eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت یازدهم شماره عاطفه رو گرفتم(عاطفه خواب بود) - الو ع
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت دوازدهم بابا رضا: به یه شرط اجازه میدم که بری - چه شرطی؟ بابا رضا : اینکه ازدواج کنی ،بعد هر جا که دوست داشتی میتونی بری بابا این حرف و گفت و بلند شد و رفت الان اینو چیکارش کنم تا صبح فکرم درگیر بود چیکار کنم بابا راضی بشه که خوابم برد صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم عاطفه بود - هااا... عاطی: سلامت کو،رفتی دانشگاه بی ادب شدی؟ - ول کن عاطی اصلا حوصله ندارم عاطی: بیخود، من به خاطر جناب عالی اومدماااا پاشو بیا دنبالم بریم بیرون - عاطی بیخیال خواب میاد. عاطی: پس دیشب تا صبح کارت چی بود حاج خانم - داشتم فکر میکردم عاطی: عع میزاشتی من هم می اومدم کمک باهم فکر میکردیم ( خوابم پرید): عع راست میگی، الان میام دنبالت عاطی: خدا شفا بده تن تن لباسمو پوشیدمو رفتم دنبال عاطفه - سلام دوست عزیززززم ... عاطی: چیه مهربون شدی - عع یه بارم میخوایم مثل دخترای مودب حرف بزنیم نمیزاریااا عاطی: آخه بهت نمیاد ... - کجا بریم حالا؟ عاطی: اول گلزار - هیچی باز شروع شد، عاطفه جان از جون اون شهیده بیچاره چی میخوای،بابا رسیدیم بهشت زهرا، عاطفه رفت سمت گلزار منم رفتم سمت قبر مادرم نشستم کناره سنگ قبر: میبینی مامان، میخوام زندگی هم کنم نمیزارن، مامان جون نمیشه بری تو خواب بابا ازش بخوای که منصرف بشه از ازدواج من... حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار، دیدم عاطفه مثل همیشه سرش رو ،روی سنگ قبر شهیدش گذاشته داره گریه میکنه رفتم کنار... - سلام برادر، ببخشید این دوستمون شما را کلافه کرده. عاطی: عع سارا بس کن زشته - چی چی زشته همیشه میای اینجا گریه میکنی، لااقل حرف دلتو بلند بهش بگو دیگه، شاید راهی پیدا کرد عاطی: دیوونه، لازم نکرده، بریم... - من خواستم کمکت کرده باشم تا زودتر به آرزوت برسی عاطی: بی مزه (سوار ماشین شدیم رفتیم پاتوق همیشگی ) - عاطی کمک میخوام عاطی: باز چه گندی زدی - یه جور میگی که انگار همش در حال خرابکاری ام که عاطی: نه اینکه نیستی .... حالا بگو چی شده ! - میخوام از ایران برم، بابا نمیزاره عاطی: اول اینکه غلط کردی می‌خوای بری، دومم دست حاجی درد نکنه که نمیزاره - عع مسخره بازی در نیار، میخوام برم کانادا درسمو ادامه بدم، تازه خاله هم اونجاست و هوامو داره. عاطی: وااایی شوخی نکن - نه بیکارم دارم اراجیف میافم - بابا میگه شوهر کنم برم الان من چیکار کنم عاطی: این دیگه مشکل توست کاری از دست من برنمیاد. ( کیف مو برداشتم پرت کردم سمتش) خیلی دیونه ای، من چی میگم تو چی میگی عاطی: سارا جان من چکار می تونم بکنم خب. - من میگم نمی‌خوام شوهر کنم تو داری دنبال می‌گردی برام راهکار پیدا کنی؟ عاطی: من دیگه تا همین اندازه مخم کار می‌کرد بیشتر از این دیگه شرمنده - پاشو پاشو بریم ببینم چه گلی به سرم بگیرم عاطی: وایستا هنوز شیر موزم تموم نشده - اه زود باش عاطفه رو رسوندم خونه شون رفتم خونه اصلا حوصله هیچ چیزیو نداشتم رفتم تو اتاقم واسه شامم بیرون نیومدم تو فکر این بودم چیکار کنم، به ذهنم رسید به ساناز زنگ بزنم - الو ساناز ! سهیل: سلام سارا خانم خوبی؟ - سلام آقا سهیل خوبی؟ خاله خوبه؟ سهیل: مرسی تو خوبی؟ شرمنده ساناز خوابیده من گوشیشو برداشتم - خیلی ممنوم، اشکالی نداره فردا تماس میگیرم، به خانواده سلام برسونین سهیل: اوکی، شما هم سلام برسونین آه که چقدر از این پسره بدم میاد اینقدر خسته بودم که خوابم برد؛ صبح ساعت ۸ کلاس داشتم با صدای زنگ گوشیم بلند شدم اماده شدم رفتم از پله ها پایین دیدم میز صبحانه آماده اس، صبحانه رو خوردم.... دارد....
