💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ307
کپیحرام🚫
طپش قلبش به حدی بالا رفت که لرزشش را در تمام قفسهی سینهاش حس میکرد.
آب نداشتهی دهانش را به سختی قورت داد.
خم شد و کاغذ مچاله را با دستهایی که به شدت میلرزید برداشت.
هنوز بازش نکرده بود که کسی محکم به در کوبید.
تا به در برسد، چند بار دیگر هم در کوبیده شد و هر بار محکمتر از قبل.
-بشری! باز کن. چه اتفاقی افتاده؟
صدای نگران سوفی را تشخیص داد که پشت سر هم صدایش میزد.
دو قدم مانده به در بود که با حس فرو رفتن جسمی نوک تیز در کف پایش جیغی بلند کشید.
طوری که سعی میکرد کف پایش به زمین نرسد، عفب عقب رفت و روی مبل کنار در نشست.
صدای سوفی در حالی که شبیه جیغ شده بود تمام حواسش را پرت میکرد.
تقریباً داد زد:
-چیزی نیست سوفی. الآن باز میکنم
اووووف. وای خدا!
یک تکه شیشهی بزرگ به قسمت نرمی پایش فرو رفته بودرفته بود.
با دیدنش دلش ضعف رفت.
طاقت نداشت شیشه را دربیاورد.
با سختی فاصلهی کوتاه تا در را راه رفت و در را باز کرد.
وقتی چهرهی پریشان سوفی را دید، کمی درد خود را فراموش کرد.
در را رها کرد و باز هم روی همان مبل نشست.
صورتش از درد جمع شده بود.
-یه دستمال میدی
سوفی خیلی زود چند دستمال از جعبه بیرون کشید و به دستش داد.
بشری با چشمهای ریز در حالی که آی آی میگفت، سعی داشت شیشه را بیرون بکشد.
-نکن. بذار کمکت کنم
نشست کنار بشری. با دست راست شیشه را خیلی زود بیرون آورد و بلافاصله دستمالها را روی زخم گرفت تا مانع از خونریزی بیشتر شود.
دوباره بلند شد و باز هم چند دستمال دیگر برداشت و به دست بشری داد.
خودش هم به آشپزخانه رفت و یخچال را باز کرد.
میخواست خوراکی شیرینی پیدا کند.
یکی دو بار با چشم طبقههای یخچال را بالا پایین کرد و چیزی که به درد بشری بخورد پیدا نکرد.
-اینجا که چیزی میدا نمیشه
-هیچی نمیخوام بیا ببین روی این چی نوشته
سوفی کاغذ مچالهی تو دست بشری رو دید. در یخچال رو بست و با اخم ناشی از دقت به سالن برگشت.
-چی نوشته؟
با دیدن جملهی روی کاغذ. ابروهاش به فرق سرش چسبید.
-اسلام تروریست هست!
به بشری نگاه کرد که درد و ناراحتی با هم در صورتش جولان میدادند.
دستش رو جلوی دهانش گرفت.
-ها! کی همچین کاری کرده؟!
حرفی نمیزد. فقط عمیقاً در فکر بود و به خرده شیشهها نگاه میکرد.
سوفی رد نگاهش را گرفت و به شیشهها رسید.
-کار کدوم دیوونهای میتونه باشه؟
پرده را کنار زد.
شیشهی وسط سالن شکسته بود و پایین پنجره پر شده بود از تکههای ریز و درشت شیشه.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