eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 منتظر زد و خوردی تن به تن بود. با تنی که آمادگی نداشت و از سرما کرخت شده بود. اولین چیزی که توجه‌اش را حلب کرد، برق تیزیی بود که مرد در دست داشت. تجربه‌ی کتک‌کاری خیابانی نداشت اما به حدی تَر و فِرز عمل می‌کرد که همیشه در مسابقات باشگاهی دهان همه از تعجب باز می‌ماند. دوباره نیم نگاهی به سمت راستش کرد و قوت قلب گرفت از توجه بانویی که از کیلومترها فاصله گرمی نگاهش را احساس می‌کرد. وجود کرخت شده‌اش حالا جان گرفته بود، به آنی مچ دست مرد را گرفت و خیلی محکم پیچاند. و بعد مشت‌های پی در پی که به سر و صورت و سینه‌اش زد. آن‌قدر تند مشت‌های را می‌برد و بر می‌گرداند که مرد فرصت دفاع پیدا نمی‌کرد. دست‌هایش خسته شده بودند ولی صاحب‌شان خستگی را درک نمی‌کرد. خودش را عقب کشید و با کف پا به سینه‌ی مرد کوبید و همین باعث شد مرد چند قدم کوچک را تلو تلو خوران به عقب برود و بخورد به همان کیوسک تلفنی که پشتش پنهان شده بود. برخورد ستون فقراتش با دیواره‌ی فلزی کیوسک به حدی محکم بود که صدایش در خیابان خیس خالی از عابر و ماشین بپیچد. ادامه امشب❌❌❌ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 منتظر زد و خوردی تن به تن بود. با تنی که آمادگی نداشت و از سرما کرخت شده بود. اولین چیزی که توجه‌اش را حلب کرد، برق تیزیی بود که مرد در دست داشت. تجربه‌ی کتک‌کاری خیابانی نداشت اما به حدی تَر و فِرز عمل می‌کرد که همیشه در مسابقات باشگاهی دهان همه از تعجب باز می‌ماند. دوباره نیم نگاهی به سمت راستش کرد و قوت قلب گرفت از توجه بانویی که از کیلومترها فاصله گرمی نگاهش را احساس می‌کرد. وجود کرخت شده‌اش حالا جان گرفته بود، به آنی مچ دست مرد را گرفت و خیلی محکم پیچاند. و بعد مشت‌های پی در پی که به سر و صورت و سینه‌اش زد. آن‌قدر تند مشت‌های را می‌برد و بر می‌گرداند که مرد فرصت دفاع پیدا نمی‌کرد. دست‌هایش خسته شده بودند ولی صاحب‌شان خستگی را درک نمی‌کرد. خودش را عقب کشید و با کف پا به سینه‌ی مرد کوبید و همین باعث شد مرد چند قدم کوچک را تلو تلو خوران به عقب برود و بخورد به همان کیوسک تلفنی که پشتش پنهان شده بود. برخورد ستون فقراتش با دیواره‌ی فلزی کیوسک به حدی محکم بود که صدایش در خیابان خیس خالی از عابر و ماشین بپیچد. تنش داغ شده بود و درد می‌کرد. هرچند ظاهرا موفق شده بود اما ضربات محکمی هم نوش جان کرده بود. چاقوی افتاده روی زمین را با پایش حرکت داد و در تاریکی فقط فهمید که داخل جوی افتاد. کیفش را برداشت و زد به چاک. مسیر را یک نفس می‌دوید. سینه‌اش خشک شده بود و به خس خس افتاده بود. چندین بار با چشم‌های ترسیده برگشت و پشت سرش را نگاه کرد اما خبری نبود. از لب جوی پرید و از پیچ خیابان اصلی گذشت. وارد خیابان خودشان شد. دستش رو جلوی دهانش گرفت. سوز هوای سرد، هگه‌ی فضای بینی‌اش را خشک کرده بود. نفس‌هایش را کف دستش ها می‌کرد و دوباره نفس می‌کشید تا کمی بینی و دهانش گرم بشود. همان‌طور که به خانه نزدیک می‌شد، دست در جیب بغل کیفش برد و کلید تکی را بیرون آورد و تا به در خانه رسید، با عجله در را باز کرد و خودش را داخل انداخت. نفس‌هایش کشدار شده بودند. صدادار و عمیق. در را از داخل قفل کرد. به طرف مبل خزید و خودش را ولو کرد روی آن. قفسه‌ی سینه‌اش مدام بالا و پایین می‌رفت و صدای نفس‌های ناآرامش تنها صدایی بود که در سکوت سوئیت نواختن گرفته بود. داشت فکر می‌کرد همه چیز تمام شده یا این تازه آغاز ماجراست؟ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