145 🤔 گفتند: مروت و جوانمردی چیه؟ 🌷 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: شما بگید چیه؟ اونا گفتند که ما می‌گیم: مروت و جوانمردی یعنی که اگر خدا بهت نعمت داد تشکر کنی، نعمت نداد صبر کنی، بلا داد صبر کنی. 🌷 امام صادق علیه‌السلام فرمود: اینکه سگ‌های مدینه هم همین جوری هستند. 🙄 زد تو حالش درسته؟ گفت: خب آقا من به همین دلیل دارم از شما می‌پرسم، شما بفرمایید. 🌷 فرمود: ما اهل‌بیت این‌جوری میگیم، میگیم مروت یعنی این که نعمت بهت دادند ایثار کنی. بلا بهت دادند شکر کنی.☺️ 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 186 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ خوش‏گمانى موجب راحتی قلب و سلامتی دين است. 📚 غررالحكم حدیث ۴۸۱۶ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 *مولای من،مهدی جان!* هر روز را با سلام بر تو آغاز می‌کنیم! 🌸سلام بر تو... که صاحب‌اختیار مایی! ✨ *اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُعِزَّ الْأَوْلِیآءِ وَ مُذِلَّ الْأَعْدآءِ*✨ 🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| |• ✍ مسلماً به سود ماست و نه به نفع . زیرا به وسیلۀ آن، رنگ خدایی پیدا می‌کنیم. به همین دلیل، خداوند بندگانش را به خود سفارش می‌کند. همچون مادری که فرزند را به سوی خود فرامی‌خواند تا به او غذای مناسب دهد و مراقبت‌های لازم را درباره او انجام دهد، خداوند نیز ما را به سوی خود می‌خواند تا در جوار او نورانی شویم و در و به سر بریم. 🌺 @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_نوزدهم #بخش_6 ✴️در ادعیه دارید یه
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) 🔸خب وقتی خواستی محو بشه گناهات بعد از محاسبه، چیکار کن؟! 💫بِتَجْدِیدِ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ، (می‌فرماید حساب کنین چکار کردین، گناهات رو ببین! ثوابات رو ببین )اونوقت خواستی گناهات رو محو بشه ✨درود بر پیامبر بفرست و اهل بیتش ⁉️یعنی چی؟اصلا میگی آقا درود... یعنی: آقا من نوکرم، غلط کردم دیگه... ✳️صلوات حکم استغفار رو پیدا می‌کنه 👈من محاسبه کردم نفسم رو با درود و صلوات عذرخواهی کردم. ⁉️بعد چیکار کنم؟ «وَ عَرَضَ بَیْعَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع عَلَى نَفْسِهِ،» به خودش بگه دوباره بیعت کن باعلی.. 💫وَ قَبُولَهُ لَهَا،و قبول کن بیعت رو برای نفس خودت 💫وَ إِعَادَةَ لَعْنِ أَعْدَائِهِ، شروع کن به لعن کردن دشمنان اهل بیت 🧐چه ربطی داره با محاسبه‌ی نفس؟ @IslamLifeStyles_fars
⁉️اهل بیت کجا ایستادن تو دین ما، در رابطه‌ی بین ما و خدا؟ ✨فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وقتی که این کار رو بکنی خدای عزوجل به تو میگه چی؟ 😕کاری نکردی که گفتی یاعلی، من دیدم اشتباهای خودم رو، یاعلی، مَدد.. 👈اینجوری که بشه، یاعلی مدد یاعلی، خدا لعنت کنه دشمنای تو رو 🔸تو گناه کردی بگو خدا لعنت کنه دشمنای تو رو 💫فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَسْتُ أُنَاقِشُکَ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الذُّنُوبِ- مَعَ مُوَالاتِکَ أَوْلِیَائِی، وَ مُعَادَاتِکَ أَعْدَائِی ☺️دیگه من یقه‌ی تو رو نمی‌گیرم به خاطر گناهات... ✅چون تو ابراز اِرادت به دوستان من کردی و دشمنی کردی با دشمنان من 👈اینا پارتی بازی نیس، اینا حقیقت ماجراست. ⚡️ادامه دارد... @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت دوازدهم بابا رضا: به یه شرط اجازه میدم که بری - چه ش
