eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
29.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاخام یهودی 👈برای آنها مرجعی بسازید که از یاری دینشان در آخرالزمان و آوردن امام غائبشان که ما را خواهد کشت دست بردارند . ❌آنها را مشغول بازی و عشق به فوتبال و فرقه گرایی کنید.😳🤔 اینها👆 از افاضات خاخام یهودی است تا آخر کلیپ نگاه کنید. و خودتان را سرگرم اباطیل خواست آنها نکنید و بدانید این سرگرمی ها را آنها برای ما می خواهند تا با پرداختن به آنها از اصل دین و حمایت از امام زمانمان ارواحنا فدا دست برداریم. ⛔️مراقب باشید بازیچه دست چه کسی شده اید.⛔️ تا آخر کلیپ با دقت نگاه کنید و به نیت تعجیل در فرج نشر حداکثری بدهید. فرهنگسازی حیا👇🌷❤️ @farhangsaze_haya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6003474981059561397.mp3
3.26M
درخواب گوید مادر کجایی راهی نمانده تا خانه بیایی
سه نقطه دارد همان سه نقطه ای ڪه فرق است بین پوشیدگی و پوسیدگی... :)!
AUD-20220801-WA0052.mp3
3.96M
😔 بسیار زیبا و دلنشین 🍀 🌷 دلم از این میسوزه تو مدینه 🌷 یکی نمیگه چه قصه ای داری 🌷 تو که شب تا سحر واسه مردم 🌷 تو دعاهات چیزی کم نمیزاری😭 🏴 فرارسیدن ایام شهادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) تسلیت باد 😔
• . نخبھ آمهدی‌ زین‌ الدین بود کھ با رتبه‌ چهار تجربـے و پذیرش دانشگاه فرانسه درس و آینده و پول و شهرت و . . رو رها کرد و برایِ وطنش جنگید و شهید شد ..! اونی که بھ این عزیزان فحاشی میکنه ؛ ریگ چسبیده به کفِ پوتین این شُهدام نیستی بابا !😏 | ✌️🏿'
4_6003474981059561397.mp3
3.26M
درخواب گوید مادر کجایی راهی نمانده تا خانه بیایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ فوق‌العاده رو ببینید؛ از حس و حالتون بعد از دیدنش بهم بگید☺️🌱👇🏻
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بعد از ناهار، نشست پای درست کردن درخت کریسمس سوفی. -با ناراحتی و بی‌حوصلگی که این درست نمیشه. بشین پای کار، وقت بذار، یه کم حوصله کن تا درس بشه. چه‌قدر تو بی‌اعصاب میشی! سوفی انگار حرف‌های بشری رو نمی‌شنید. فقط با ذوقی کودکانه به دست‌های بشری نگاه می‌کرد که با دقت تمام، شاخ و برگ‌های به هم ریخته را مثل اولش سامان می‌داد. درخت از آن حالت کج و معوجی که سوفی به سرش آورده بود درآمده و منتظر ایستاده بود تا دست‌های ظریف بشری تزئینش کند. چسب‌کاری‌ها و محکم‌کاری‌ها که تمام شد، گوی‌های بلوری و رنگارنگ را به شاخه‌ها وصل کرد با یک جفت فرشته‌ی چوبی که سوفی از قبل آماده کرده بود. لبخند رضایت به لب‌های سوفی آمد. چشم‌هایش برق می‌زد و این ذوق و شوق بشری را به یاد خودش می‌انداخت. وقتی که دور سفره‌ی هفت سین می‌چرخید، با شوری وصف نشدنی، کاسه‌های پایه‌دار مسی که شاید اندازه خودش سن داشتند را با فاصله می‌چید و سین‌های سفره‌ را در آن‌ها می‌ریخت‌. کارش تمام شد. نفس راحتی کشید و کنار نشست. -بیا این که دیگه لب آویزون کردن نمی‌خواست کوسن رو از روی مبل برداشت لم داد و مثل خود سوفی، زیر دستش گذاشت. -این خرده ریزها رو هم جمع کن زیر دست و پا - ممنونم. خیلی خوب درستش کردی. واقعا قشنگ شده! فکر می‌کرد شاید ایرانی‌ها هم کریسمس دارند که بشری توانسته درخت را به آن خوبی درست کند. -ببینم مگه شما هم کریسمس دارید؟ نه ندارید. کریسمس ربطی به شما نداره -نداریم. ما سفره هفت سین داریم -سفره؟ هفت سین؟ باید جالب باشه شانه‌هایش را بالا انداخت. برای خودمون که خیلی صفا و صمیمیت داره. برای شما نمی‌دونم. سوفی دور تا دور درخت را برانداز کرد. چیزی کم نداشت. فکرش را هم نمی‌کرد ان‌قدر زیبا بشود. دوباره تشکر کرد. -مبارکت باشه ولی مگه نمی‌خوای واسه کریسمس بری شهر خودت پیش خونوادت؟ چهره‌اش کمی درهم شد. نشست و زانوهایش را در بغل جمع کرد. ناراحتی از صدایش مشخص بود. -نه! اونا می‌خوان برن مسافرت -این‌ که خیلی خوبه. تو هم همراهشون میری -نه بیشتر در خودش کز کرد. انگار خاطراتی در ذهنش زنده می‌شد که تلخ بودند. صدایش غمگین شد با تنی آرام. -یه چیزهایی هست که تو نمی‌دونی. خواهرم رابطه‌ی خوبی با من نداره. رفتن من فقط باعث می‌شه اعصابم خرد بشه و با روحیه‌ای پریشان و کلافه برگردم. اون نه خودش برخورد خوبی با من داره و نه اجازه می‌ده خونواده‌ام با من خوب باشن. مدام بحث و دعوا راه می‌اندازه بشری خودش را جلو کشید. دست سوفی را گرفت. چشم‌های پر آب سوفی به نگاه صمیمی بشری افتاد. فشار گرمی به دست‌ دوست تنهایش داد. -اگه نمی‌خوای بری، می‌تونیم یه کریسمس توپ با هم بگیریم سوفی ناشیانه اشکهایش را از روی گونه‌اش پاک کرد. -واقعا؟ -چرا که نه؟ مطمئنم به هر دومون خوش می‌گذره -باشه. باشه ولی... هنوز خیلی چیزها کم داریم -خب هر چی کم داری می‌ریم می‌خریم هنوز که وقت هست -اوه! راست میگی؟ تو حاضری همراهم بیای؟! -آره. برای خودم هم جالبه آماده بیرون رفتن بودند، فقط بشری می ‌خواست سری به خانه‌اش بزند. باید نایلون استخوان‌ها را هم از زیر درخت برمی‌داشت. به درخت نزدیک شد، نایلون خالی همان‌جا مانده بود. یک نایلون فریزری را دستش کرد و نایلون کثیف را به سطل زباله انداخت. عزم رفتن به بازار را کردند که یک دفعه دیدند سگ سیاه خورش را از نرده‌ها به داخل محوطه انداخت. -پس از این راه میای تو؟ من فکر کردم بقیه درها رو درست نمی‌بندن با سوفی خندیدند و به سمت خیابان راه افتادند. سگ هم همراهشان تا سر خیابان رفت. -ببین یه اسم واسه این بذار -سیاه -چی؟! -سیاه و معنای سیاه را برای سوفی توضیح داد. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این و بیش از حد دوست دارم. لازمه همتون ببینید 💘 ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