گفت : _اگه باند پیچی بشه چند روزه زخمش خوب می شه با حساسیت خاصی شروع به بستن زخمش کرد حرکاتش آرام و یکنواخت بود ،هرم نفس های گرمش به صورت سایه می پاشید وسایه باز هم از دوگانگی شخصیتش کلافه و عصبی بود ،بازهم قلبش داشت ازقفسه سینه اش بیرون می زدواو قادر به کنترلش نبود بی اختیار نگاهش را به سمت سالن به هم ریخته انداخت رفتار چند لحظه پیش استاد مغرور و دیر جوشش اصلا برایش قابل درك نبود .باورش نمیشد این رفتار وحشیانه و چندش آور از شخصیتی سر زده باشد که اینهمه قابل احترام برای همه است خودش هم نمی دانست که در نگاه و رفتار آرمین چه سری نهفته است که بعد از اینهمه توهین وتحقیربه این راحتی او را بخشیده ودر کنارش با این آرامش نشسته تا که زخمهائی که خود مسببش بوده را ببندد آرمین دست زیر چانه اش برد و سرش را به طرف خودش چرخاند و گفت: -قول بده دیگه هرگز پاروی غیرتم نمی ذاری تحت تاثیر نگاه گیرای آرمین با لکنت گفت: من .....من ......هرگز چنین قصدی نداشتم نفس عمیقی کشید و آهسته زمزمه کرد هر قدر هم مقصر باشی دست آخر این توئی که برنده ای و منم همیشه بازنده 🌸 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️ : ❓براى نصيحت همسر چه شرايطى را بايد رعايت كرد ؟ پاسخ👆 ❤️❤️🦋🦋🦋🦋🦋🦋❤️❤️ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
📌 ❤️ آقایون؛ به خانومتون بگویید: ای کاش همهٔ زنها مثل تو بودند، تو در دنیا نمونه‌ای...! ❤️خانم‌ها به شوهرتان بگویید: ای کاش همهٔ زنها مثل من خوش شانس بودند وشوهری مثل تو داشتند. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک رابطه خوبه عاطفی، اصطکاک دارد، دعوا دارد، روابطی که در آن دعوا نیست ، احتمالآ رابطه نیست ! یکی در دیگری محو شده که هیچ تنشی پیش نمي آيد. در دعوای عاطفی حواستان به چندتا نکته باشد: 🔖 بازی برنده _ بازنده راه نیندازید که به هر قیمت غلبه کنید بر طرفتان، فراموش نکنید که اکثراً بازندگان کینه به دل می گیرند. دنبال "موثر" باشید نه "مقصر" اينگونه از اعتراف به اشتباهتان نخواهید ترسید. محترم باشید😍 بعد از یک دعوای درست، یک مسئله از زندگیتان باید " حل" شده باشد نه " اضافه"
•°•فاصله را باور نمی کنم❣ °•°حتی به اندازهٔ یک واژه...❣ •°•چنان میان دلم جا خوش کرده ای❣ °•°که با هر تپش❣ •°•تصویرت تمام ذهن مرا پر می کند💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈• ☕️ 🔥 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
سلام خوشکلا ببخشید پارت امشبم کوتاهه به جاش فردا پارت بلند تقدیمتون میشه 😍❤️
دستانش می لرزیدند، کلید انداخت. خانه تاریک بود، فریاد زد. - مهشید... مهشید کجایی؟؟ هیچ صدایی نمی آمد. لامپ ها را روشن کرد، در را پشت سرش فراموش کرده بود تا ببندد، صدای طپش قلبش را می شنید، پله های خانه را بالا رفت و در اتاق خوابشان را باز کرد، لامپ را روشن کرد و با دیدن مهشیدی که پای سجاده دراز افتاده بود، مُرد. پاهایش سست شدند، با پاهایی سست به سمتش دوید. صدایش از اعماق جان بالا می آمد. خم شده بود و اشک هایش روی صورت مهشید می ریختند. - مهشید پاشو، مهشید چشماتو باز کن. دست روی دستانش که سرد شده بودند، گذاشت. صدای ناله اش فضای خانه را پر کرده بود، فقط او را صدا می زد. https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672 ❤️⛓