eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت چهارم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷بعضی از بچه هایی که دوست داشتند در عملیات شرکت کنند ، دوره شان چهل وپنج روزه بود. بعضی ها هم برگه ی ماموریت سه ماهه داشتند. با این حال وقتی دوره های آموزش ضروری به درازا می کشید ومدت مأموریت شان تمام شد ،حرفی ارتسویه ورفتن نمیزدند. اگر دوره ی چهل وپنج روزه می شد سه ماهه ،دم نمی زدند و انتظار روز حمله را می کشیدند. وقتی بچه های گردان را جمع کرد ، هیچ کس سرازپا نمی شناخت. همیشه همین طور بود. به روز عملیات که نزدیک می شدیم ؛بچه هادست شان را می گذاشتند. شاد وسرحال بودند وبگو وبخند وشوخی بیشتر می شد. شب ها هرکس گوشه ی ساکت و دنجی گیر می آورد وبا خودش وخدای خودش خلوت می کرد. بچه ها جنگی آماده شدند. باماشین بردندمان به منطقه. فرمانده لشگر ، ،از روی نقشه وماکت آنجاهایی را که عمل می کردیم ،نشان مان داد و توجیه شدیم. بعدرفتیم پای کار. منتظرشنیدن فرمان بودیم که حمله را شروع کنیم وبرویم برای پشت گرمی بقیه. فکر وذکر بچه ها حمله بود وپیروزی. کسی فکرنمی کرد بیایند بگویند برنامه ی حمله تغییرکرده ونباید از اینجا شروع کنیم. بگویند باید به نقطه ی دیگری برویم. این را که شنیدند با خواهش وتمنا خواستند از همان جا برویم سروقت دشمن. فرماندهان برایشان توضیح دادند و راضیشان کردند که برگردند. موقع برگشتن پیش خودمان حساب کردیم الان است که با برگه ی تسویه حساب پیدایشان بشود و بخواهند که بروند به شهر هایمان. اما نیامدند. پی جو که شدیم ،دیدیم دسته جمعی برگه ای نوشته اند وبا خودشان آن را کرده اند. باهم عهد بسته بودند تا آخر باستند و پیروزی را ببینند ،یا اینکه بشوند. برای همین تا آخر ۵ ایستادند... ... 🌸….. @Karbala_1365
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت پنجم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷بعد از بمباران سد « » وقفه در کار افتاد. بمب های خوشه ای سه نفر از بچه های را کرد. (شهیدان:رضاحمیدی نور، محرابی و پولکی) بیست ویکی ،دونفر مجروح شدند ویک نفر قطع نخاع شد. زخمی ها را برای مداوا فرستادند به بیمارستان. تعدادی از بچه ها هم رفتند مرخصی. یک هفته بعد هرکس که توانست برگشت. نیروهای تازه نفسی هم جاب خالی زخمی ها را پر کردند. همان روز اول تمرین آقای بچه ها را دست چین کرد و جمع غواص ها یک دست شد. بعضی ها در بیست شهریور جزیره ی هم شرکت کرده بودند وتجربه ی بیشتری داشتند. تمرین وتلاش شروع شد. با اینکه هوا سرد بود وسرمای آب گزنده ،تمرین ها سرجای خود منظم ومرتب باقی بود. بچه ها به هم روحیه می دادند و با کارهایشان خستگی را ازتن بقیه در می کردند. اوقات بیکاری به استتار و اختفا ی سنگرها و جاهایی که تو چشم میزد می گذشت. گل روی دم ودستگاه ها وسلاح های سنگین می مالیدند و سنگر ها را پوشش می دادند ؛طوری که إنگار نه انگار آن دوروبرها سنگری هست وتشکیلاتی. هرکاری از دستشان بر می آمد میکردند. ابا نداشتند از کارهای کوچیک. تو جمع خودشان همه با هم جوش خورده بودند. باهم عهد کرده بودند تا وقتی