فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷این روزها که با این دمای بالای هوا، برق قطع میشه شاید بهتر متوجه صحبتهای چند سال قبل رهبرمون بشیم.
#حضرتِآقا 🌿
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پیامبر صلیالله علیهوآله:
خَلَقَ مِنْ نُورِ عَلِیٍّ السَّمَاوَاتِ فَعَلِيٌّ أَجَلُّ مِنَ السَّمَاوَاتِ
⚜خداوند از نور علی علیه السلام آسمانها را آفرید؛
پس علی علیه السلام از آسمانها برتر است.
📚 نوادر المعجزات، صفحهی ۱۹۵
۲۳ روز تا عید اللّه الاکبر،
🌴عید غدیر خم
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
📣📣📣 کانال VIP رمان بشری♥️
😍😍
کانال خصوصی برای عزیزانی که برای خوندن رمان بشری عجولند☺️
دوستانی که مایل هستید مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان رو به این شماره حساب واریز کنید
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزیتون رو به این آیدی ارسال کنید
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال کنند😊🌹
توی این کانال روزانه ۱۰ برگ از رمان بین ساعت ۱۷ تا ۱۸ ارسال میشود. 📖🌹
#سکنجبین 🍹
همہ شب سجده برآرم ڪہ بٻاٻے ٺو بہ خوابم
و در آن خواب بمٻرم ڪہ ٺو آٻے و بمانے...
🖊شـہرٻار
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨ ⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میممهاجر #برگ16
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ162
کپیحرام🚫
بشری با همان سر پایین انداخته گفت: برو به زندگیت برس. معلوم نیست چقور طول بکشه تا من سرپا بشم.
امیر کنار بشری نشست. دستش را گرفت. بشری سرش را به طرف امیر چرخاند. چشم در چشم شدند.
امیر خوشحال بود از اینکه بشری نگاهش میکند. خوشحالتر از اینکه میدید بشری با او حرف میزند. امیدوار بود حرف زدن بشری کارش را جلو بیندازد. زودتر به یک نتیجهی مطلوب برسند.
_هر چقدر هم که وقت ببره من صبر میکنم. باید بمونم به پات.
_چرا؟
-وظیفهامه.
_تو وظیفهای نداری. منم انتظار ندارم بمونی و بسوزی به پای من.
بشری زل زد به پنجره. هوا نیمهتاریک شده بود. شاخهها هنوز توی باد تکان میخوردند. نفس عمیقی کشید.
_جفتمون باید با این اتفاق کنار بیایم. بالآخره یه روز یه جایی تو خسته میشی. بهتره همین الآن تصمیم درستو بگیریم. شاید من بچهدار نشم. تو حق داری که بابا بشی.
امیر فشار محکمی به دست بشری داد. دست بشری درد گرفت اما به روی خودش نیاورد.
_من نمیخوام...
امیر محکم حرف بشری را قطع کرد.
_تو نخواه. لازم نیست انقدر آسمون و ریسمون ببافی.
امیر پیشانی به پیشانی بشری چسباند.
_اینا رو میگی که من شرمندهتر بشم؟
_نه! دارم حقیقتو میگم.
امیر انگشت روی لب بشری گذاشت.
_دیگه از این حرفا نزن.
دستش را تکیهی کمر بشری قرار داد. چطور میتوانست بشری را آرام کند وقتی خودش مقصر همهی پیشامدها بود؟!
_حتی اگه مقصر نبودم بازم باید با من میموندی. نمیخوام از دستت بدم. به هیچ قیمتی!
حرفهای مشاور را مو به مو از بر کرده بود. حرف دل خودش را بر اساس راهحل خانم رحیمی جلو میبرد.
_بهت حق میدم اگه حرفامو باور نکنی. ولی به همون روزایی خوبی که با هم خوش بودیم، لذت میبردیم از روزای قشنگی که با هم میساختیم قسم میخورم دارم حرف دلمو میزنم. من وظیفه دارم بمونم باهات نه به این خاطر که مقصرم به خاطر این که دوستت دارم. تو درد میکشی، من ذره ذره آب میشم وقتی با این حال میبینمت. دارم تقاص پس میدم. تقاص ناشکریام. تو که نه سال از من کوچیکتر بودی میخواستی با محبت و چشمپوشی زندگیمونو حفظ کنی تا اینکه...
مکثی کرد و آه کشید.
_اون اتفاق افتاد و من واسه همهی عمر شرمندت شدم.
_من هیچ دلخوری ازت ندارم.
با لبخند تلخی به بشری نگاه کرد. آرام پشتش را ماساژ داد.
