💠⚜💠
سـلامحضرٺِبارانـــــ🌧
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
آرزو:
سلام به همگی☺️
خانم مهاجر مثل همیشه ممنون 🌷🌷
آخر پائیز دارم میشمارم یک به یک
با تو بودن؛؛ هیچ ؛؛اما بی تو بودن ؛بی شمار ؛
بشری مثل آدم های پخته عمل میکنه اما امیر مثل آدم های ناپخته ،انسان های عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است در مشاجره ای ببازند تا در رابطه ای که برایشان با ارزش تر است پیروز شوند
ولی انسانهای ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز شوند ❗️حتی اگر به قیمت از دست دادن رابطه باشد ❗️
حرفای امیر هم که مثل پتک بود :همسرآزاری آقا امیر 😡 همسرآزاری حتما کتک زدن نیست وقتی که همسرت رو تحقیر میکنی یعنی همسر آزاری
هر چی تو بگی :این از اون کلمات جادویی بود که باید موقع دلخوری استفاده کرد ولی رو امیر کارساز نیست 😕
به قول دوستان بشری و امیر باید وقت میزاشتن با هم صحبت میکردن نه اینکه با نگاه چشم با هم حرف بزنند خیلی وقتا باید حرف زد،، مشکل رو بکاوید و حلش کنید بشری باید دقت میکرد که آیا شیوه ای که در پیش گرفته در امیر اثر گزار بوده یا نه (دریغ از یه تغییر جزئی در امیر، بدترم شد خودخواه بود خودبین هم شده :خودبینی دیدن خودت نیست ها ندیدنِ دیگرانِ ❗️بر میگرده به همون نپخته بودنش❗️😢 حتی اگه دلیل این خودبینی امیر این باشه که بشری فراموشش کنه کار درستی نمیکنه که بشری رو نمی بینه ) پس باید روشش رو تغییر بده :محبت یه طرفه مثل لوله کردن یه فرشِ وقتی که یه طرف آروم جلو بره طرف بعدی تند تند جلو بره نتیجش میشه یه فرش کج
بشری بزرگوارِ،بزرگوارِکه اولین اندیشه اش انتقام نبود ولی وقتی امیر دوستان شیطان صفتی مثل حامد داره بزرگواری بشری کار ساز نیست رفتارهای امیر نشات گرفته از نشست و برخاست با آدمهایی مثل حامد که از گذشته باهاش بوده :شیطان به وسیله بعضی از گناهانی که قبلا انجام داده بود فریبشان داد آره عزیزان گناه ها به هم ربط دارن گاهی فکر میکنی همین یه گناهِ اما شیطان کارشو بلدِ بعدا از همون پل میزنه به بعدی
خدا قوت بانو 😍
#تحلیل_بشری
✒𝑍:
باران هم که باشی برای کاسههای وارونه کاری نمیشود کرد!
بشری بارانِ محبتشو و سیل مهربانیو بخشش رو روی امیر خالی کرده؛ اما امیر اصلا متوجه نیست. یعنی خودشو به بیتوجهی زده. درحالی که بیتوجهی عمدی، دقیقا توجه محسوب میشه.
(داره خودشونو نابود میکنه🤭)
بشری انتظار این برخورد امیر رو داشت و امیر در اوجِ بیرحمی اونو میخکوب کرد.
(من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد)
اوایل امیر بیشتر از الآن خودشو با رفتاراش سرزنش میکرد و ادامه میداد چون فکر میکرد چارهی دیگهای نداره!
برای مثال این که با نادیده گرفتن بشری؛ بهش یاد بده، بدون اون زندگی کنه. 👻
با دشمنان خدا رابطه دوستانه دارند. (ممتحنه/1)
دوستی و نشستو برخواست با آدم نادرست انسان رو به کجراهه میبره. میشه، معنای کلمه ضال، یعنی کسی که در بیراهه قدم گذاشته. ضالین در قرآن به گمراهی دلالت میکنه، خدانکنه از رحمت خدا خارج بشیم!
(امیرخان خدا عقلت بده مادر🤓)
#تحلیل_بشری
💠💠💠🌿💠
#تمثیل 🌴
🔥🖤
کسانی که شیاطین بر آنها مسلط شدهاند، اینها را شیطان از آب گرفته، صید کرده و قلبشان مرده است.
🌊🌊🐟
همچنان که قلب ماهی در آب زنده است، قلب انسان هم به عشق خدا زنده است.
همانطور که اگر ماهی را از آب بیرون بکشند میمیرد، قلب انسان را هم اگر از یاد خدا بیرون بکشند میمیرد.
💔
در این هنگام، ظاهراً زنده است ولی دل او مرده است. اگر از دریای ذکر خدا دلی را بیرون بکشند، مانند ماهی بیرون از آب، آن قدر دست و پا میزند تا بمیرد.
♥️🕋
پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید:
«المؤمِنُ فی المسجدِ کالسَّمَک فِی الماء»
مؤمن در مسجد مثل ماهی در آب است.
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔮چند نکته در مورد چت کردن با نامحرم در فضای مجازی
#ارسالی_کاربر_لاله
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
✒𝑍:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم🌷
امیر دچار «ناهماهنگی شناختی» شده.
یعنی نگرشش با رفتارش در تعارضه؛اون میخواد پیش بشری باشه از طرفی دوست داره مهاجرت کنه.
میخواد از بشری دوری کنه با اینحال بر میگرده.
یعنی نه تنها در اطرافش، بلکه در ذهن خودش هم هماهنگی مطلق وجود نداره!