میخواهند بروند عملیات. صبح ها زیارت وشب دعای شان ترک نشود. نمازجماعت هم که جای خودش را داشت. توی مسجد غذا میخوردند وهمان جا برنامه های دیگر را راست وریس میکردند. چند نفر خادم در تهیه ی غذا وپخش جیره کمک می کردند. این شکلی بود که همه با هم ایاغ شده بودند. اگر یک دونفر سرغذا غایب بودند بقیه دست پیش نمی بردند و منتظر می شدند تا همه بیایند وبا هم دور هم غذا بخورند. نیمه های شب می رفتند به جایی که از پیش ساخته بودند. جمع می شدند ونماز شب می خواندند. تاریک و روشن هوا ،توی مسجد زیارت عاشورا به پا بود. خلق وخو وکار های رزمندگان همین بود تا قبل از عملیات. بعد رفتیم منطقه. «امام جمعه ی » برای همه صحبت می کرد. به غواص ها گفت شما مثل هستید! بال درمی آورید و پیش مولایتان می روید ! شمایید که پیش ازهمه ،خطر را به جان می خرید ونوید فتح می آورید ! آخر سر سینه زدند ونوحه خواندند. فردا شب ،شب حمله بود. هیچ کس دوست نداشت وقت را بی خود هدر بدهد. هرکس تکه کاغذی دستش بود و وصیتی می نوشت. صبح ،دسته جمعی زیارت عاشورا خواندند. شب ،دعای توسل پرسوزی راه انداختند. برای یادگاری نواری راهم پرکردند و گفتند که یادگارقبل از عملیات است. دست آخرشروع کردندبه سینه زنی ونوحه خوانی. آن قدر روحیه گرفته بودند که صدای گلوله ی توپی را که آن نزدیکی ها منفجر شد نشنیدند. باهم روبوسی کردند و با خنده و شوخی دست به شانه ی همدیگر زدند والتماس دعا خواستند. حدیثی گفت. بعد برای آنکه همه دلشاد باشند ،حکایتی از ملانصرادین تعریف کرد. بچه ها این طور به استقبال حمله رفتند. توی آب ،زیارت عاشورا میخواندند. سوره های وآیة الکرسی از لبشان نمی افتاد. . بیشتر بچه ها در آب زخمی شده بودند. با این وجود از و میدان های گذشتند و زدند به قلب دشمن. خط را گرفتند وتا صبح که دستور برگشت رسید ،خط را نگه داشتند. هوا که روشن شد با هفت هشت نفر خط پانصد متری را سر پا نگه داشته بودند و بقیه هم شده بودند.🌹 💔 از آن ها ،نوار زیارت عاشورا ودعای توسل بود. همان یادگار ماندگار ۴...💔🌾 … 🌸….. @Karbala_1365
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت ششم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷روی عملیات ۴ ،خوب کار شده بود. تجربه ی عملیات های قبل مثل ، ، ۸، و از نظر حفاظتی هم حواسمان را جمع تر کرده بود و آب دیده تر شده بودیم. به همه ی نیروها کارت تردد داده بودند و رفت وآمد بدون کارت مشکل بود ،سخت می گرفتند. از آن طرف هم عراقی ها کمین کرده دنبال سرنخی بودند تا سروگوشی آب بدهند وچیزی دستگیرشان بشود. هر ده پانزده روز یک بار مانوری می دادند و تقلایی می کردند تا نشان بدهند که خواب نیستند. آشکارا از حمله و عملیات می ترسیدند ومی دانستند که تلفات سنگینی روی دستشان می گذاریم. آن جا برایشان خیلی مهم بود. شبه جزیره ی را گرفته بودیم وآن ها به شدت نگران بودند. شک نداشتند که اگر دست به حمله بزنیم ،بی بروبرگرد هدفمان بصره است. ترسشان از همین بود. دستشان آمده بود که ایران هر سال یک عملیات پدرومادر و وسیع در برنامه دارد. حاضر بودند به هر قیمتی شده ،سراز کارمان دربیاورند. همه ی نیروهای آموزش دیده و سراپا آماده ی حمله بودند. مأموریت ۱۵۴ «گردان حضرت علی اکبر (ع)»پشتیبانی از ۱۵۵ بود. می شد گفت که (گردان احتیاط حضرت علی اکبر«ع» بودیم.) فرمانده ی گردان ما « »بود وفرمانده (گردان حضرت علی اکبر «ع») بود. یکی دو روز قبل از حمله با ماکت ونقشه ،منطقه را شناختیم و توجیه شدیم. سال در بودیم. رفته بودندوپشت سر آن ها گردان ۱۵۴ راهی شده بود. 