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت سیزدهم رفتم به سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود فکرم فقط در گیر حرفای بابا و اینکه چیکار کنم بود اصلا نفهمیدم کی کلاس تمام شد یه دفعه یکی از پشت داد زد که کلاس تموم شده. از ترس مثل موشک از جام پریدم - پسره بی فرهنگ (تمام تنم میلرزید) یاسری پسری که داد زده بود(خندید) : خوبه والا، ده دقیقه هست کلاس تموم شده هنوز متوجه نشدید. ترسیده بودم، وسیله هامو جمع کردم از کلاس بیرون رفتم، سرعتمو زیاد کردم سوار ماشین شدم رفتم، توی راه داشتم دیونه میشدم، آخه با شرط بابا چکار کنم. رسیدم خونه رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم که یکدفعه صدای زنگ اومد رفتم گوشیمو از داخل کیفم بیرون اوردم دیدم سانازه - سلام ساناز خوبی؟ ساناز: سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟ شرمنده مثل اینکه دیشب تماس گرفته بودی من خواب بودم - دشمنت شرمنده، اشکال نداره ساناز: کاری داشتی - می‌خواستم بگم بابا با رفتن به کانادا مخالفت کرد ساناز: واسه چی؟ - نمیدونم، تازه میگه می‌خوای ازدواج کنی حتما باید ازدواج کنی ساناز: ( صدای خنده اش بلند شد): واییی خدای من از حاجی همچین حرفی بعید نبود - الان چیکار کنم؟ ساناز: ازدواج کن خوب! - وااا چه حرفایی میزنی، من اصلا حاضر نیستم با یه پسر هم کلام بشم چه برسه به اینکه بخوام ازدواج کنم برم زیر یه سقف ساناز: عزیزم، چاره ای نداری باید ازدواج کنی - باشه عزیز، شرمنده مزاحمت شدم ساناز: این چه حرفیه، مواظب خودت باش میبوسمت - همچنین گلم فعلا... این چه کاریه آخه... بابا جان میزاشتی مثل آدم می‌رفتم دیگه لباسامو عوض کردم رفتم پایین، شروع کردم به غذا درست کردن، ساعت ۹ شب بود که در خونه باز شد.... - سلام بابا جون بابا رضا: سلام سارا جان خوبی بابا؟ - مرسی برین لباساتونو عوض کنین شام اماده است بابا رضا: چشم بابا موقع خوردن شام من سکوت کرده بودم بابا رضا: سارا جان درس و دانشگاهت خوبن؟ - ( یاد یاسری افتادم) بله بابا جون همه چی عالیه بابا رضا: می‌خواستم بگم واسه عید می‌خوایم بریم مسافرت - کجا بابا رضا: خونه عمو حسین - جدی چه خوب، ای کاش مامانم بود، همه سال با مامان میرفتیم عید بابا رضا: ( یه آهی کشید و چیزی نگفت) دستت درد نکنه بابا خیلی خوشمزه بود - نوش جونتون ظرفا رو جمع کردم و شستم، رفتم توی اتاقم هم خوشحال بودم هم ناراحت، خوشحالیم این بود که میریم عید خونه عمو حسین ناراحتیم این بود که شوهرو چیکارش کنم ( عمو حسین و بابا هم دوستای زمان جنگ هستن، عمو حسین به خاطر شغلش رفته ترکیه، نمیدونم دقیقن چه شغلی داره بابا هم توضیح خاصی نمیده ولی خیلی آدم مهمیه و خیلی هم به کشورای دیگه سفر می‌کنه، عمو حسین یه دختر داره با دوتا پسر... دوتا پسراش ازدواج کردن و لبنان زندگی میکنن دخترش هم اسمش سلماست هم یه سال از من بزرگتره، دختره فوق‌العاده مهربون و فهمیده و باحجاب، خاله ساعده، مامان سلما هم مثل مامان فاطمم مهربون و دوست داشتنی هست، ما هر سال عید میریم خونشون اونا هم تابستونا میان ایران، موقع خاکسپاری مامان فاطمه، بابا رضا گفته بود که اومدن ولی من اصلا متوجه کسی نشدم، خیلی خوشحال بودم که می‌خوایم بریم خونشون، خیلی دلم برای اتاق سلما، حرفهای سلما تنگ شده بود) اینقدر ذهنم در گیر بود که خوابم برد صبح با ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم آماده شدم رفتم سمت دانشگاه، رسیدم دم کلاس درو باز کردم دنبال جا واسه نشستن می‌گشتم جایی پیدا نکردم دیدم یه صندلی خالیه همین لحظه استاد هم رسید مجبور شدم برم همونجا بشینم... دارد...