eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥فقط با 159 هزار تومن هندزفری بخر🔥 . برای دیدن محصولات و قیمت ها اینجا کلیک کن👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1599013086Cc7a6a2d976 https://eitaa.com/joinchat/1599013086Cc7a6a2d976 ✅ همراه با 👇🏻 🔥 سه روز گارانتی بازگشت 🔥پرداخت در محل https://eitaa.com/joinchat/1599013086Cc7a6a2d976
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش صحیح برای دانلود و تماشا با کیفیت بالا از پیج رسمی کانال منتظران ظهور در آپارات اینجا 👉 کلیک کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/In_heaventime/6 لینک برگ اول رمان🌹🌹🌹
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 دختری که رو به روش می‌دید مثل فرشته‌ها بود. شیرین‌ترین بچه‌ی روی زمین. تل صورتی با گل‌های سفید روی موهاش اون رو خواستنی‌تر هم می‌کرد. اولین و تنها نوه‌ی خونواده‌ی علیان، جا داشت روی چشم و تو دل همه‌شون. مثل هر وقتی که می‌خواست بچه‌ای رو تو آغوش بگیره، زانو زد و نشست. دست‌هاش رو محکم دور ضحی حصار کرد. چشم‌هاش رو بست و شبیه‌ترین عطر به بوی تن یاسین رو به مشام کشید. جگر گوشه‌ی یاسین بود و تکه‌ای از وجود عزیز برادر؛ -چه‌طور دوری تو رو تحمل کنم؟ عزیز دل عمه! -مگه نگفتی زود برمی‌گردی! قند تو دلش آب می‌شد با دیدن چشم‌های گرد شده‌ی بامزه‌ی ضحی. پلکش رو بوسید. -چرا. ولی دلم خیلی تنگ می‌شه برات روی فاطمه رو بوسید. کنار گوشش، طوری که فقط خودش بشنوه گفت: -خاله زنک نیستما ولی تا برگردم این بچه رو از تنهایی در بیارید منتظر جواب فاطمه نشد. حتی نموند عکس‌العملش رو ببینه. قدمی به عقب برداشت تا فاطمه رد شد و با طاها دست داد. طاها چشم‌هاش رو ریز کرد و با تکون دادن سرش از فاطمه پرسید: -چی می‌گه؟ دستش رو بالا آورد که: -بعداً میگم پازلی که از قبل آماده گذاشته بود رو آورد و با طهورا مشغول بازی با ضحی شدند. هر تکه از پازل رو که ضحی سر جاش می‌ذاشت، با ذوق و شوق تشویقش می‌کردند. طوری که همه‌ی خونه پر بشه از سر و صداشون. بازی رو که تموم کرد، همون‌طور که با بقیه مشغول تعریف بود، به این هم فکر می‌کرد که از فرداشب خونواده‌اش رو نمی‌بینه. شاید برگشتنش تا چهار سال هم طول بکشد. دوره‌ی دکترا حداقل سه سال و حواکثر پنج سال زمان می‌برد. حال عجیبش تقریباً مثل شب و سحر قبل از عروسیش بود. باز داشت به گوشه گوشه‌ی خونه نگاه و مرور خاطرات می‌کرد. چرا وقتی می‌خواستم برم مشهد این حس و حال رو نداشتم؟ حتی فکر می‌کردم می‌خوام به خونه‌ی امن و پناهی برم. جایی که دلم آروم بگیره. مشهد رو آرامگاهی برای دل‌شکسته‌اش می‌دید. بعد از شام بین پدر و مادرش نشست. دلش می‌خواست بشینه و یه دل سیر همه رو نگاه کنه. صداشون رو تو گوشش ضبط کنه. سرش روی شونه‌ی مادرش بود و دستش تو دست پدرش. فقط کسی می‌تونه حالش رو درک کنه که به اندازه‌ی خود بشری عاشق پدر و مادرش باشه... احساس می‌کرد تو فضایی خالی از هر چیز قرار داره و اون فضا هر لحظه پر و پرتر می‌شه از انرژی‌های مثبتی که از پدر و مادرش جذب می‌کنه. اصلاً انگار همه‌ی قرار دنیا رو ریخته بودند تو آغوش زهراسادات و دست‌های سیدرضا. بشری داشت مثل یک ماهی کوچک تو دریای محبت اون‌ها با خیال راحت شنا می‌کرد و آرامش می‌گرفت. طاها سرش پایین بود و داشت کوک عروسک ضحی رو درست می‌کرد. برای لحظه‌ای از بالای چشم، به بشری نگاه کرد. مثل بعضی وقت‌های دیگه از دلش گذشت چه عجله‌ای بود که بشری ازدواج کرد؟ اگه مجرد مونده بود، اون سختی‌ها رو هم متحمل نمی‌شد. فردا باید می‌رفتن تهران. بشری فرداشب پرواز داشت. برای این‌که توی مسیر اذیت نشن، تصمیم گرفتند زودتر بخوابند. بشری اما خوابش نمی‌برد. نگاهی به طهورا که راحت خوابیده بود انداخت. دفترچه‌ی یادداشت چند ساله‌اش رو برداشت و رفت تو سالن جمع و جور همون طبقه‌ی بالا. لامپ کم نوری روشن بود. چراغ گوشیش رو روشن کرد. گوشیش رو کنار دیوار قرار داد و دفترچه‌اش رو جلوی نور گذاشت. از صفحه‌های اول شروع کرد به خوندن. به حالت مرور صفحه‌ها رو می‌خوند و جلو می‌رفت. اکثر خاطرات، یعنی نود و نه درصد از متن دفتر، مربوط به امیر بود. یه جاهایی لبخند به لب‌هاش می‌اومد اما بغض هم دست از سرش برنمی‌داشت. یه جاهایی هم... راحت گریه می‌کرد. ✍🏻 (مهاجر) کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠⚜💠 از خواب چو برخیزم، اول تو به یاد آیی . . . 🖊مولوی 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🍂🍂☕️ چو از بنفشه‌ی شب بوی صبح برخیزد هزار وسوسه در جان من برانگیزد کبوتر دلم از شوق می‌گشاید بال که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد 🖊فریدون مشیری ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
❌نان سفید؛ چطور منشا بیماری ها در ایران شد؟ ❌ ✅ قسمت اول: 🔅دکتر صالحی متخصص تغذیه: 🌾 «دستور حذف سبوس از گندم و تولید نان از آرد سفید یک دستور غیر عقلانی، غیر شرعی و غیر علمی است و جداسازی سبوس از گندم و تولید نان با آرد سفید در هیچ کجای دنیا وجود ندارد.» 🥯 دکتر موسی صالحی در مراسم بزرگداشت روز ملی نان اظهار داشت: «جداسازی سبوس از گندم و تولید نان با آرد سفید در هیچ کجای دنیا وجود ندارد و ما تنها در ایران با این معضل مواجهیم.» 🔸استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی شیراز گفت: «با وجودی که نان قوت غالب خانوار است و مردم فقیر با مصرف نان به راحتی میتوانستند تمام مواد مغذی سلامتی را دریافت کنند با تولید نان سفید بیشترین ظلم به مردم فقیر شده است.» 🔹 وی گفت: «با جدا سازی سبوس گندم و تحویل آرد سفید به نانوایان دیگر این نان ارزش غذایی ندارد.» ⁉️ صالحی ادامه داد: «دستور حذف سبوس از گندم نمی دانم از کجا آمده است!» ⚠️ عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز بیان داشت: «بهترین نان، نان سنگک بود و امروز این نان بدترین نان شده است. نانی که شیخ بهایی طراح آن بود امروز با پخت نان سنگک در یک تنور گازوئیلی، آن هم با بالاترین شعله که ویتامین آرد را می گیرد، دیگر فایده ای ندارد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام معظم رهبری می‌فرماید: 📚بنده خودم هم با این که گرفتاری کاریم زیاد است، اما بحمدلله از کتاب منفک نشده‌ام و در حقیقت نمی‌توانم منفک بشوم. 💠در خلال کارهای فراوان و سنگینی که بر دوش ما هست، دائما با کتاب سر و کار دارم. ⚜احساس می‌کنم که اگر انسان بخواهد در زمینه معنوی و فرهنگی تر و تازه بماند، جز رابطه با کتاب چاره‌ای ندارد. 💫 البته مسئله، مسئلۀ چاره داشتن یا نداشتن نیست؛ مسئله‌ی میل و شوق و یک چیز اجتناب‌ناپذیر برای کسی است که اهل کتاب باشد.