eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا تنها پناهیه که برام مونده!🤍 تنها کسی بود که تنهام نزاشت با وجود هزاران اشتباه باز منو ببخشید و همیشه کمکم کرد و منو توی مسیر خودم قرار داد...☁️🌱 بعضی وقتا ازش غافل شدم و دور شدم ولی اون هیچوقت من و فراموش نکرد میخام بگم تو تنها نیستی رفیق!🫂✨ اگه هیچکس نیست که باهاش حرف بزنی، خدا هست!اگه همه بهت گفتن نمیتونی، خدا هست که کمکت کنه تا بتونی!اگه از همه خسته شدی؛ خدا هست که کمکت کنه و دستتو بگیره!♥️🌙 خلاصه اش کنم که یادت نره یه نفر هست، که همیشه هست، حتی وقتی تو حواست نیست!💙🌊
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینب سلیمانی: افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم فرزند «شهید سلیمانی» در روستای قنات ملک: 🔹افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم و در کنار شما زندگی کردم. 🔹اینکه امروز همه شما جمع شدید و برای پاسداشت نام و یاد برادر خودتان مراسمی برگزار کردید برای من کمترین، بعد از مراسم حضرت آقا، پربرکت‌ترین مراسم است؛ چون خودم را از شما می‌دانم. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 خب قاعدتا وقتی می‌گه نمی‌تونم شما رو برسونم، حتما نمی‌تونه برم گردونه؛ روز اول در باغ سبزی رو به من نشون دادین ولی حالا... موبایلش را زیر چانه‌اش گرفت. نفس خسته‌ای کشید. ولی حالا هر دم از این باغ بری می‌رسد! صدای الو الو گفتن‌های ممتد آدلف را از پشت گوشی می‌شنید. دوباره موبایل را کنار گوشش گذاشت. -بله حرفی برای گفتن نداشت. حالا که بشری صدایش را می‌شنید، نمی‌دانست چه بگوید. حتی دل سرد آن پسر اروپایی هم برای این دختر سوخته بود. خود بشری راحتش کرد. به قدر کافی لبریز شده بود از رفتارهای ضد و نقیض میزبانانش... -مشکلی نیست. خودم می‌تونم برگردم آدلف باز هم حرفی کرد و بشری ادامه داد: -بابت این چند وقت هم ازتون ممنونم تماس را قطع کرد و خودش را به ورودی نیروگاه رساند. به شیشه‌ی در کیوسک نگهبانی زد و از نگهبان خواست برایش تاکسی بگیرد. تا رسیدن تاکسی با نگهبانی مشغول صحبت شد تا از نرخ تاکسی‌ها و سرویس‌های نیروگاه باخبر بشود. با یک حساب سرانگشتی دید که اگر بخواهد از تاکسی استفاده کند باید بیش‌تر پولش را صرف همین رفت و آمد‌ها کند. آدرس را به راننده داد و مشغول دیدن شهر شد. دلش رنگ محرم داشت و شهر پر بود از شور و شوق کریسمس. گاهی وقتی دلت غم داشته باشد، دیدن حال و هوای شاد شهر، بیشتر بهم‌ات می‌ریزد. وقتی هیچ ‌کس حال و هوایت را درک نکند. وقتی تک و تنها باشی. غم غربت به جانت می‌افتد و بیش‌تر درک می‌کنی حال خانواده‌ی امام عزیزت را. باز هم مثل همه‌ی روزهایی که از صبح هم دانشگاه می‌رفت و هم سر کار، خرد و خاکشیر به خانه رسید. موفق شد که از طریق اتصال اینترنت پای منبر که سال می‌نشست بنشیند و کم کم شروع روضه بود که سوفی هم خودش را رساند. آن‌قدر درد دل داشت که توجهی به حضور سوفی نکند و دلی سیر اشک بریزد و سینه بزند. همیشه سعی کرده‌ بود محکم باشد ولی هر آدمی جایی از زندگی کم‌طاقت می‌شود. برهه‌ی جدید زندگی‌اش هر روز یک شوک را برایش به ارمغان آورده بود. گرچه روح لطیفش زخم می‌خورد اما توان جسمی و روانی‌ای روز به روز قوی‌تر می‌شد... سوفی گرچه نمی‌دانست بشری دقیقا چه‌اش شده است اما بهتر می‌دید که حرفی نزند و کاری به او نداشته باشد. فقط لیوان چایی که خودش آورده بود را جلوی بشری گذاشت و بدون خواندن زیارت عاشورا خواست برگردد که صدای بشری او را نگه داشت. -نمی‌مونی زیارت بخونیم؟ قدم از قدم برنداشت. صدای غمگین بشری، دلش را می‌سوزاند. برگشت و بی‌حرف کنارش نشست. حال سنگین بشری او را هم گرفته بود. دست زیر چانه‌اش گذاشت و به تماشای بشری نشست. انگار در این عالم خاکی نبود. صدای رعد و برقی که در دلش می ‌زد را نمی‌شنید اما باران بی‌امان چشم‌هایش را خوب می‌دید. این‌بار حتی نفهمید کی زیارت به آخر رسید. بشری سر به تربت گذاشت و زیارت را تمام کرد اما سر از سجده برنداشت. خودت همیشه بودی، هستی، خواهی بود؛ دستی که از من گرفتی رو رها نکن. من به تو ایمان دارم. به وجودت، حضورت... و هر روز محتاج‌ترم به تو از روز قبل؛ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
49.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو این کلیپ می‌تونید چهره‌های پیشنهادی شخصیت امیر و بشری رمان رو ببینید😍 تو رواق منتظرتونیم https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ توکه‌میدونی‌حق‌باکیه!📿
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 اگه دوست داری رمان‌و تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿 ✅ادامه‌ی رمان تو کانال به وقت بهشت شب‌های زوج ادامه دارد🌹🌹
عصر جمعه دل هوای دیدنت را می کند اما چه سود ! سهم ما از این دو روز عمر، هجران تو بود
قوی باش و به زندگی لبخند بزن ، حتی اگه گاهی اوقات دردناك باشه..!