📌 یکی از گرفتاری های مردم در زمان ظهور که سبب انکار امام زمان علیهالسلام میشود:
💠 على بن أبى حمزه از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: « اگر قائم قيام كند، مردم او را انكار مىكنند؛ زيرا او به صورت جوانى برومند به سوى ايشان باز مىگردد، كسى بر عقيدۀ خود نسبت به او پايدار نمىماند «مگر آن كس كه خداوند در عالم ذرّ از او پيمان گرفته باشد.»
و در روايت ديگرى چنين است كه آن حضرت فرمود: « از بزرگترين گرفتاريها آن است كه صاحب ايشان به چهرۀ جوانى بر آنان خروج مىكند در حالى كه آنان مىپندارند كه او بايد پيرمردى كهن سال باشد.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار استاد قرائتی
وقتی عبدالحمید جوابی برای گفتن نداشت
#ثواب_یهویی...😍
..یڪ شخصۍ گفت:
الله اڪبر.
..وبعدش دوباره گفت:
لااله الله محمدرسول الله.
..وبازهم گفت:
سبحان الله وبحمد بی
سبحان الله العظیم.
..ودوباره گفت:
لااله الا انت سبحانڪ
انی ڪنت من الظالین.
این شخص ۷۰۰۰۰ هزار نیڪی
بدست آورده است.
این شخص شما هستین.
به همین راحتۍ💕
🌹🍃🌹🍃🍃🍃
#تحلیل_بشری
یا زینب (س):
سلام و عصر بخیر
(داری خواهرشوهر بازی درمیاری. مشخصه
-خانمم. خانمم... خدا رو شکر که اولش دوست خودم بود)
شوخی طاها رو خیلی دوست داشتم. چقدر خوبه که با این کارش نمیذاره ذهن بشری زیاد درگیر فکر و خیال بشه. و کمک میکنه سختی ها یادش بره.
(-حالا خندهات رو هم نباید ببینیم؟
-خوب میشم. خیلی زود. خندهام رو هم میبینی)
چه غم انگیز و چقدر محکم و ستودنی
(دست برد و آبروی طاها را پایین آورد
-دیگه حالت گرفته انقدر فرستادیش بالا)
اگه شما هم از این عادت ها دارید، بذاریدش کنار. چون فرم صورتتون رو تغییر میده.البته اگه عادت بدیه💁♀
(-از لج امیر میخوای زود سر پا بشی؟
-کاری باهاش ندارم. خودش میدونه و خداش👌
-یه چیزیت هست! یه چیزی سر جاش نیست.
عقل و دل تو چی؟ سر جاشون هستن؟
-اوهوم)
چقدر از این ریزبینی طاها لذت بردم. خوب خواهرش رو شناخته و با وجود اینکه بشری کاملا انکار میکنه اما بازم طاها میفهمه که قلب بشری با اسم امیر،هنوزم تپش میگیره.
و از جواب بشری هم لذت بردم که فعلا و تا زمانی که برای احساسش دلیل منطقی پیدا نکنه، اونو بروز نمیده.
(-از یه سرفه کردن هم عاجزم. خدایا شکرت)
چقدر معرفت میخواد که آدم در ورای مشکلات هم رحمت خدا رو ببینه و شکر خدا از روی لبش نیافته.
