eitaa logo
حس آرامش ❤️
190 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
29 فایل
تاریخ 1402/2/2 حس آرامش با متن های انگیزشی داستان کوتاه پندانه حدیث مهدوی تلنگر ومطالب مفید دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📖 كيفر سخت رد كننده حاجت مؤمن اسماعيل بن عمار گويد: ((به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : مؤمن براى مؤمن ، رحمت است ؟ حضرت فرمود: آرى . گفتم چگونه ؟ حضرت فرمود: هر مؤمنى براى حاجتى نزد برادر مؤمنش رود، رحمتى است كه خداوند آن را به سوى او فرستاده و برايش آماده ساخته است ، پس ‍ اگر حاجتش را روا كرد، رحمت خدا را پذيرفته و اگر با اين كه مى تواند، رفع نياز از برادر مؤمنش ننمايد، خداوند آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند، تا كسى كه از حاجتش رد شده ، نسبت به آن قضاوت كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر نخواهد به ديگرى واگذار نمايد. اى اسماعيل ! هر گاه آن شخص نيازمند در روز قيامت ، حام شود، آيا به عقيده تو، او آن رحمت را كه خداوند به او داده به چه كسى مى بخشد؟ اسماعيل گويد: عرض كردم : گمان ندارم كه آن رحمت را از خودش به ديگرى منتقل سازد. حضرت فرمود: گمان مبر، بلكه يقين داشته باش كه او آن رحمت را هرگز از خود به ديگرى منتقل نمى كند. اى اسماعيل ! هر كس براى حاجتى نزد برادرش رود كه او بتواند روا كند، ولى روا نكند، خداوند در قبر، مارى بر او مسلط كند كه انگشت شست او را تا روز قيامت بگزد، خواه آن ميت ، در قيامت آمرزيده باشد، يا در عذاب باشد. (يعنى اگر در قيامت آمرزيده هم باشد، در عالم برزخ به خاطر رد كردن حاجت مؤمن ، عذاب مى شود يعنى گزيدن مار، انگشت شست او را .
🔆بلند همتی در دعا روزي حضرت رسول صلّي الله عليه و آله در مسافرت به شخصي برخوردند و ميهمان او شدند. آن شخص پذيرائي شاياني از حضرت نمود،هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌اي از ما داشته باشي از خداوند درخواست مي‌كنم تو را به آرزويت نائل نمايد عرض كرد: از خداوند بخواهيد به من شتري بدهد كه اسباب و لوازم زندگي‌ام را بر آن حمل نمايم و چند گوسفند كه از شير آنها استفاده كنم، پيغمبر صلّي الله عليه و آله آنچه مي‌خواست برايش تقاضا نمود آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: اي كاش همت اين مرد نيز مانند پيرزن بني اسرائيل بلند بود و از ما مي‌خواست كه خير دنيا و آخرت را برايش بخواهيم. عرض كردند: ‌داستان پيرزن بني اسرائيل چگونه بوده است، آن جناب فرمود: هنگامي كه حضرت موسي خواست با بني اسرائيل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جوياي محل قبر يوسف شد اظهار بي‌اطلاعي مي‌نمود به آن جناب اطلاع دادند كه پيرزني است ادعا دارد من قبر يوسف را مي‌دانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: يا موسي «علم قيمت دارد»، من سالها است اين مطلب را در سينه خود پنهان كرده‌ام، در صورتي براي شما اظهار مي‌كنم كه سه حاجت از براي من برآوري. حضرت فرمود: حاجت‌هاي خود را بگو. گفت: اوّل آنكه جوان شوم؛ دوّم: به ازدواج شما درآيم؛ سوّم: در آخرت هم افتخار همسري شما را داشته باشم. حضرت موسي از بلند همتي اين زن كه با خواسته‌خود جمع بين سعادت دنيا و آخرت مي‌كرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد 📚منبع: كتاب داستانها و پندهاج 4صفحه 57
حس آرامش ❤️: 🔆پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید ☘معمربن خلاد گفت: از امام رضا علیه‌السلام پرسیدم: جانم به فدایت! فردی در بین عده‌ای است و در بین سخنانش مزاح می‌کنند و می‌خندند! ☘امام فرمود: «اگر چیزی نباشد اشکالی ندارد.» (راوی گوید: گمان کردم که منظور ایشان فحش دادن است.) ☘سپس فرمود: مرد عربی نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و هدیه‌ای برای ایشان آورد و گفت: پول هدیه‌ام را بده، پیامبر صلی‌الله علیه و آله خندید. ☘هرگاه پیامبر صلی‌الله علیه و آله غمگین می‌شد، می‌فرمود: «اعرابی چه شد؟ ای‌کاش می‌آمد.» 📚کافی، سنن النبی صلی‌الله علیه و آله، حدیث 65 https://eitaa.com/HjSARSMS
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چطور؟ باد گفت آن پیرمرد را می‌بینی که کتی بر تن دارد؟ شرط می‌بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردباد هولناکی شروع به وزیدن کرد. هرچه باد شدید‌تر می‌شد، پیرمرد کت را محکم‌تر به خود می‌پیچید... سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن درآورد. در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی‌تر از خشم و اجبار است. 🔆 در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.
. 📕 تیر خلاص شیطان 🏹 فردی کیسه‌ای طلا در باغ خود دفن کرده بود و بعد از مدتی یادش رفت کجا دفنش کرده. پس نزد مرد فهیم و فقیهی رفت. مرد فقیه گفت: نیمه‌شب برخیز و تا صبح نماز بخوان. اما باید مواظب باشی که لحظه‌ای ذهنت نزد گمشده‌ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود. مرد نیمه‌شب به نماز ایستاد و نزدیک صبح یادش افتاد کیسه را کجای باغ دفن کرده است. سریع نماز خود را به‌ هم زد و بیل را برداشت و به سمت باغ روانه شد. محل را کند و کیسه‌ها را در آغوش کشید. صبح شادمان نزد مرد فقیه آمد و بابت راهنمایی‌اش تشکر کرد. مرد فقیه گفت: می‌دانی چه کسی محل سکه ها را به تو نشان داد؟ مرد گفت: نه. فقیه گفت: کار شیطان بود که دماغش را بر سینه‌ات کشید و یادت افتاد! مرد تعجب کرد و گفت: به خدا که من برای شیطان نماز نمی‌خواندم. مرد فقیه گفت: می‌دانم، خالص برای خدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه را بچشی، دیگر او را رها می‌کنی. نزدیک صبح بود، ملائک می‌خواستند لذت عبادت شبانه را به کام تو بچشانند که شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی. اگر یک شب این لذت را درک می‌کردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه‌شب می‌رفتی. شیطان یادت انداخت تا نمازت را قطع کنی. چنانچه وقتی قطع کردی و رفتی طلاها را پیدا کردی، دیگر نمازت را نخواندی و خوابیدی. و اینجا بود که شیطان تیر خلاص خود را به سمت تو رها کرد...
📚 داستانی از یک عشق راستین ... پیرمرد صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم‌های پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید از شما عکسبرداری شود چون ممكن است جایی از بدنتان دچار آسیب و شکستگی شده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران دلیل عجله‌اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: زنم خانه‌ی سالمندان است. هر صبح به آن جا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود! پرستار به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد و چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت: درست است که او من را نمی‌شناسد اما من که او را می‌شناسم... 🥺❤️