✒𝑍:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم🌷
امیر دچار «ناهماهنگی شناختی» شده.
یعنی نگرشش با رفتارش در تعارضه؛اون میخواد پیش بشری باشه از طرفی دوست داره مهاجرت کنه.
میخواد از بشری دوری کنه با اینحال بر میگرده.
یعنی نه تنها در اطرافش، بلکه در ذهن خودش هم هماهنگی مطلق وجود نداره!
حالا اثرات این ناهماهنگی، تنش درونی امیر، بیمنطق شدنش، حس نگرانی و اضطراب
این احساس ناخوشایند امیر وابسته به نگرشش هست.
ولی خب کسی که دچار ناهماهنگی شناختی میشه خودش هم عذاب میکشه.
اینجور کسی که میخواد کاراشو توجیه کنه :یا نگرشش رو تغییر میده، یا رفتارش رو تغییر میده. یا میاد رفتارش رو توجیه میکنه!
مکانیسم دفاعی امیر برای توجیهش همین بیمنطق بودنشه!
دیروز امتحان روانشناسی داشتیم باعث شد رفتاراشو با توجه به اون تحلیل کنم🌷
#تحلیل_بشری
شماره کارت اشتباه بوده دوستان، الان درست شد.
دوستان گره گشا باشید
حتی با صدقههای روزانتون
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ11
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ119
کپیحرام🚫
دکتر شیفت، یک زن میانسال بود. امیر را صدا کرد.
_به خاطر خونریزی شدید ما فکر میکردیم خانمت جنین سقط کرده.
یک لحظه بشری در ذهن امیر نقش بست.وقتی که بچهی تازه به دنیا آمدهی یاسین را بغل گرفته بود. دستش را میبوسید.
امیر با چشمهای گشاد شده پرسید: سقط کرده؟
_نه. گفتم که فکر کردیم سقطه. الآن یه مشکل اینه که خونریزیش بند نمیاد. بدتر از اون درد شدید لگنش هست. شاید مجبور بشیم اوفورکتومی انجام بدیم.
جواب نگاه پرسشی امیر را میدهد.
_یعنی یک یا دو تا از تخمدانها برداشته بشن.
دکتر لبش را گزید. داشت فکر میکرد چطور حرفش را به زبان بیاورد که این مرد جوان با شنیدنش خرد نشود و نشکند.
با دست دست کردنهای دکتر، کنجکاوی امیر بیشتر شد. خودش را روی صندلی جلو کشید. نگران پرسید: درست بگید من بفهمم چی شده؟
دکتر به چشمهای امیر نگاه نمیکرد. نگاهش به پردهی حریر سفیدی بود که با نسیم سرد سحرگاه پاییزی، آرام تکان میخورد.
_به دلیل درد شدید لگن و خونریزی شدید شاید مجبور بشیم تخمدانهاش رو برداریم. اگه هر دو تخمدان برداشته بشه، دیگه نمیتونه مادر بشه.
چشمهای گرد امیر به دهان دکتر خیره ماند. فقط لب زدن دکتر را میدید. دیگر چیزی از حرفهایش را نمیشنید.
بشری روی نیمکت پارک نشسته بود. خیره به بچههایی که توی سرسرهها با جیغ و خنده پایین میآمدند. امیر فکر میکرد بشری به اندازهی بچهها دارد کیف میکند.
_آقا! آقا! حالتون خوبه؟
امیر از رویای کوتاهش بیرون آمد. ناخواسته توی چشمهای یک پرستار خیره مانده بود. سرش را پایین انداخت. زمزمهوار گفت: طوریم نیست.
از اتاق بیرون رفت. توی راهروی بیمارستان راه افتاد. به در بستهی اتاقی که بشری داخلش بود نگاه کرد.
اشک مژههای پرپشتش را خیس کرده بود. با زحمت نفسهای عمیق میکشید و از ریزش اشکهاش جلوگیری میکرد.
دستهایش را توی جیبهای شلوارش برد. بیخیال نگاههای خیرهی پرسنل بیمارستان با گردن کج شده به طرف خروجی رفت.
