eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
869 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.6هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻰ ﺗﻮ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺟﺎﻧﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﮔﻬﻰ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺟﺎﻧﻔﺮﺳﺎ، ﮔﻬﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪﻣﺼﻨﻮﻋﻰ .. 🌹 #شهیدنادرعباد
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت هفتم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷هفده هجده ساله بود. چهره ی آرام وجذابی داشت. خوش برخورد ومهربون بود. مدتی در قم درس می خواند. هر وقت احساس خستگی می کرد و خبری از حمله وعملیات می گرفت فی الفور سر و کله اش توی منطقه و جبهه پیدا می شد. اسمش را گذاشته بودیم«ساعت!» هر وقت موتور برق روشن می شد می دانستیم وقت نماز صبح است. زودتر از همه بیدار می شد و نماز شب می خواند وبرای اذان صبح موتور برق را روشن می کرد ،جثه ی بزرگ و درشتی نداشت ،اما تو آموزش ها پر طاقت بود و با چالاکی و قدرت ،خودی نشان می داد. زبر وزرنگی اش را همه قبول داشتند. در قرار بود بچه ها سلاح های سازمانی با خودشان ببرند و توان خودشان را بسنجند. دیدیم او «کلاش» را زمین گذاشت و «آرپی جی» خواست. آرپی جی زیادی برایش بزرگ بود و به قد وقواره اش نمی خورد. با اینکه همه قبولش داشتند. پیشنهاد کردند آرپی جی را بگذارد کنار. آرپی جی و موشک های سنگینش را باید کسی برمی داشت که هیکل دار می بود. کار با آرپی جی راحت نبود و شوخی بر نمی داشت. آرپی جی زن نباید از لحاظ بدنی کم می آورد. اما او زیر بار نمی رفت. می گفت «آرپی جی مرا خسته نمی کند! من آرپی جی را از پا می اندازم !» صحت این ادعا را در تمرین ها به همه مان ثابت کرد و حرفش را به کرسی نشاند. از مردانگی وغیرتش حظ کردیم. دیدن او به همه روحیه می داد. شب عملیات همه جا بود. سنگرها و لانه های تیر بار و دوشکا بود که با موشک های آرپی جی او می رفت هوا. راستی راستی عراقی ها را ذله کرده بود. وقتی دستور برگشت گرفتیم وآمدیم عقب ، پیداش نکردیم. پرس وجو کردیم و فهمیدیم که به آرزویش رسیده است. او شده بود وجنازه اش همان طرف مانده بود.🌹 از ته دل خواستیم همه مان را شفاعت کند. او « »بود... 🌸….. @Karbala_1365
از چپ:فرمانده گردان غواصی:آزاده وجانباز #کریم_مطهری و معاون گردان غواصی:آزاده وجانباز #محسن_جامه_بزرگ 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹#غواص_شهید #قدرت_الله_نجفیان🌹 شهادت: ۶۵/۱۰/۴ #کربلای۴ 🌸..... @Karbala_1365
🌹 شهیدقدرت الله ()..🌹 🍃🌸🍃 به لحاظ جسمی خیلی قوی بود. جثه ای درشت داشت، علاوه بر اینکه روحانی بود و روی تعهد اخلاقی و زهد خود خیلی کار کرده بود، به ورزش تخصصی رزمی هم می پرداخت. شهیدنجفی که روحانی بودند ، مسئول یک دسته ویژه غواصی بود. ایشان در یکی از عملیاتها در داخل آب دستش از سایر بچه ها جداشد و آب با خود وی را برد ، اما این روحانی با تلاش زیاد بر قدرت وحشیانه آب غلبه کرد و مجددا خودش را به بچه ها رساند ، وقتی که به بچه ها رسید دادمی زد به من یک قایق بدهید می خواهم بروم بچه ها را که الان به من احتیاج دارند بر گردانم. بچه ها هر چقدر تلاش کردند وی را آرام کنند نتوانستند. در همین حین با اصابت یک خمپاره به دیدار معبود شتافت.🌹 🌸راوی:آزاده جانباز 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #شهیدغواص #مجیدپورحسینی🌹 🌸..... @Karbala_1365
