#خنده_تاخاڪریز
.
"روبوسی"
.
شبعملیاتوخداحافظیآنطبیعتاًباید با سایرجداییهاتفاوتمیداشتکسیچهمیدانست
شاید آنلحظههمهیدنیاوعمر باقیماندهی خودشیادوستعزیزشبود
ازآنپس واقعاًدیدارهابه قیامتمیافتاد. چیزیبیشاز بوسیدن،بوییدنوحسکردن بود.
بههم پناهمیبردند.
بعضیهابرایاینکهاینجو را بههمبزنند وستونراحرکتبدهند
میگفتند:«پیشانی،برادرانفقطپیشانیرا ببوسید، بقیهحقالنسا است.
حوریها رابیشاز این منتظرنگذارید».
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
بار اولمبود کهمجروحمیشدمو زیادبیتابیمیکردم
یکیاز برادرانامدادگر بالاخرهآمدبالای سرمو باخونسردیگفت:
چیهچهخبره؟
توکه چیزیتنشدهبابا!
توالانباید بهبچههایدیگر همروحیه بدهی آنوقتداریگریهمیکنی؟!
تو فقط یکپایتقطعشده!
ببین بغلدستیاست سرنداره هیچیهم نمیگه، این را کهگفت بیاختیار برگشتم وچشممافتاد بهبنده خداییکهشهیدشده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خودم گفتمعجبعتیقههاییهستند این امدادگرا.
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
[🦋]تازهاومدهبود جبهه
یهرزمندهرو پیدا کردهبود وازشمیپرسید:
وقتیتویتیررسدشمنقرار میگیریبرا اینکهکشتهنشیچیمیگی؟!
اونرزمندههمفهمیدهبود کهاینبنده تازهواردهشروعکرد بهتوضیحدادن:
اولاْباید وضو داشتهباشی
بعد رو بهقبلهو طوریکهکسینفهمهباید بگی:
اللهمالرزقناترکشناریزنا
بدستنا یا پایناولاجایحساسنا
برحمتک یاارحمالراحمین😂
بندهخدا باتماموجودگوشمیداد
ولیوقتیبهترجمهیجملهیعربیدقتکرد گفت:
اخویغریبگیر آوردی؟!
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
[🐐]پسرکصدایبز را ازخود بز همبهتر درمیآورد.
هروقتدلتنگبزهايشميشدمیرفتتوی
يکسنگر و"معمع" میكرد.
يکشبهفتنفر عراقیكهآمدهبودند شناسايیباشنيدنصدایبز طمعكرده بودند كباببخورند.
هرهفتنفر را اسيرکردهبود و آوردهبود عقب
تویراههمكلیبرايشانصدایبز درآورده بود😂
میگفت:
چوپانیهمينچيزهايشخوباست😅
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
[🌱]خیلی شوخ و با روحیه بود.
وقتیمثلبقیهدوستان به او التماس دعا میگفتیمیا از او تقاضای«شفاعت»میکردیم
میگفت:
مسئلهای نیست
دو قطعهعکسسه درچهار و یکبرگ فتوکپیشناسنامهبیاور
ببینمبرایتچکار میتوانمبکنم.
در ادامه همتوضیحمیداد
کهحتماً گوشهایتپیدا باشد
عینکهمنزدهباشی
شناسنامههمبایدعکسدار باشد!😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
[🚑]تعداد مجروحینبالارفتهبود
فرماندهاز میانگرد و غبار انفجارهادوید طرفموگفت:
سریعبیسیمبزنعقبو بگو یهآمبولانس بفرستند مجروحینروببره
بیسیمزدم
بهخاطر اینکهممکن بود عراقیهاشنود کنن،از پشتبیسیمباکُدحرفمیزدیم
.
گفتم: حیدر،حیدر،رشید!
چندلحظهصدایفشفشبهگوشمرسید و بعدصدایکسیامد:
+رشیدبهگوشم
-رشیدجانحاجیگفتیهدلبرقرمز بفرستید!
+ههههدلبر قرمز دیگهچیه؟
-شماکیهستید؟!پسرشید کجاست؟!
+رشید نیست. مندر خدمتم
-اخوی!مگهبرگهیکُد نداری؟!
- برگهکُد دیگهچیه؟!بگوببینمچیمی خوای؟!
.
بدجوریگرفتار شدهبودم
از یهطرفباید باکُد حرفمی زدمکه خواستهمونلو نره
ازطرفیهمبا یهآدمشوتبرخورد کرده بودم
بازمتلاشموکردموگفتم:
-رشیدجان! ازهمونهاکهچرخدارند!
+چیمیگی؟!درستحرفبزنببینمچی میخوای؟!
- بابا از همونهاکهسفیده
+ههههنکنهتربمیخواهی؟!