🌾 پای بی سیم بودیم ومنتظر پیام حرکت. هیجان داشتیم که زودتر دست به کار شویم و برویم کمک بقیه. سکوت بی سیم نشان می دادعملیات به مشکل برخورده است. نمازصبح را پای بی سیم ها خواندیم. خبری نشد ،تا اینکه آمدند وگفتند باید بریم . گفتند«دشمن سرش از این طرف گرم است ،باید ضربه ی کاری را از آنجا به او بزنیم!» بعدها فهمیدیم عراقی ها از همه چیز خبر داشته اند. حتی می دانسته اند که با چند نفر نیرو می خواهیم برویم به جنگشان. بعضی ها می گفتندکسانی در این وسط کرده اند ونقشه را به عراقی ها فروخته اند. از طرفی ،حرف های دیگری هم به گوشمان رسید وقضیه بیشتر برایمان روشن شد. چون آن جبهه خیلی برایشان مهم بود و می خواستند هر طور شده بصره را حفظ کنند ،حاضر به هر کاری شده بودند. شرق وغرب هم طبق معمول کمکشان کرده بودند. دستگاه های مدرنی در اختیارشان گذاشته بودند. پیام ها وخبر های مارا بی مشکلی می شنیده اند ، های «رازیت» پیشرفته هم همه ی حرکت ها ورفت آمد نیروهای مان را ثبت می کرده اند. تردد خودروها وتدارکاتمان را می دیده اند. 🍃با همه ی اینها ،عراقی ها در دو خط اول تا دندان مسلحشان ،موقع حمله تاب نیاوردند وجا زدند. بچه ها با همان تعداد کم از پس آن ها بر آمدند و زهر چشم گرفتند. همین بود که ماتشان برده بود و انگشت به دهان مانده بودند! ... 🌸….. @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻰ ﺗﻮ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺟﺎﻧﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﻮﻋﻰ ﮔﻬﻰ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﺟﺎﻧﻔﺮﺳﺎ، ﮔﻬﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪﻣﺼﻨﻮﻋﻰ .. 🌹 #شهیدنادرعباد
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت هفتم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷هفده هجده ساله بود. چهره ی آرام وجذابی داشت. خوش برخورد ومهربون بود. مدتی در قم درس می خواند. هر وقت احساس خستگی می کرد و خبری از حمله وعملیات می گرفت فی الفور سر و کله اش توی منطقه و جبهه پیدا می شد. اسمش را گذاشته بودیم«ساعت!» هر وقت موتور برق روشن می شد می دانستیم وقت نماز صبح است. زودتر از همه بیدار می شد و نماز شب می خواند وبرای اذان صبح موتور برق را روشن می کرد ،جثه ی بزرگ و درشتی نداشت ،اما تو آموزش ها پر طاقت بود و با چالاکی و قدرت ،خودی نشان می داد. زبر وزرنگی اش را همه قبول داشتند. در قرار بود بچه ها سلاح های سازمانی با خودشان ببرند و توان خودشان را بسنجند. دیدیم او «کلاش» را زمین گذاشت و «آرپی جی» خواست. آرپی جی زیادی برایش بزرگ بود و به قد وقواره اش نمی خورد. با اینکه همه قبولش