💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ348
کپیحرام🚫
شکایت تنظیم شده را از دست آدلف گرفت و با دقت خواند. زبان آلمانی بود و میبایست دقیق بخواند که چیزی کم و زیاد نشده باشد و یاچیزی ننوشته باشند که به ضررش تمام شود.
امضا زد و کاغد را روی میز گذاشت. نفسش را خیلی خسته بیرون داد. مرد متهم سرش پایین بود اما از بالای چشم نگاهش میکرد.
از حرفهایش پی برده بود که در نزدیکی خانهی بشری زندگی میکند و اینکه علاوه بر عقیدهی خودش، به خاطر پول حاضر شده بود این کارها را انجام بدهد.
و همهی اینها بشری را به یاد ناصر نصیری میانداخت. همکلاسی دوران ارشدش.
او هم به خاطر پول.
حالا او به یک وجه و این مرد هم به وجهی دیگر کار کرده بودند.
حس ششمش میگفت یک سر این قضیه به حامد مربوط میشه.
حامدی که از طریق امیر شناختمش.
که امیر راهش داد تو خونهام.
اون واردش کرد به زندگی من؛
یک سری بازپرسیها در حضور آنها انجام میشد. دستهای قلاب کردهاش را روی زانوانش گذاشت و گوش سپرد به سوال و جوابهایی که صورت گرفت.
-یه ایرانیالاصل بود. بعد از گرفتن کامل پول دیگه ندیدمش. خودش میگفت کار مهمتری داره و باید برگرده. هفتهی پیش پرواز داشت وبی من نمیدونم به کجا. همونطور که نمیدونستم از کجا اومده.
بادسر به عکسهای پخش شده روی میز کرد. اینها رو خودش به من داد. با دیدن اینها عصبی شدم به حدی که گفتم حتی اگه بقیه پول رو هم بهم ندی، خودم دست به کار میشم و آرامش رو از این دختر که...
نگاهی به بشری انداخت.
با چانهاش به او اشاره کرد.
-از این دختر که مثل اون تروریستهاست، مثل زنهای اونها لباس میپوشه میگیرم. با گفتن این حرفها، مابقی پول رو بهم داد و رفت. من هم دیگه ندیدمش. یه خط موبایل ازش داشتم ولی بهش زنگ هم نزدم
همان موقع شماره موبایل را ازش گرفتند. خط متعلق به کشور آلمان بود. تماس گرفتند اما خاموش بود.
غیر از این هم انتظار نمیرفت.
ریز نگاهش کرد. با دست به سینهی خودش ضربهی آرامی زد.
-من تروریستم؟ چون حجاب دارم شدم تروریست؟ همین؟ این شد دلیل قاطعانه که تو به خودت اجازه بدی برای من مزاحمت ایجاد کنی؟
چند تا از عکسها را برداشت و جلوی مرد گرفت.
-دیدن اینها دل من رو آتش زده. تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق میکردی تا قضیه برات روشن بشه نه اینکه خودت بشی یکی از اونها بدتر. رفتارهای تو تروریستی بود نه حجاب داشتن من. میخوای دم از انسانیت بزنی؟ با اذیت کردن من؟ به کدوم جرم؟ کدوم گناه نکرده؟
از جایش بلند شد. سوفی هم بلافاصله پشت سرش.
نگاهی به همهی ساکنین اتاق و بعد مسئولین دانشگاه کرد.
-من امنیت جانی ندارم. باید به سفارت ایران خبر بدم. شما تا الآن هیچ اهمیتی به حرفهای من نمیدادید و میگفتید توهم ناشی از خستگی به سراغم اومده .
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