-بیمزه! بابا از همونها کهرو سقفشیه چراغقرمز داره
+دِ لامصبزودتر بگوآمبولانسمیخوام دیگه!
.
کاردمیزدند خونمدرنمیاومد
هر چیبد وبیراهبود پشتبیسیمبهش گفتم
اونهمهتلاش کردمدشمننفهمهچیمی خوایم،اما اینبندهخدا...😕😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تا_خاڪریز
.
[🚍]بین تانڪر آب تا دستشویے فاصله بود.
آفتابه را پر ڪرده بود و داشت مے دوید.
صداے سوتے شنید و دراز کشید. آب ریخت روے زمین ولے از خمپاره خبرے نبود.
برگشت دوباره پرش ڪرد و باز صداے سوت و همان ماجرا. باز هم ؛
داشت تڪرار مےڪرد ڪه یڪے فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد مے پیچید تو لوله آفتابه سوت مےڪشید.😂
.
به نقل از غلامرضا دعایی
.
#طنز
↳|• @bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
یکتانک افتادهبود دنبالش.
معلومنبود چطوریآنجلومانده؛
آرپیچی زنها راصدا زدند.
آنقدر شليکكردند كهتانکمنفجر شد.
پسركه بهخاكريز رسيد پرسيديم
كجا بودی؟
.
گفت:
«ديشبكهرفتيمجلوخوابمبردهبود.
تقصيرمادرمه؛ازبسبهمازور میكرد
سرشببخوابيمبد عادتشديم.😂»
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
「خوشمزگیبچههایجبھه」
.
📞•°پیرمردی گوشیرا برداشتو بعد ازیکی دوتا سرفهگفت:
بھشتزهرا بفرمائید..
راستش منکار دیگری داشتموقصدم هم اذیتکردن نبود،
اما نمیدانم چیشد که یکدفعه یاد خوشمزگی بچههایجبھه افتادمو باخود گفتم، بگذار یهخورده سربهسر پیرمرد بگذارم..
این بود که تا گفت:
ــ بھشتزهرابفرمایید.
.
گفتم:
+ شھیدانزندهاند؟
باتعجبپرسيد:
ــ يعنیچه؟! معلومه كه زندهاند برمنكرش لعنت..
+پسلطفا وصلكنيد، قطعهبيستوسه؛
ــ چی؟!
ترسيدم بھم بدوبيراه بگوييد
كه گوشی را گذاشتمزمينو گفتم ما نبوديم!😅
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
﴿🤲﴾دوستیداشتيمكهحاضر جواببود.
يكیاز دوستانكهبا او صميمیتر بود گفت:
+ما را كهسر دعاهايتفراموشنمیكنی؟!
-هرگز! شما را به طور خاص ياد ميكنم
.
بچهها كهمیدانستند حرفاو خالیاز مزاحنيست
پرسيدند:
حالاچه مواقعیبيشتر بهفكر ماهستی؟!
گفت:
-در زيارت عاشورا،آنجا كه آمدهاست
"اللهم العن ابن مرجانه"😂
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
°•🚁| قـرار بود گروهانما با هلیكوپتر جابهجا شود.
وقتیوارد هلیكوپتر شدم، روی يک صندلی خالینشستم.
مدتیبعد كمکخلبان آمد و گفت:
+ میخواهی در جای من بنشينی؟
من كلیآموزش ديدم تا اينصندلیرا بهمن دادند!
من كهتازه متوجه اشتباهم شدهبودم
بـهشوخی گفتم:
ــ روی صندلی نشستن كهآموزش نمیخواهد! شما میآمدی پيشخودم
تا بدونآموزش دو تاصندلیبھتان میدادم.»
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
#خنده_تاخاڪریز
.
﴿آبگوشت🍵﴾
.
فروردینسال1365در مقر
"شهید محمد منتظری"
از مقرهای تیپ 44قمربنیهاشم؏ در نزدیکیسوسنگرد بودیم.
زير حملههوايیدشمنمشغولخوردن آبگوشتبوديم.
آنرا در یک سینیبزرگی ریختهبودیم وهمگیدور آننشستهبودیم.
برقکهقطعشد شیطنتها شروع شد.
هرکسکاریمیکرد ودر آن تاریکیسر به سر دیگریمیگذاشت.
.
باهماهنگیقبلیقرار شد
یکیاز بچهها از حوزهاستحفاظیآقای خدادادیلقمهایرا بردارد
کهایشانبا لحنخاصیگفت:
لطفا غواصاعزام نفرمایید
منطقهدر دید کاملرادار قراردارد!😂
با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچهها منفجر شد.
اینقدر فضا شاد شدهبود که کسیبه فکر حملههواییدشمننبود!
.
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