پرستار دنبال امیر پا تند کرد.
_کجا آقا؟ برو یه سر به خانمت بزن.
امیر ایستاد. آه کشید. اشکهایش بیاختیار تا روی چانهاش پایین آمده بودند.
خانم دکتر دستش را جلوی پرستار گرفت.
_خیلی ناراحته. حالش بهتر بشه برمیگرده.
امیر نمیخواست کسی گریهاش را ببیند.
روی برنگرداند. به راهش ادامه داد. وارد محوطهی بیمارستان شد. روی نیمکت سرد زیر درخت بید کز کرد. نفسش را یکباره آزاد کرد.
نمیتونه مامان بشه.
لب گزید. شوری اشک طعم گس دهانش را عوض نکرد.
مقصر من لعنتیام.
خودخواهی من کار دستمون داد.
کارای احمقانهی من...
مثل آدمی که نفس کم آورده، نفس بلندی کشید.
کف دستش را به پیشانیاش کوبید.
چی کارش داشتی؟
چی میشد میذاشتی یه شب براش خاطره بشه براش؟
مگه اون بار که بستری شد نگفتی دیگه اذیتش نمیکنم؟
تو حتی سر حرف خودت هم نموندی!
فکش از ناراحتی میلرزید. به طرف آبسردکن گوشهی محوطه رفت. چند بار مشتش را از آب سرد پر کرد و به صورتش زد.
با کف دست، خیسی صورتش را گرفت. به ساختمان برگشت.
با صدای گرفتهاش از پرستار پرسید: خودش خبر داره چه اتفاقی براش افتاده؟
پرستار سرش را بلند کرد. چهرهی آشفتهی امیر خبر از حال خرابش میداد. پرستار با تاسف سرش را تکان داد.
_دکتر تو اتاقشه. داره باهاش حرف میزنه.
♦️لطفا برای عزیزان آسمانی نویسنده فاتحه یا صلوات بفرستید.🌷
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعایعهد
قرار صبحگاهی به وقت بهشتیها🦋
فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀
#صبحتبهخیرامامجان ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
✨رو به ششگوشهترین قبلهی عالم، هر روز . . .
✨بردن نام حسینابنعلی میچسبد؛
💠السلامعلیالحسین
💠وعلیعلیابنالحسین
💠وعلیاولادالحسین
💠وعلیاصحابالحسین
#روز_و_روزگارتون_حسینی ♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠
خبر دهٻد بہ ٻاران ڪہ ٻار آمدنے اسٺ.
💠 #اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم 🌤
💠 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
♥️🖊
افسون:
به من گفت چه مرگته؟
و حالا منتظرم روزی از راه برسد که بدانی مرگ من عشق بود و دوست داشتن!
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
خدا نکند که تو بمیری!
کاش پیدا بکنم آنکه مرا آرام است. باورهای آخرم را به خاکستر عشق، دمیدم؛ یا خاموش میشود، یا شعله میگیرد.
#دلنوشته
#ارسالی_کاربر_افسون
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠🌿💠
🔷کافرِ اسمی
🔷مومنِ رسمی
هر کسی حرف عقلش را بشنود، به خدا نزدیک می شود ولو مسلمان نباشد.
این عقل، نورِ خداست. ولو طَرف یهودی باشد، مسیحی باشد، کمونیست باشد.
چون عقل، تحتِ ولایتالله است، لذا هرکسی به عقلش عمل کند، بالآخره از ظلمت به سمت نور می رود، ولو کافر باشد.
چنین کسی، «کافرِ اسمی» است امّا «مؤمنِ رسمی» است.
🖊آیتالله حائری شیرازی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠💠
من حسینی شدهی دست امام حسنم؛
دوشنبههایامامحسنی♥️
#اَلسَّلامُعَلَیکَیااِمامحَسَنِالمُجتَبی 🌿
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠🌷💠
چـادر!
شـہـادٺـے دخٺـرانہ رقـم مےزند؛؛
#پـروفاٻـل
#چـادر
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