داشتند. پیشنهاد کردند آرپی جی را بگذارد کنار. آرپی جی و موشک های سنگینش را باید کسی برمی داشت که هیکل دار می بود. کار با آرپی جی راحت نبود و شوخی بر نمی داشت. آرپی جی زن نباید از لحاظ بدنی کم می آورد. اما او زیر بار نمی رفت. می گفت «آرپی جی مرا خسته نمی کند! من آرپی جی را از پا می اندازم !» صحت این ادعا را در تمرین ها به همه مان ثابت کرد و حرفش را به کرسی نشاند. از مردانگی وغیرتش حظ کردیم. دیدن او به همه روحیه می داد. شب عملیات همه جا بود. سنگرها و لانه های تیر بار و دوشکا بود که با موشک های آرپی جی او می رفت هوا. راستی راستی عراقی ها را ذله کرده بود. وقتی دستور برگشت گرفتیم وآمدیم عقب ، پیداش نکردیم. پرس وجو کردیم و فهمیدیم که به آرزویش رسیده است. او شده بود وجنازه اش همان طرف مانده بود.🌹 از ته دل خواستیم همه مان را شفاعت کند. او « »بود... 🌸….. @Karbala_1365
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت نهم 💧 🌺 راوی:حسین قهرمانی مطلق 🍃💦 🌷با فروتنی گفته بود پیش از اینکه بیاید جبهه، معلم بوده است. بچه ها « » صدایش می کردند. تازه داماد شده بود. تنها فرزند خانواده اش بود تکیه گاه آن ها. وضع مادی خوبی داشت و از نظر خانه وزندگی کم کسری نداشت. آمده بود جبهه وسختی ها را به جان خریده بود. گهگاه به خانواده اش سری می زد وباز بر می گشت. می گفت «نذر کرده ام تا وقتی جنگ هست ومن زنده ام توی جبهه باشم!» افتادگی وخونگرمی اش او را در دل همه جا داده بود و نذرش روی خیلی ها تأثیر گذاشته بود. شب عملیات وقتی یکی از زخمی ها زیر آتش های دشمن مانده بود ،او زودتر از بقیه داوطلب شد و زخمی را نجت داد. او را برد به سنگر زخمی ها وبه گلوی تشنه اش آب ریخت وخواباندش. وقتی از سنگر بیرون آمد ، گلوله خمپاره ای کنارش منفجرشد وترکش گلوله اورا کرد. همان جا بود که خیلی از بچه ها با او هم قسم شدند تا نذر معلم اخلاقشان را به جا بیاورند. ... 🌸….. @Karbala_1365
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت دهم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷 گفتند ما باید از طرف جزیره ی « » خط را بشکنیم. زدند به . به توپی و نزدیک شده بودیم که سروصدا ی عراقی ها بلند شد. مکث کردیم وگوش خواباندیم. فکر کردیم با نیروهای خودشان هستند. به ده متری شان که رسیدیم بنا کردند به تیراندازی... جای ما را پیدا کرده بودند و گرفته بودنمان زیر آتش. از دسته ی یازده نفری ما بیشتر بچه ها شدند. فاصله مان با عراقی ها کم بود و بی حفاظ زیر تیرشان بودیم. آن هایی که مجروح شده بودند رفتند سمت ساحل دشمن. شب تیره وتاریکی بود. عراقی ها راه را بستند و ما را گرفتند. من زخمی شده بودم. همه را کشاندند توی کانال وبستنمان به رگبار ،می خواستند همان جا همه را سربه نیست کنند. از گلوله هایی که به طرفمان شلیک کردند یکی به پای من خورد. تا مدتی بالای سرمان بودند و رفتند. کج افتاده بودم کنار دیواره ی کوتاه کانال. صدای رفت وآمد عراقی ها را می شنیدم که بی هوش شدم. وقتی به هوش آمدم ساعت نزدیک پنج بعداظهر بود. یک روز ونیم توی کانال بی هوش بودم. نگاه به دورو