💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ351
کپیحرام🚫
شاید کار طهورا از این صحبتها میگذشت و به مراسم بله برون و نامزدی میرسید. آن هم در نبود بشری ولی مگر مهم بود؟
ماگ نسکافهاش را لبهی پنجره گذاشت. هم بیرون را تماشا میکرد و هم جرعه جرعه مینوشید.
مهم که هست ولی مهمتر از حضور من، انتخاب خوب و خوشبختی تنها خواهرمه!
لبخند دوباره روی لبهایش نقش بست.
خوشبخت میشه. مطمئنم؛
-حالت خوب باشه یا بد باید این رو بخوری؟!
به بیرون سرک کشید. سوفی نزدیکتر شد. پیراهنی یقه شل پوشیده بود و موهای بازش در هوا تاب میخورد.
-سلام. چه موهای خوشگلی!
انگشتهای کشیدهاش را لای موهای فر شدهاش کشید.
-خوب شده؟
-عالی
سوفی دوباره سرگرم موهایش شد.
-بذار در رو باز کنم بیای تو
سوفی پا روی پا انداخته بود و در حالی که هنوز دستش لای فرهای درشت موهایش بالا و پایین میشد، گفت:
-روحیهات بهتر شده
دلش نمیآمد خودش را از آن هوای مطبوع محروم کند. پنجره را باز گذاشت. شالش را مرتب کرد.
-چون دیگه کسی نیست که راه به راه، تن و جونم رو بلرزونه
-ولی نباید کوتاه میاومدی
-اون که جریمه نقدی رو پرداخت و زندانش رو هم داره میکشه. همین که به دانشگاه ثابت شد که حرفهای من حقیقت داره و دانشگاه قبول کرد که امنیت من رو فراهم کنه برام کافیه
نگفت که من با پدرم هم مشورت کردم و در واقع به نظر پدرم این تصمیم رو گرفتم.
-خیلی خب. من الآن اینجا هستم که بهت کمک کنم. مگه نمیخوای برای سال نو تدارک ببینی؟
-تو از کجا میدونی سال نو ایرانیها نزدیکه؟!
-از همون جایی که میدونم غذای معروف شهرت چیه
چشمکی زد.
-و خبر دارم تو پارتیهاتون چی میگذره
گوشهی لبش را به دندان گرفت و ریز نگاهش کرد.
-نمیخوای بکی که شما از اون مدل پارتیها ندارین!
شونهای بالا انداخت.
-خب داریم ولی اون منافاتی با عقاید ما نداره
-کدوم عقاید؟ عقایدی که مادربزرگت داره یا...
سوفی حرفش را قطع کرد.
-خب، خب. الآن میخوای دوباره شروع کنی
نشست رو به روی میهمانش.
-تو که خودت میدونی چی به چیه چرا الکی بحث راه میاندازی؟ خب تو ایران هم مثل اینجا. بعضیها یه قواعدی از دین رو زیر پا میذارن. این دلیل نمیشه که شما بخواین همه مسلمونها رو زیر سوال ببرید. همون طور که من حق ندارم اگر خطایی از یک مسیحی دیدم اون رو به پای مسیحیت بذارم
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