💠💠💠💠💠💠💠🌷
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمانو تا آخر بخونی
مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز
6273811080623918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیریو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
تا لینک کانال خصوصیو برات ارسال کنه🌿
✅ارسال ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه دارد🌹🌹
اینم یه رواق واسه به وقت بهشتیا
میتونی احساس یا نظرت رو راجع به برگ جدید با بقیه خوانندهها در میون بذاری☺️
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
#تحلیل_بشری
یا زینب (س):
سلام مجدد
(-ایش! همونا رو هم دوست ندارم
-میدونی بشری! درسته که حیوونه ولی دم آخری قشنگ مشخص بود که ناراحته)
حیونم وقتی که با بشری انس گرفت عاشقش شد. موندم امیر چجوری از بشری دل کند.😶
(برگشت و از شیشهی عقب ماشین نگاه کرد. سیاه پشت سر تاکسیشان تا سر خیابان میدوید و وقتی ناامید شد از اینکه بهشان برسد، هیکل درشتش را روی زمین نشاند و پوزهاش را به چسباند به آسفالت.)💔
(فرصت نداشت با او تماس بگیرد و نمیدانست چرا به شهرش رفته است اما یادداشتی با عنوان خداحافظی و اینکه در ایران منتظرش هست برایش نوشت و از زیر در سوئیتش به داخل انداخت. )👌
(آنقدر به لاجوردی آسمان و ابرهای پر مانند سیروس نگاه کرد که کم کم خودش هم پا به لایههای نازک ابرها گذاشت.)
چقدر قشنگ توصیف کردید فضا
و لحظه وارد شدن به خواب بشری رو.🌹
(-یاسین کجا میریم
ایستاد. با دست دیگرش، نقطهای دور را به بشری نشان داد.
-دارم خسته میشم
-این راه خستگی نمیشناسه. شب و روز نمیشناسه. زن و مرد نمیشناسه
-جای تو اون جاست. باید به اونجا برسی
-چطوری؟
-هم سخته. هم آسون. واسه تو آسونه! الآن همینجایی هستی که ایستادی
بشری به پایین نگاه کرد. هواپیما را زیر پایش میدید. نگاه مات خود را به بالا کشاند. نصف راه را آمده بود.
-بقیهاش چی میشه؟
-با خودته. با وجدانت. قرارت با خدا رو یادت نره)
چقدرر این خواب قشنگ و معنی دار بود.
چقدر زندگی شیرین میشه اگه ما یادمون بمونه که به کجاها میتونیم برسیم و چه مقصد بلند و قشنگ و متعالی ای برای ما ترسیم شده. مقصدی که رسیدن بهش فقط به خودت بستگی داره و برای یک انسان با اراده و با ایمان، چندان سخت نیست.
اون وقته که از سختی های راه خسته نمیشیم و عاشقانه و مقتدرانه، پیش میریم.💗
(-چند دقیقه دیگه باید وسط پلهها بایستی. دستهات رو باز کنی. یه نفس عمیق بکشی و بگی "هیچجا وطن نمیشه"
-اینا تریپ مرداست)
جواب بشری رو خیلی دوست داشتم.
میگه کار جالبیه ولی در شان یه خانوم نیست. وقار یه خانوم بیشتر از این حرفاس.😎🤭
(-تو هم چیزی از یه مرد کم نداری ماشاءالله. آهن آب دیده شدی)
اینم از تعریفات برادرانه. چقدر طاها دوست داشتنی شده. به نظرم تماما جای یاسین رو برای خانواده پر کرده. خدا براشون نگه اش داره.🙂
خسته نباشیییید💐
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷💠
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_میممهاجر
#برگ366
کپیحرام🚫
سیدرضا دستش را دور شانهی بشری انداخت. سرش را کج کرد و روی سر دخترش گذاشت.
فشاری به شانهاش آورد.
-الحمدلله که سلامت برگشتی
انگار خستگیها را از یاد برده باشد. خندید.
-ما را به سخت جانی خویش این گمان نبود
-خدا خودش تو رو برد و برگردوند. نمیدونی چه روز و شبهایی از سر من و مادرت گذشت
وارد پارکینگ شدند. طهورا محمد را از بغل نامزدش گرفت. گونهاش را سفت بوسید و به فاطمه سپردش.
طاها پشت فرمان چهارصد و پنج پدرش نشست.
بشری هم وسط پدر و مادرش روی صندلیهای عقب جای گرفتند و ضحی که هنوز هم عزیز دردانهی بشری محسوب میشد روی پایش نشست.