حالا اثرات این ناهماهنگی، تنش درونی امیر، بیمنطق شدنش، حس نگرانی و اضطراب
این احساس ناخوشایند امیر وابسته به نگرشش هست.
ولی خب کسی که دچار ناهماهنگی شناختی میشه خودش هم عذاب میکشه.
اینجور کسی که میخواد کاراشو توجیه کنه :یا نگرشش رو تغییر میده، یا رفتارش رو تغییر میده. یا میاد رفتارش رو توجیه میکنه!
مکانیسم دفاعی امیر برای توجیهش همین بیمنطق بودنشه!
دیروز امتحان روانشناسی داشتیم باعث شد رفتاراشو با توجه به اون تحلیل کنم🌷
#تحلیل_بشری
شماره کارت اشتباه بوده دوستان، الان درست شد.
دوستان گره گشا باشید
حتی با صدقههای روزانتون
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ11
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ119
کپیحرام🚫
دکتر شیفت، یک زن میانسال بود. امیر را صدا کرد.
_به خاطر خونریزی شدید ما فکر میکردیم خانمت جنین سقط کرده.
یک لحظه بشری در ذهن امیر نقش بست.وقتی که بچهی تازه به دنیا آمدهی یاسین را بغل گرفته بود. دستش را میبوسید.
امیر با چشمهای گشاد شده پرسید: سقط کرده؟
_نه. گفتم که فکر کردیم سقطه. الآن یه مشکل اینه که خونریزیش بند نمیاد. بدتر از اون درد شدید لگنش هست. شاید مجبور بشیم اوفورکتومی انجام بدیم.
جواب نگاه پرسشی امیر را میدهد.
_یعنی یک یا دو تا از تخمدانها برداشته بشن.
دکتر لبش را گزید. داشت فکر میکرد چطور حرفش را به زبان بیاورد که این مرد جوان با شنیدنش خرد نشود و نشکند.
با دست دست کردنهای دکتر، کنجکاوی امیر بیشتر شد. خودش را روی صندلی جلو کشید. نگران پرسید: درست بگید من بفهمم چی شده؟
دکتر به چشمهای امیر نگاه نمیکرد. نگاهش به پردهی حریر سفیدی بود که با نسیم سرد سحرگاه پاییزی، آرام تکان میخورد.
_به دلیل درد شدید لگن و خونریزی شدید شاید مجبور بشیم تخمدانهاش رو برداریم. اگه هر دو تخمدان برداشته بشه، دیگه نمیتونه مادر بشه.
چشمهای گرد امیر به دهان دکتر خیره ماند. فقط لب زدن دکتر را میدید. دیگر چیزی از حرفهایش را نمیشنید.
بشری روی نیمکت پارک نشسته بود. خیره به بچههایی که توی سرسرهها با جیغ و خنده پایین میآمدند. امیر فکر میکرد بشری به اندازهی بچهها دارد کیف میکند.
_آقا! آقا! حالتون خوبه؟
امیر از رویای کوتاهش بیرون آمد. ناخواسته توی چشمهای یک پرستار خیره مانده بود. سرش را پایین انداخت. زمزمهوار گفت: طوریم نیست.
از اتاق بیرون رفت. توی راهروی بیمارستان راه افتاد. به در بستهی اتاقی که بشری داخلش بود نگاه کرد.
اشک مژههای پرپشتش را خیس کرده بود. با زحمت نفسهای عمیق میکشید و از ریزش اشکهاش جلوگیری میکرد.
دستهایش را توی جیبهای شلوارش برد. بیخیال نگاههای خیرهی پرسنل بیمارستان با گردن کج شده به طرف خروجی رفت.
پرستار دنبال امیر پا تند کرد.
_کجا آقا؟ برو یه سر به خانمت بزن.
امیر ایستاد. آه کشید. اشکهایش بیاختیار تا روی چانهاش پایین آمده بودند.
خانم دکتر دستش را جلوی پرستار گرفت.
_خیلی ناراحته. حالش بهتر بشه برمیگرده.
امیر نمیخواست کسی گریهاش را ببیند.
روی برنگرداند. به راهش ادامه داد. وارد محوطهی بیمارستان شد. روی نیمکت سرد زیر درخت بید کز کرد. نفسش را یکباره آزاد کرد.
نمیتونه مامان بشه.
لب گزید. شوری اشک طعم گس دهانش را عوض نکرد.
مقصر من لعنتیام.
خودخواهی من کار دستمون داد.
کارای احمقانهی من...
مثل آدمی که نفس کم آورده، نفس بلندی کشید.
کف دستش را به پیشانیاش کوبید.
چی کارش داشتی؟
چی میشد میذاشتی یه شب براش خاطره بشه براش؟
مگه اون بار که بستری شد نگفتی دیگه اذیتش نمیکنم؟
تو حتی سر حرف خودت هم نموندی!
فکش از ناراحتی میلرزید. به طرف آبسردکن گوشهی محوطه رفت. چند بار مشتش را از آب سرد پر کرد و به صورتش زد.
با کف دست، خیسی صورتش را گرفت. به ساختمان برگشت.
با صدای گرفتهاش از پرستار پرسید: خودش خبر داره چه اتفاقی براش افتاده؟
پرستار سرش را بلند کرد. چهرهی آشفتهی امیر خبر از حال خرابش میداد. پرستار با تاسف سرش را تکان داد.
_دکتر تو اتاقشه. داره باهاش حرف میزنه.
♦️لطفا برای عزیزان آسمانی نویسنده فاتحه یا صلوات بفرستید.🌷
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