برم کردم. میان شش ،هفت شهید افتاده بودم وخون دوروبرم ،روی زمین خشک شده بود. دم غروب تصمیم گرفتم از مسیر آب برگردم. لباس غواصی و جلیقه ی نجاتی که تنم بود می توانست کمکم کند تا راحت تر خودم را روی نگه دارم. بسم الله گفتم و زدم به آب. کمی که دست و پا زدم ضعف شدید بدن ،خودش را بیشتر نشان داد. جریان تند آب اروند بر زور من چربید و از تک وتا افتادم. نیمه بی هوش بودم که حس کردم روی آب هستم وجلوتر نمی روم. مدتی طول کشید تا فهمیدم که افتاده ام توی تور. در مرز - کویت تور بلندی از زیر آب رد کرده بودند تا جسد هایی را که توی رود می افتند نروند زیر آب و وارد نشوند. من توی تور گیر کرده بودم. اما «لا وژاکت» غواصی روی آب نگهم داشته بود. پنج شش ساعت به این شکل تو آب بودم تا پیدایم کردند. مرا به پشت جبهه منتقل کردند. قبل از اینکه سوار هواپیمایم کنند از حال رفتم. به هوش که آمدم خنکای لطیف بالشتی را زیر سرم شناختم. توی بیمارستانی در بستری بودم. … 🌸….. @Karbala_1365
🌸🍃 🍃 💦 روایت رزمندگان (ع) ازعملیات ۴ 🍂🌾🍂 قسمت یازدهم 💧 🌺 راوی: 🍃💦 🌷با خودشان سیم چین داشتند و سرنیزه. به ندرت چیزی بیشتری می بردند. ولی وظیفه شان از همه ی ما مهم تر ومشکل تر بود. در همه ی عملیات ها راه باز می کردندو قبل از همه جانشان را به خطر می انداختند. جلوتر از همه به خط دشمن می زدند و به بقیه روحیه می دادند. بعد از آن که بقیه ی رزمندگان توی منطقه پخش می شدند و می جنگیدند ،آن ها هم بیکار نمی نشستند، می آمدند دوش به دوش نیروهای تازه نفس مبارزه می کردند. بعضی از آن ها از بقیه خبره تر بودند و کارهایشان همه را انگشت به دهان می گذاشت. با اینکه از نظر هیکل و جثه کوچک تر بودند ؛ تلاششان زبانزد بود! 🌾قبل از ۴ با نیروهای غواص و در کنار و حوالی تمرین می کردیم ؛ فوت وفن رزم وتاکنیک های جنگی را مرور می کردیم. کسانی بودند که قد وقواره شان مناسب کار های سنگین نبود ،ولی با پشتکار و علاقه ،حرفی برای گفتن نمی گذاشتند و دستمان را بستند. از این جور رزمندگان بود. بسیجی بود و لهجه ی شیرین داشت. با اینکه سنی ازش گذشت ،تیز وچابک بود، ریز نقش و ترکه ای بود. خودش را هر طور بود میان غواص ها جا کرده بود. کارهای سبک تری به او پیشنهاد می کردیم ولی قبول نمی کرد. در تمرین ها وقتی از بیرون می آمدند و می لرزید. سرما زودتر از دیگران بدن نحیفش را آزار می داد. لب هایش از سرما سیاه می شد و صورتش کبودی می زد ،با این حال حرف ،حرف خودش بود. از پس مأموریت هایی که به او محول می شد خیلی خوب بر می آمدو ما می ماندیم که چه بگوییم. سر از پا نمی شناخت. زودتر از بقیه حاضر می شد و همراه دیگران حمله را شروع می کرد. خط که شکست و بچه ها سرازیر شدند توی خاک دشمن ،با گلوله ی خمپاره ای به رسید. حتی جسدش را پیدا نکردیم.❣ 🌹 محصل و اهل بود. با اینکه پهلوهایش درد می کرد و محیط مرطوب برایش خوب نبود ،باید توی گروه ها و تخریب چی ها دنبالش می گشتیم. اصرار داشت که کارهای سخت را به او بسپارند. با این که ریز نقش بود ،کارهای سنگین دیگران را به گردن میگرفت. سرش درد می کرد برای این جور کارها. وقتی تمرین تمام می شد و لباس را در نیمه های شب بیدار بود. با شال پشمی دور کمرش کنار آتش می نشست و چیز هایی زیر لب زمزمه می کرد. صبح روز بعد هم با شروع تمرین ها اولین نفر بود. او هم در عملیات ۴ شهید شد و به آنچه که میخواست رسید...🌹 … 🌸….. @Karbala_1365
