💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ342
کپیحرام🚫
هر طور بود به آرایشگر فهماند که لطف کند و پردههای رومن قرمز رنگ که تناسبی خاص با صندلیهای چرم همان رنگ داشت را پایین بکشد.
آرایشگر بیچاره دلیل این درخواست بشری را متوجه نمیشد، اما چون ساعت آخر کارش بود و دیگر میخواست تعطیل کند، پذیرفت و پرده را پایین کشید.
لبخندی تشکر آمیز به زن زد. به روسریاش اشاره کرد.
-نمیخوام مردی از بیرون من رو بدون روسری ببینه
آرایشگر که حالا بعد از چند دقیقه چک و چانه زدن، دلیل اصرار بشری را فهمیده بود، سری تکان داد.
-چطور خودم متوجه نشدم؟!
روسریاش را برداشت، پالتویش را هم درآورد و آویزان کرد. روی صندلی نشست و در آینهی مقابلش آرایشگر را دید.
زن هاج و واج به موهای بشری و صورتی که با وجود آن موها زیبایی خاصی پیدا کرده بود نگاه میکرد.
قدمی به جلو برداشت و دستهایش را زیر موهای بشری برد.
-واوو! این زیباترین مویی هست که تا به حال دیدم
و همان طور با ولع، انگشتهای تر و فرزش را لابهلای موهای دختر ایرانی که مشتری آخر شبش بود میکشید.
ادامه امشب❌❌❌
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ342
کپیحرام🚫
هر طور بود به آرایشگر فهماند که لطف کند و پردههای رومن قرمز رنگ که تناسبی خاص با صندلیهای چرم همان رنگ داشت را پایین بکشد.
آرایشگر بیچاره دلیل این درخواست بشری را متوجه نمیشد، اما چون ساعت آخر کارش بود و دیگر میخواست تعطیل کند، پذیرفت و پرده را پایین کشید.
لبخندی تشکر آمیز به زن زد. به روسریاش اشاره کرد.
-نمیخوام مردی از بیرون من رو بدون روسری ببینه
آرایشگر که حالا بعد از چند دقیقه چک و چانه زدن، دلیل اصرار بشری را فهمیده بود، سری تکان داد.
-چطور خودم متوجه نشدم؟!
روسریاش را برداشت، پالتویش را هم درآورد و آویزان کرد. روی صندلی نشست و در آینهی مقابلش آرایشگر را دید.
زن هاج و واج به موهای بشری و صورتی که با وجود آن موها زیبایی خاصی پیدا کرده بود نگاه میکرد.
قدمی به جلو برداشت و دستهایش را زیر موهای بشری برد.
-واوو! این زیباترین مویی هست که تا به حال دیدم
و همان طور با ولع، انگشتهای تر و فرزش را لابهلای موهای دختر ایرانی که مشتری آخر شبش بود میکشید.
-چه مدلی میخوای؟
-خیلی کوتاه
نگاهی به پوسترهای روی دیوار کرد. به عکسی که خیلی به مدل کرهای نزدیک بود اشاره کرد.
آرایشگر بهت زده گفت:
-ولی اون خیلی کوتاهه!
-من هم کوتاه میخوام. چون نمیتونم بهشون رسیدگی کنم. هم درس میخونم و هم شاغلم
کمی لب برچید. گذشتن از موی بلند برای خیلی از دخترهای ایرانی سخت است.
اما مجبور بود.
وقت برای سر خاراندن نداشت، چه برسد به این که بخواهد مثل قبل به این خرمن لخت قهوهای تیره که خوش نشسته بود روی سرش، رسیدگی کند.
باید قیدشان را میزد.
-لطف کنید همون مدل
آرایشگر به ناچار قیچی و شانه را در دست گرفت. بیشتر از خود بشری برای چیدن آن موها دل میزد.
پایین موها را که رنگ روشنتری داشت را در دست گرفت. همکارش را صدا زد. موها را ابتدا از پشت گردن کوتاه کرد. طوری که موهای چیده شده یک دست و منظم باشند.
مشغول کوتاهی مو به همان مدل که بشری خواسته بود شد و بشری حس سبکی شیرینی را تجربه میکرد.
پایان کار به چهرهی جدید خودش در آینه نگاه کرد. تفاوتی به اندازهی فاصلهی زمین تا آسمان را مشاهده میکرد.
لبخند رضایتی روی لبهایش شکل گرفت. هزینه را حساب کرد. لحظهی آخر، وقتی میخواست از در سالن خارج شود، آرایشگر صدایش زد.
گیس قهوهای رنگ بلندی را از دست همکارش گرفت و به بشری نشان داد.
-این موهای خودته
کامل چرخید به طرف زن. هم حیرت کرده بود و هم خوشش آمده بود.
-میتونی ببریش
نمیخواست ببردش. نیازی به نگه داشتنش نداشت.
-خیلی خوشگله!
-میتونید نگهش دارید
گیس موهای چیده شدهاش را گذاشت و بیرون آمد.
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