-میدونم. میشناسمت. بهم فرصت بده بشری.
روی گونهی بشری دست کشید. دیگر نمیخواست آن حرفها را بشنود. بیشتر این حرفها تکراری بود.
مثل پاییز قبل که این حرفها را زد و بشری را در عشقش ثابت قدم کرد اما به شش ماه نکشید که همهاش نقش بر آب شد!
-بازم داری میگی این حرفا رو؟!
امیر لب به دندان گرفت. بشری حق داشت اگر نمیتوانست امیر را باور کند.
_رک حرف میزنم. تو فکر نکن میخوام تو روت بیارم.
آب هنش را قورت داد. سعی میکرد تا اذان نشده حرفهایش را جمع و جور کند. نفسی تازه کرد.
- تو هیچ دینی به من نداری. منم هیچ طلبی از تو ندارم. همهی اتفاقات خوب و بد رو گذاشتم پای اینکه تقدیرم بوده. همهی بحثا.
لبهایش لرزیدند و قلب امیر در سینهاش مچاله شد.
-توهینها. تنهاییهام.
دستی به صورتش کشید. انگار نمیخواست به زبان بیاورد حتی به یاد بیارورد که چی بهش گذشته.
تند گفت:
-همهی خوبی و بدیای که دیدم.
این بار خودش دست امیر را گرفت. دلش لک زده بود برای گرفتن این دستهای همیشه گرم و مردانه.
به شدت معتقدم به این که: "تا خدا نخواد برگی از درخت نمیافته". اعتقاد دارم که جدای از اختیاراتی که ما آدما داریم، تقدیر خدا حرف اولو میزنه.
-اگه این طوره چرا داری من رو پس میزنی؟!
_خودت بهتر میدونی.
_میخوام تو بگی.
_گفتنیها رو گفتم.
_گفتنیترین حرف اینه که بگی دلت با من هست یا نه؟
بشری لبخندی به امیر زد. از چشمهایش نمیشد چیزی را خواند. بشری با تاسف سرش را تکان داد. لب زد:
-اینو که تو هیچ وقت نخواستی بفهمی
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
📣📣📣 کانال VIP رمان بشری♥️
😍😍
کانال خصوصی برای عزیزانی که برای خوندن رمان بشری عجولند☺️
دوستانی که مایل هستید مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان رو به این شماره حساب واریز کنید
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزیتون رو به این آیدی ارسال کنید
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال کنند😊🌹
توی این کانال روزانه ۱۰ برگ از رمان بین ساعت ۱۷ تا ۱۸ ارسال میشود. 📖🌹
به وقت بهشت 🌱
📣📣📣 کانال VIP رمان بشری♥️ 😍😍 کانال خصوصی برای عزیزانی که برای خوندن رمان بشری عجولند☺️ دوستانی که
سلام و احترام
انشاءالله که حال تک تک شما عزیزان خوب باشه.
پیرو ایجاد کانال vip باید بهتون چندتا نکته عرض کنم.
اول اینکه من تمایلی به ایجاد کانال vip نداشتم. بعضی از خود شما عزیزان درخواستهای مکرر داشتید.
پس VIP بنا به درخواست خودتون بوده.
دوم، اگر تو vip روزانه ده برگ ارسال میشه به این دلیل هست که رمان به شکل سابق و قبل از ویرایش تو اون کانال قرار میگیره. پس وقت چندانی از ما گرفته نمیشه.
سوم اینکه رمان با بازنویسی به روال سابق تا پایان داستان شنبه تا چهارشنبه و در صورت توانم تمام شبهای هفته برای شما عزیزان در کانال به وقت بهشت ارسال خواهد شد.
چهارم، امکانش هست که رمان توی بازنویسی تغییراتی داشته باشه.
🌷لطفا پیوی خانم سماوات رو شلوغ نکنید. از این جهت که چرا تو کانال هر شب یه برگ و تو vip ده برگ ارسال میشه.
عذرخواهم اما بعضی پیامها توهین آمیز هم هست😔. لطفا شان و شخصیت خود و بقیه رو رعایت کنید. 🌷
یه نکته هم اینکه من اختیار رمان و کانالم رو دارم که روال ارسال رمان رو خودم مشخص کنم و چه بعضی دوستان مایل باشند چه نه رمان رو با بازنویسی ارسال میکنم.
با کمال احترام در کارهای شخصی من دخالت نکنید.
از حضور تک تک شما عزیزان سپاسگزارم.
وجودتون باعث سربلندی و خوشحالی من هست.
🌷🌷🌷
ارادتمند
#مٻــممـہاجـر