☄🌾 حرفِ دِل...☄ 🌸 این بار حکایت سرخی خون است و آبی بحر بی کران . حکایت مردانی که دریا به وسعت سینه هاشان رشک می برد . مردانی که از ژرفای آب به بلندای آسمان پر کشیدند. ۷۲ غواص که "بوی نعنا می دهند." تورا این بار از آبی آسمان به آبی "اروند" می بریم.. @Karbala_1365 شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها "حافظ" 🌹 جنگ را صورتی بود وسیرتی... صورت آن ، خون بود وآتش و باروت و باطن آن ، عشق وحماسه و عرفان. امروز بسیاری از سبکباران ساحل ها ازآن همه موج توفنده اروند وکارون ، ساحل ثبات و آرامش را می بینند. اما برای هرآنکه بر لوح دلش ، قیامت قامت غواص های "کربلای۴" نقش "عشق" زده است ، آن موج ها همه از زمزمه شور است وشیدایی وپرواز. ☄و اما... 🌾🌾 این خاطره چشم اندازی است به سیرت " ٧٢ غوّاصِ کربلایِ در عملیاتِ کربلایِ٤ " روایت این حماسه دقیقا منطبق با واقعیتی است که در شامگاهان چهارم دی ماه سالِ ١٣٦٥ درمنطقه ٤_خرمشهر ، اتفاق افتاد. 🌾این داستان واره ، برگرفته ای از خاطرات بازماندگان آن حماسه عاشورایی است؛ همراه با فرمانده گردان غواص_گردان جعفرطیار_ و همرزمان صبور وآزاده از (ع) استان .🌸 @Karbala_1365
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۱۶ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾 پیش رو بسیار شبیه منطقه عملیاتی ۸ بود. فقط عرض اروندرود در اینجا کمتر از در مقابل شهر فاو نشان می داد. بعد از دیدن موقعیت جغرافیایی به طبقه پایین دیدگاه رفتیم. آنجا ماکت همین جبهه توسط علی شاه حسینی از مسئولان واحد اطلاعات عملیات ساخته شده بود و به خوبی جزئیات رودخانه اروند پیدا بود که به دو شاخه اروند کبیر و اروند صغیر تقسیم می‌شد. هم روی ماکت نشان داد که خط و هدف عملیات از نقطه تلاقی کارون به اروند کبیر است و مدتی است که اطلاعات عملیات هر شب تا نزدیک ساحل دشمن در آن سوی اروند را شناسایی می‌کند و تاکنون سه راهکار برای نفوذ به خط دشمن پیدا کردند و دشمن هم تاکنون متوجه غواص ها نشده است✨ و ادامه داد: " ! کلید عملیات دست بچه‌های توست. شما باید بدون درگیری از کنار جزیره عبور کنید و خط را به طول سه کیلومتر به تصرف در آورید و راه را برای ادامه عملیات توسط گردانهای آبی_خاکی از سر پلی که گرفتید باز کنید. این همون کاریه که سال گذشته غواصهای در لشکر و لشکر و لشکر در ساحل مقابل فاو انجام دادند، که نتیجه‌اش تسخیر شهر شد."🌹 پرسیدم:غیر از ما چه یگان هایی غواص توی آب رها میکنند؟ گفت:۶ لشکر از . هر کدام یک گردان برای موج اول وارد عمل می کنند. سمت چپ ما غواص های لشکر و لشکر و سمت راستمون غواصهای ، لشکر و لشکر ...🕊 🍃 با توضیحات علی آقا و آشنایی به منطقه عملیاتی، بار مسئولیت سنگینی بر دوش خود احساس کردم.