eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
905 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🔥| اگردخترهامیدونستن همشون‌ناموس‌امام‌زمان‌هستن‌شاید دیگه‌آتیش‌به‌وجود‌مهدی‌فاطمه‌نمیزدن! شایدعکساشون‌رواز دید ‌نامحرم‌جمع میکردن ... واقعامتاسفم برای اونایی که عکس بی حجاب یا با هفت قلم آرایششون رو روی پروفایلهاشون میذارن…😔 ♥️ @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۷ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧حاج محسنهم کمی آنطرف تر افتاده بود. سعی کردن سینه خیز خودم را از میان گِل و لای به او نزدیک کنم. دو_سه متری اش که رسیدم، از شدت درد و ضعف و خونریزی، افتادم و از هوش رفتم. نفهمیدم چند دقیقه گذشت. چشم باز کردم. بالای سرم دشمن روشن بود. دیدن پیکرهای بی‌جان بچه ها توی گِل ولای و داخل سیم خاردارها و کنار خورشیدی ها دردم را تازه کرد.💔❣ غرق در آرامش آنها بودم و فکر می‌کردم تا دقایقی دیگر من هم به جمع آنها خواهم پیوست. لابه لای تِق تِق تک تیراندازهای دشمن، صدایی را شنیدم که میگفت: کریم بیا، بیا طرف من… صدای حاج محسن بود. میخواستم این ۵ متر را به طرف او سینه‌خیز بروم، اما نمی‌توانستم. می‌خواستم بگویم تو بیا، اما خون میان گلویم را پر کرده بود و صدایم در نمی آمد. به هر جان کندنی بود، روی گِل و لای غلتیدم. تا سرم روی زانوی بی‌حرکت حاج محسن رسید، گفت:آخ! ⚡️فهمیدم تیر به پایش خورده. کمی جابجا شدم. حاج محسن، برعکس من، نمی توانست جابجا شود، اما می‌توانست حرف بزند. فکر کرد با گِل‌هایی که داخل گلویم رفته و گلویی که پر از خون شده، تا دقایقی دیگر زنده نخواهم ماند و در حال احتضار هستم. کم کم پلک هایم سنگین شد و دهان حاج محسن به گوشم نزدیک. با لحنی مهربانانه گفت: "کریم جان! هر چه می گویم تو هم تکرار کن!" ❣و گفت بگو:" أشهد أن لا اله الا الله. اشهد أن محمدا رسول الله. اشهد أن علیاولی الله." خواستم بگویم اشهدا أن .... اما از گلو و دهانم خون جوشید و با گِل هایی که با خون قاطی شده بود، بیرون ریخت. حتی نمی توانستم یک کلمه بگویم....🍂 🍂_____________________ پ.ن: آزاده و جانبازمحسن جام بزرگ: صدایی از پشت سرم می آمد با زحمت توانستم کمی سرم را به طرف صدا بچرخانم. آقاکریم خودمان بود. با آن قد و قامت بلند، داشت با چهار دست و پا داخل نیزارها، سینه خیز به طرفم می خزید. پرسیدم:"ها ! کریم!؟ " او در جواب فقط آ.آ.آ کرد. گلویش از خون، سرخ سرخ بود. به جای کلمه از گلویش کف و خون و صدای خِرخِر می آمد. دقت کردم به دهان و گلویش ببینم چه می خواهد بگوید. بالاخره فهمیدم! خط شکسته شده. به ذهنم رسید به کریم که نفس‌های آخر را می‌کشد، شهادتین را تلقین کنم. به او گفتم: كريم! اين هایی که من می‌گویم، تو هم بگو؛ أشهدُ اَن لااله الاالله، اشهد أن محمدا رسول الله و.... او اینجوری تک تکرار کرد: قق ، قخ .. اِ اِ اِ… دو بار و سه بار تکرار کردم و از او خواستم هر جور راحت است ، بگوید و آن چیزهایی گفت که فقط خدا می دانست و می‌فهمید این صداها، شهادت بوی " " فرمانده گردان غواصی لشکر انصارالحسین است که با حنجره ای پاره، باور قلبی اش به خدا و پیامبر و امیرالمومنین را شهادت می‌دهد. کریم لبهایش را باز و بسته می کرد. درست مثل ماهی که روی خاک افتاده و جان می دهد. صدای خِرخَر از گلویش همراه با کف و خون همچنان بیرون می زد. