.
#تلنگر
🌾 شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری
رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
🍀 با خودش گفت:
حتما یه چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن ...!
🌾 اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده بود،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست ...
🍀 حکایت زندگی هم این چنین است
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،
🌾 درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
🍀 و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود
نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود!
💢 زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم... 👌
#تلنگر
شما ممکن است بتوانید گلی را
زیر پا لگدمال کنید،
اما محال است بتوانید عطر آن را
در فضا محو سازید. 👌🌹
#ولتر (نویسنده و فیلسوف فرانسوی)
📚 داستانی از یک عشق راستین ...
پیرمرد صبح زود از خانه اش خارج شد.
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به
اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان
کردند سپس به او گفتند: باید از شما
عکسبرداری شود چون ممكن است جایی
از بدنتان دچار آسیب و شکستگی شده
باشد.
پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و
نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران دلیل عجلهاش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: زنم خانهی سالمندان است.
هر صبح به آن جا میروم و صبحانه را با
او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستار به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او
آلزایمر دارد و چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند
شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح
برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت:
درست است که او من را نمیشناسد اما من که او را میشناسم... 🥺❤️
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞
چه تلنگر خوبی بود👌
فقط کافیه یک اقدام کوچولو
برای بهتر شدن شرایط برداریم
و منتظر نمونیم همه چیز
سر جاش قرار بگیره
تا کاری رو شروع کنیم.
👌گاهی یک صحبت کوتاه
تلنگر بزرگیه برای ما
┄┅┅┅🌺🍃🌸┅┅┅┄