🇮🇷 علی آقا نگفت که هدف اصلی عملیات رسیدن به شهر استراتژیک است؛ ولی روی ماکت به خوبی پیدا بود که اگر لشکرهای خط‌شکن از اروندرود عبور کنند، نیروهای پیاده می توانند تا جاده اصلی بصره_فاو ، عملیات را ادامه دهند. در این صورت تمام نیروهای عراقی در سمت چپ، یعنی فاو ، به محاصره نیروهای خودی در می‌آیند و در محور راست، یعنی بصره، نیروهای ما به دروازه شهر می رسند. گویی این عملیات در ادامه و امتداد عملیات سال پیش ، ۸ است. با این اختلاف که آنجا فاو به دست ما افتاد و اینجا بصره...✨ … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
... 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #
... 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۰ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾پس از دوازده روز تمرین در و حتی حمله به دشمن فرضی، پیکی از فرماندهی آمد و نامه‌ای به دستم داد که دستور حرکت به سمت و استقرار در بود. در کوی آریا در یک هتل مخروبه مستقر شدیم که فاصله چندانی با اروند نداشت و ما برای شب عملیات بود. چپ و راستمان نیرو بود. اجازه خارج شدن از ساختمان را به بچه‌ها ندادم. حالا همه می دانستند به جایی که باید برای عملیات به آب بزنند، همینجاست ساحل سمت چپ رودخانه کارون، مقابل یال چت جزیره عراقی . فقط اجازه داشتم معاونان و مسئول دسته‌ها را برای توجیه از روی دیدگاه و همان ماکتی که قبلا دیده بودم، ببرم. آنجا ، فرمانده _۱۵۳_ و فرمانده _۱۵۵ _هم بامسئولان دسته ویژه غواصی شان به حد و خط عملیاتی که راست ما بودند، توجیه شدند. عصر همان روز برای توجیه و آشنایی با لشکر های مجاور به همراه حاج مهدی کیانی(فرمانده لشکر) سیدمسعودحجازی(مسئول طرح و عملیات) (مسئول اطلاعات عملیات) ، به قرارگاه خاتم الانبیا رفتیم. همه فرماندهان عالی رتبه جنگ بودند از محسن رضایی فرمانده کل تا علی شمخانی جانشین او و رحیم صفوی فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرماندهان لشکر هایی که هرکدام قرار بود یک گردان غواصی برای عملیات ۴ آماده کنند. در آن جلسه، یک بار دیگر خط و حد لشکرها مرور شد ما فهمیدیم سمت چپ ما به فرماندهی جعفر اسدی است و سمت راست ما به فرماندهی عمل می کنند. با فرماندهان گردان های غواصی این دو لشکر هم آشنا شدیم. ما دقیقاً وسط منطقه عملیاتی ۴ بود. از قرارگاه برگشتیم. کانون توجه مسئولان و ارکان روی بچه‌های ما بود. از دوستان قدیمی بچه‌های اطلاعات عملیات به ما سر می‌زدند و آنها محو حال و هوای معنوی بچه‌های ما می شدند. یک شب بهرام عطاییان و و عباس علافچی از بچه های محله های قدیمی، مهمانمان شدند. تکیه کلام هر کسی که غواص های آماده رزم را می دید، این بود: "التماس شفاعت." حاج محسن که قبلاً کار آموزشی با بچه ها می کرد، اینجا آرام تر بود. اما حاج حسین بختیاری که مسئولیت پشتیبانی گردان را داشت، خیلی سرش شلوغ بود. همه می دانستند به تعدادی که او لباس غواصی تهیه کرده میتوانیم برای عملیات داشته باشیم برای کل گردان ۱۷۵ نفره ما، فقط ۷۲ دست لباس دست ما را گرفته بود. به هر کدام از غواصها یک شماره دادم تا از طرفی معلوم شود چه کسانی لباس گرفتند و از سویی بتوانند این شماره ها را روی ساک شخصی خود که قرار بود به آن سوی بیاید، نصب کنند. 