فاطمه بچه به بغل سر خم کرد داخل ماشین.
-مامان! بابا! یکیتون بیاین جلو
ولی هیچکدام قبول نکردند دل از دخترشان بکنند و فاطمه بالاجبار جلو نشست.
تا رسیدن به خانه آنقدر صحبت کردند و از هر دری گفتند که مسافت زیاد و ترافیک سنگین سر شب به چشم هیچکدامشان نیامد.
از هر دری گفتند الا امیر.
و چهقدر خوشحال بود که هیچ کس حرفی از امیر به میان نمیآورد.
ترجیح میداد فعلا از حضور در جمع خانواده لذت ببرد و خب خانواده هم این را درک کرده بودند.
در تمام طول مسیر مهدی خیلی محترمانه پشت سر طاها رانندگی میکرد.
-این مهدی زیادی آرومهها! خب بیا برو. چسبونده پشت سر من
سیدرضا گفت:
-حالا فکر میکنه زشته اگه سبقت بگیره
-زیادی پاستوریزهاس
-خدا در و تخته رو با هم جور میکنه. جفتشون آرومن
زهرا سادات ادامهی حرف شوهرش را گرفت.
-قسمت خدا رو ببین. ما که چند سال از خونوادهی حاج صادقی دور افتاده بودیم. مهدی طهورا رو سر کارش دید و پسندید و خونوادهها هم دوباره گرم شدیم با هم
-من که با حاج صادقی عیاق بودم. مدام همدیگه رو میدیدیم
بشری ساکت بود و به حرفهای بقیه گوش میکرد. راست میگفت سیدرضا. اونها با هم عیاق بودن ولی بشری چند سالی میشد که حاج صادقی رو ندیده بود.
-آخرین بار سالی که مجروح شده بودین دیدمش. یادمه با ویلچر از در حیاط آوردتون داخل
‐هشت سال پیش بود بابا
فکر کرد اون زمان تازه نامزد کرده بودیم.
هشت سال گذشت!
-تو فکری خاتونم!
-طوریم نیست مامان
روسری ضحی را باز کرد و دوباره مرتب برایش بست. سرش را پایین آورد و صورت معصومش را نگاه کرد.
-چهقدر عوض شدی عمهجون. مخصوصا چشمات! دیگه شبیه چشمای من نیست
-بابا طاها هم میگه. میگه شبیه بابا یاسینم شدم
با شنیدن اسم یاسین غم روی دلش نشست. به خصوص لفظ "بابا یاسین" که ضحی به کار برده بود.
پردهی غم را از روی دلش کنار زد.
-دندونت هم که افتاده. خرگوشکم
✍🏻 #مٻــممـہاجـر
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دل ها ز قدوم دوست
💫شاد است امروز
🌸سیراب ز چشمه ی
💫مراد است امروز
🌸بشکفته تقی
💫شکوفه ی باغ رضا
🌸فرخنده ولادت
💫جواد است امروز
🌸🎊میلاد با سعادت
امام جواد (ع) مبارک باد 🎉💐
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
🌹فرمودند:
از شخص کریم همینکه درخواست کنید به شما عنایت میکند؛
ولی «جواد»خود دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند..
❤️میلاد امام جواد(علیه السلام) بر آقا امام زمان عج🌟 و همه شیعیان مبارک
#امام_زمان
#میلاد_امام_جواد
#امام_جواد
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
یا حسین(ع)❤:
#سلاممولایمن
🍁 با این دل بیقرار خیلی سخت است
جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است...
🍁تو درد فراق دیده ای، می دانی
برگرد که انتظار خیلی سخت است...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#امام_زمان
السلام علیك بقدرِ شَوقِي،حنيني، وحُبي...
سلام بر تو به اندازه اشتیاق ، آرزو و علاقهام
#حضرتِاباعبداللھ♥️