🌺…۳ مدتی نگذشت دیدیم دیگه اون موی هیپی رفت کنار، طرز لباس پوشیدنشم فرق کرد. منتها فرم حرف زدنش همینطوری موند. اونهم شیرینش کرده بود ، بطوری که مثلاً وقتی بعد از نماز بچه ها جمع میشدن کنار محراب نماز ، مجید هم میامد پیش ما و حالا ما بهانه گیر میاوردیم که مثلا یک چیزی رو بگیم مجید شروع کنه تعریف کردن و ما از این نوع حرف زدنش لذت ببریم.😊 دیگه برامون خیلی شیرین شده بود و دیگه اون حالت معنوی خاص رو پیدا کرده بود.🌸 اصلا تغییر اساسی درش ایجاد شده بود . توی آموزشها خیلی خوب شرکت میکرد و موقعی هم که ما روزهای آخر میخواستیم اسلحه ای رو برای هر کس انتخاب کنیم که کی چه سلاحی بگیره . اتفاقاً یک نارنجک اندازی آورده بودن برای ما من گلوله ای رو توش گذاشتم سنگری رو نشانه گرفتم و شلیک کردم و سنگر منهدم شد و مجید خیلی خوشش آمد واونجا بود که گفت من توی عملیات حتماً نارنجک انداز با خودم می برم . هرچی میگفتیم حالا اسلحه دیگه ، میگفت نه من نارنجک انداز با خودم میبرم . و نارنجک انداز هم برداشت . 🌸 🌾شب عملیات هم با بچه ها آمد. آنطرف آب هم با دشمن جانانه جنگید و سنگری هم زد و در اونجا ( عملیات ۴ ) هم به شهادت رسید. 🌸روحش شادو یادش گرامی🌸 🌸راوی:آزاده جانباز 🌸..... @Karbala_1365
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۷ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧حاج محسنهم کمی آنطرف تر افتاده بود. سعی کردن سینه خیز خودم را از میان گِل و لای به او نزدیک کنم. دو_سه متری اش که رسیدم، از شدت درد و ضعف و خونریزی، افتادم و از هوش رفتم. نفهمیدم چند دقیقه گذشت. چشم باز کردم. بالای سرم دشمن روشن بود. دیدن پیکرهای بی‌جان بچه ها توی گِل ولای و داخل سیم خاردارها و کنار خورشیدی ها دردم را تازه کرد.💔❣ غرق در آرامش آنها بودم و فکر می‌کردم تا دقایقی دیگر من هم به جمع آنها خواهم پیوست. لابه لای تِق تِق تک تیراندازهای دشمن، صدایی را شنیدم که میگفت: کریم بیا، بیا طرف من… صدای حاج محسن بود. میخواستم این ۵ متر را به طرف او سینه‌خیز بروم، اما نمی‌توانستم. می‌خواستم بگویم تو بیا، اما خون میان گلویم را پر کرده بود و صدایم در نمی آمد. به هر جان کندنی بود، روی گِل و لای غلتیدم. تا سرم روی زانوی بی‌حرکت حاج محسن رسید، گفت:آخ! ⚡️فهمیدم تیر به پایش خورده. کمی جابجا شدم. حاج محسن، برعکس من، نمی توانست جابجا شود، اما می‌توانست حرف بزند. فکر کرد با گِل‌هایی که داخل گلویم رفته و گلویی که پر از خون شده، تا دقایقی دیگر زنده نخواهم ماند و در حال احتضار هستم. کم کم پلک هایم سنگین شد و دهان حاج محسن به گوشم نزدیک. با لحنی مهربانانه گفت: "کریم جان! هر چه می گویم تو هم تکرار کن!" ❣و گفت بگو:" أشهد أن لا اله الا الله. اشهد أن محمدا رسول الله. اشهد أن علیاولی الله." خواستم بگویم اشهدا أن .... اما از گلو و دهانم خون جوشید و با گِل هایی که با خون قاطی شده بود، بیرون ریخت. حتی نمی توانستم یک کلمه بگویم....🍂 🍂_____________________ پ.ن: آزاده و جانبازمحسن جام بزرگ: صدایی از پشت سرم می آمد با زحمت توانستم کمی سرم را به طرف صدا بچرخانم. آقاکریم خودمان بود. با آن قد و قامت بلند، داشت با چهار دست و پا داخل نیزارها، سینه خیز به طرفم می خزید. پرسیدم:"ها ! کریم!؟ " او در جواب فقط آ.آ.آ کرد. گلویش از خون، سرخ سرخ بود. به جای کلمه از گلویش کف و خون و صدای خِرخِر می آمد. دقت کردم به دهان و گلویش ببینم چه می خواهد بگوید. بالاخره فهمیدم! خط شکسته شده. به ذهنم رسید به کریم که نفس‌های آخر را می‌کشد، شهادتین را تلقین کنم. به او گفتم: كريم! اين هایی که من می‌گویم، تو هم بگو؛ أشهدُ اَن لااله الاالله، اشهد أن محمدا رسول الله و.... او اینجوری تک تکرار کرد: قق ، قخ .. اِ اِ اِ… دو بار و سه بار تکرار کردم و از او خواستم هر جور راحت است ، بگوید و آن چیزهایی گفت که فقط خدا می دانست و می‌فهمید این صداها، شهادت بوی " " فرمانده گردان غواصی لشکر انصارالحسین است که با حنجره ای پاره، باور قلبی اش به خدا و پیامبر و امیرالمومنین را شهادت می‌دهد. کریم لبهایش را باز و بسته می کرد. درست مثل ماهی که روی خاک افتاده و جان می دهد. صدای خِرخَر از گلویش همراه با کف و خون همچنان بیرون می زد. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مصاحبه با شهید علی منطقی از شهدای غواص 🌷 خاطرات جانبازی که از رفیقانش، جا ماند، ، از فرماندهان لشکر همدان. 💠 او از جمله کسانی بود که در عملیات کربلای چهار حضور داشت و با وجود مجروحیت، از این مهلکه زنده بازگشت.