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۸ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧درد استخوان پای شکسته حاج محسن عذابش می داد. سرم را از روی پایش جدا کرد و آرام روی گل گذاشت و گفت من نمی تونم حرکت کنم لگنم تير خورده و شکسته، تو اگر میتونی خودت را برسان کنار کانال. نمی‌دانم چه شد که این حرف را زد! آیا فکر می کرد زنده مامده ام یا زنده می مانم.؟! فقط نگاه کردم. نگاه کسی که روح از بدنش دارد خارج می‌شود و جسم در قبضه اراده او نیست.🕊 تا ساعتی دیگر آفتاب می دمید. بچه ها خط را شکسته بودند و کانال مقابل را به عرض ۳ کیلومتر پاکسازی کرده بودند.🇮🇷 و آمدند و مرا روی گِل کشیدند که با بالا آمدن آب به داخل نروم. از آنجا دیگر من فقط باید نگاه می کردم تا آینده چه شود! برای الحاق به یگان های چپ و راست خودشان می رفتند و می آمدند، اما هر بار که می‌آمدند خبری برای حاج محسن می‌آوردند. من صدا را می‌شنیدم که خبر از رسیدن غواص های سمت راست گردان‌های ۱۵۳ و ۱۵۵ و های سمت چپ را به حاج محسن می‌گفتند. این نشانه توفیق بچه‌ها در شکستن خط دشمن بود، اما صدای تیر دیگر از کانال جلوی نمی‌آمد. پیدا بود که تا خط دوم دشمن، یعنی جاده هم پیش رفته اند. پس با این حساب باید قایق ها از سمت کارون می‌آمدند و از عبور می کردند و برای ادامه عملیات، خودشان را به ما ملحق می کردند؛ اما خبری از آمدن قایق ها نبود. شاید منتظر پیام من بودند. اما من نمی‌توانستم صحبت کنم فقط می‌شنیدم سیدمسعودحجازی پشت سر هم با همان بی سیم مرا صدا می‌کند: "کریم کریم،مسعود…کریم کریم، مسعود" کریم چرا جواب نمیدی؟! " … 🍂_____________________ پ.ن: آزاده وجانبازسیدرضاموسوی: وقتی ما با تن مجروح، اسیرشدیم. دستانمان را بستد و از خط اول و خط دوم و تا نزدیک خط سوم بردنمان. در آنجا دیدم یک جمعی از بعثی ها دارند می رقصند و تیراندازی می کنند. کنارشان هم ۶۰_۷۰ جنازه همینطور ریخته بود که کشته های خودشان بودند. یکی شان آمد نزدیک و با حرص، پیکر یک را نشان داد و گفت:" این بچه رفیق های ما را کشته است." او بود که تعدادی از بعثی ها را کشته بود و خودش مجروح شده بود.❣ بعثی ها که دیده بودند یک نوجوان است با سیم گیوتین خفه اش کرده بودند.🕊🌹 یک پیشانی بند یازهرا دور گردنش بود و نقش سیم گیوتین بالایش بود. چهره فردی که خفه می شود سیاه می شود اما خدا شاهد است من هنوزم که هنوز است چهره مسعود از یادم نرفته با آن لبخندی که روی لبش بود. مسعود شب عملیات همه سیدها را دور خودش جمع کرد و گفت:من مادرم را در کودکی از دست داده ام و طعم مادر را نچشیده ام بیایید در حقم دعاکنید که لحظه شهادتم مادرتان به بالینم بیاید و برایم مادری کند. با آن لبخندی که روی لبش بود فهمیدم که حضرت زهرا لحظه شهادتش به بالینش آمده…✨ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🕊🌹 شهادت_۱۳۷۲ براثر عوارض شیمیایی …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🕊🌹 شهادت:۱۳ اردیبهشت۱۳۹۵ پنجوین عراق در حین تفحص شهدا …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 🍀ناموس خدا🍀 در سینه شراره های غم می ریزیم خون ، پای ورودی می ریزیم گر پا بگذارید به صحن 🍀 والله زمانه را به هم می ریزیم ما جلوه ای از یک غضب بر حرمت حساسیم گرامی باد💐 یاد و خاطره شهدای 🌷 حماسه ی 🌷 و سرداردلها ❤️ روحشان شاد و نامشان جاوید🌷 ما را 🍀🌷 آفریده اند.