eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
همچنان ما همه از رسم تو خط می‌گیریم رفته‌ای باز مدد از تو فقط می‌گیریم نه فقط دست زمین از تو، تو را می‌خواهد سالیانی‌ست که معراج خدا می‌خواهد- زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند لحظه‌ای جای یتیمان عرب بنشیند بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی یازده مرتبه در آینه تکرار شدی بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار! پا در این معرکه بگذار؛ عدم را بردار! باز هم تیغ دودم را به کمر می‌بندی باز هم پارچه‌ی زرد به سر می‌بندی تا که شمشیر تو در معرکه‌ها هو بکشد نعره‌ی حیدری «أین تَفِروا» بکشد باز از خانه می‌آیی به خداوند قسم رستخیزانه می‌‌آیی به خداوند قسم تا زمین باز هم آباد شود باز بیا ای بزنگاه ازل تا به ابد باز بیا تازه این اول قصه‌ست حکایت باقی‌ست ما همه زنده به آنیم که رجعت باقی‌ست رفته ساقی که قدح پر کند و برگردد عرش را غرق تحیر کند و برگردد دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر یک نفر عین علی، می‌رسد از راه آخر می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد حمیدرضا برقعی، غزل مثنوی تحیر
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 افطاری فلسطینی در کنار روزشمار نابودی رژیم صهیونیستی! 🔹مراسم ضیافت افطاری فلسطینی در میدان فلسطین تهران که از ۱۶ فروردین درحال برگزاری است تا ۲۴ فروردین ادامه دارد. افطار و پذیرایی، اجرای سرود و مراسم فرهنگی از مهمترین برنامه‌های این مراسم می باشد.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینک شما و وحشت دنیای بی علی (ع)💔🏴
ابن‌ملـجم‌بہ‌خیـالَش‌ڪہ‌مر‌اڪُشت‌‌ولـے، قاتل‌اصـݪے‌من‌،ضرب‌‌دَر‌و‌مسـمار‌است:)!" 🌿
روزها‌را‌روزه‌می‌گیرم‌ولی‌افطارها، میزند‌آتش‌به‌دل،یادِ‌لب‌‌تو‌بارها💔:)" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌿
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_م‌خلیلی مهاجر #ب
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم مهاجر کپی‌حرام🚫 بشری ناچار ایستاد. او خواسته بود به احترام خاله‌ی مهدی که بزرگ‌تر مجلس محسوب می‌شد، برود. تا او بماند. حالا با این حرف مهدی، تصمیم با خاله‌اش بود. مادر مهدی حتی جلو رفت و صورتش را بوسید. به خواهرش گفت: -خواهرجان! کوتاه بیا. این حرفا رو که هیچ کدوم از ما قبول نداریم. اما خاله‌ی مهدی کوتاه نیامد. این‌بار بهانه‌ی خرافی را رها کرده و به بهانه‌ی بی‌احترامی چنگ زد. -من جایی که حرمتم شکسته بشه نمی‌مونم. کوتاه و پرنفرت به طهورا که هاج و واج نشسته بود نگاه کرد بعد سر تا پای مهدی را از نگاه حسرت‌بارش گذراند: شمام به طرفداری خواهرزنت بلند نشو. بمون! من میرم. زن با آتش تندی که توی وجودش شعله می‌کشید، دست دخترش که از وضع پیش آمده زبان توی دهانش نمی‌چرخید را گرفت. جمعیت را پس زد و از پله‌ها پایین رفت. مادر مهدی پشت سرش رفت اما خواهرش لجاجت بچه‌گانه که نه، خصمانه‌ای را پیش گرفته بود. وسط راهرو بدون این‌که بایستد آخرین تیرش را زد و رفت. -برگرد بالا خواهر! عروست از دستت نره. حتما خیلی از عاطفه‌ی من بیشتره که تو به دختر من ترجیحش دادی! دخترش مامان کشداری گفت که با چشم‌غره‌ی مادرش توی دهانش ماسید. دوباره به خواهرش نگاه کرد. -ولی بهتر! پسری که ان‌قدر بی چشم و روئه که خواهر زنش‌و به خاله‌اش ترجیح می‌ده، همون فقط به درد این خونواده می‌خوره. مادر مهدی از این توهین لب گزید.تصمیم گرفت تا بیشتر از آن آبروریزی نشده، قید حضور خواهرش را بزند. برگشت بالا. با خودش گفت دختر تو و پسر من همدیگه رو نخواستن، من چه تقصیری دارم!؟ وارد اتاق عقد شد. مهدی همان‌طور ایستاده از بشری معذرت‌خواهی کرد:بفرمایین بشری خانم! جای سادات بالای مجلسه. به پشت سر خودش و طهورا اشاره کرد.تا وقتی بشری پشت جایگاه عروس و داماد نرفت، مهدی دست برنداشت. عاقد رو به سیدرضا با صدای بلندی که قسمت خانم‌ها هم متوجه بشوند پرسید: آسید شروع کنم؟ مهدی دفتر به دست وارد اتاق شد و دفتر را روی میز جلوی عاقد گذاشت. سیدرضا با دیدین مهدی متوجه شد که بحث خوابیده. گفت: -بفرمایید حاج آقا. بالاخره سر و صداها خوابید. خواهر‌های مهدی متاسف از وضع پیش آمده قند تزئین شده را دست بشری دادند تا بساید و خودشان دو حریر سبز را بالای سر مهدی و طهورا گرفتند. خطبه‌ی عقد جاری شد. طهورا با مهریه‌ی چهارده سکه به عقد مهدی درآمد. مهدی کنار گوشش زمزمه‌ کرد: من‌و دعا کن! طهورا مکث کرد. بعد بله‌اش در الله‌اکبر اذانی که از گوشی مهدی پخش می‌شد محو شد. دوباره سیل صلوات راه افتاد. عطر صلوات با بوی اسفندی که بی‌بی دود کرده بود در هم پیچید. فضای خانه‌ی سیدرضا در آن لحظه‌ی ملکوتی اذان و عقد، به معنای واقعی آسمانی شد. خواهرهای مهدی حلقه‌ها را جلو کشیدند تا عروس و داماد دست کنند. برنامه‌ی مرسوم ماست و عسل را اجرا کنند اما مهدی بلند شد: وقت نمازه! دستش را به طرف طهورا دراز کرد. طهورا ایستاد. صدای اعتراض جمع مخصوصا خواهرهای مهدی بلند شد. -داداش نماز که دیر نمیشه. مهدی جواب خواهرش را داد: اتفاقا نماز دیر شدنیه! اون حلقه‌ها که نمی‌خوان فرار کنن! بی توجه به اعتراض‌ها، پشت سر طهورا به طرف اتاق مشترک دخترها راه افتاد. طهورا دوتا سجاده آورد. مهدی از دستش گرفت و بازشان کرد. _از امشب من پشت سرت نماز می‌خونم آقادوماد! -طهورا!؟ -طهورا بی طهورا. هر چی سادات‌خانم بگه. خندید. نارضایتی مهدی از لب و لوچه‌ی‌ آویزانش پیدا بود اما چشم‌هایش را بست و دست روی چشمش گذاشت: چشم. ولی آخه نمازت پشت سر من خراب می‌شه! -مهدی! ولی و اما و آخه نداریم. من می‌خوام بهت اقتدا کنم. بعد از نماز چرخید و دست طهورا را گرفت. -قبول باشه. نگاهش طوری بود که طهورا طاقت نیاورد و سرش را پایین انداخت. شست مهدی زیر چانه‌‌ی همسرش نشست، سرش را بالا آورد و پیشانی‌اش را بوسید. -مبارک باشه. بعد کنار گوشش زمزمه کرد. -امیدوارم پشیمون نشی و بتونم خوشبختت کنم. طهورا از این همه تواضع مهدی معذب بود و خجالت می‌کشید. برای این‌که جو را عوض کند. مشتی نمایشی به بازوی مهدی زد. -خوشبخت میشیم با توکل به خدا! ✍🏻 مـہاجـر کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
22.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی { سیاحت غرب } ( قسمت پنجم ) من اصلا راضی نیستم که او همراهم باشد! چرا که به شدت از او می ترسم... گفتم: اگر به دوراهی برسیم،راه منزل را میدانی؟ گفت:نمی دانم !! گفتم: من تشنه ام،در این نزدیکی ها آب هست؟ گفت:نمی دانم!! گفتم:پس چه میدانی که همراه من شده ای؟؟!! گفت:همینقدر میدانم که چون سایه ی تو از اول عمرت همراهت بوده ام و از تو جدایی ندارم!...مگر خدا کمکت کند که از دست من خلاص شوی !!... گیر عجب دشمن آشکاری افتادم؟؟! !... صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور - مسعود صفری - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال - امیر حسن مومنی نژاد - احسان فرامرزی - سجاد بلوکات بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه،سه شنبه وپنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
21.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از مصر تا قطر، از ترکیه تا اردن، از یمن تا عراق، از سوریه تا لبنان، از ایران تا فلسطین همه یک آرزو داریم، آرزویی که به‌زودی عملی خواهد شد! 🔹این نماهنگ زیبا تو شبکه‌های اجتماعی عربی حسابی سروصدا کرده
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظهور‌را‌تمنا‌کنیم🖐🏾🙂:)! 🔴 این شب ۲۳ ماه رمضان که از قضا شب جمعه هست شاید همون شب جمعه ای است که صیحه آسمانی ظهور زده میشه...🙂:)
و اینهمه از بی حجابی در سطح شهرهای بزرگ گفته میشه از قرار ضدانقلاب بر رقص در۱۳فروردین که معلوم نبود موفق بشن یا نه گفته شد ولی از سفره۲۷۰متری افطار در پل طبیعت تهران کسی چیزی میگه؟ اینکه آقا میفرمایند دشمن در تبلیغات از ما جلوتره یعنی همین دشمن کار کم و عدد کم خودش رو با تبلیغات چندبرابرنشون میده ما عده کثیر وکارهای بزرگی رو که درجبهه انقلاب انجام میشه اینقدر نمیگیم که کم کم خودمونم باور میکنیم کم هستیم و کاری ازمون برنمیاد کاش زیبایی های جبهه انقلابی رو درک ومنتشرکنیم