🍂____________________ پ.ن: ۱_بچه ها در اولین گام تابلوی کوی را به کوی تغییر دادند.❣ ۲_ترتیب آرایش لشکرها برای موج اول عملیات کربلای۴ از چپ به راست چنین بود لشکر ولیعصر لشکر المهدی و شکری انصارالحسین لشکر نجف اشرف لشکر کربلا و لشکر امام حسین(ع). …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۴۵ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 💐برای رفتن پیش امام و خواندن خطبه عقد، کمی لازم بود تصمیم بگیرم. اول صیغه محرمیت را برایمان آقانجفی بخواند و بعد خطبه عقد را برویم پیش امام. آقانجفی را بردیم منزل سیده خانم و عقد را خواند و محرم شدیم.💞 تعداد زیادی از بچه های آمده بودند و گاهی بهم تیکه می انداختند که: بالاخره کریم هم رفت توی مرغا.🐤 🍃چند وقتی می شد که فرمانده ، حاج مهدی کیانی، جایش را به حاج علی شادمانی داده بود. در حدّفاصل رفتن آقای کیانی و آقای شادمانی، علی آقا سرپرستی لشکر را به عهده داشت. به غیر از تغییر فرمانده لشکر، منطقه عملیاتی هم تغییر کرده بود و بچه ها از به جبهه ای در مناطق کردستان شمال غرب، در استان عراق به نام رفته بودند. دلم میخواد سری به بچه ها در منطقه جدید بزنم، اما از آنجا که به سیده خانم قول داده بودم که تا عقد رسمی در بمانم، خودم را با کار آموزشی بچه های تازه جذب شده به مشغول کردم.💧 آموزش غواصی داخل سداکباتان همدان حال و هوای بچه های قبل از ۴ در را برایم تازه میکرد.🌾💔 همان روزها بود که گروهی از صدا و سیمای مرکز همدان برای با من درباره چندوچون عملیات غواصی در کربلای ۴ آمدند. بچه ها داخل آب بودند. گوشه ای نشستم در مقابل دوربین از لحظه ورود ۷۲ غواص به داخل آب در شامگاه ۴ دی ماه ۱۳۶۵ گفتم و تعریف که می‌کردم چشمم به غواص های جدید در حین تمرین در سد اکباتان بود. دیدن قیافه های آنان که عمدتا دانش‌آموز بودند، تصویر را یکی یکی مقابلم می‌ آورد.🌷 و به خاطره مجروحیتم داخل اروندرود رسیده بودم و به گلوی بریده و سوراخ شده و لحظه‌ای که برمی گشتم و از میان پیکر که روی آب و لای افتاده بودند، می گفتم. که یک دفعه میکروفون صدا را از پیراهن بیرون آوردم با چشمان خیس و صدای گرفته و بغض آلود، خطاب به تصویربرداران تلویزیون گفتم:دیگر حرفی ندارم. تمامش کنید.😔💔 مسئول گروه فیلمبرداران با خواهش و تمنا گفت:چرا آقای مطهری؟ حالا که بحث به خودش رسیده، چرا تمامش کنیم؟ گفتم:نمی‌دانم.😔 و هر چقدر اصرار کردند، نپذیرفتم. در همین حال بچه‌ها گفتند از دفتر فرمانده لشکر با تو کار دارند. رئیس‌دفتر آقای شادمانی بود که از طرف فرمانده جدید لشکر پیغام میداد و آقای شادمانی خواسته بود که سریع خودم را به عقبه لشکر در اردوگاه چهارزبر برسانم… … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #راهک
با تشکیل (ع) همدان، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر شد. در و ، مسئول محور لشکر بود و در نهایت روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در یک مأموریت گشت و شناسایی به آرزوی خود رسید و پر کشید.🕊🌹 @Karbala_1365