eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
912 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
گریه ام میگیره لحظه ی افطار 1.mp3
6.2M
گریه ام میگیره لحظه افطار …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸 کلام شهید؛ هدف ارزشمند ما رضایت خدا و خدمت به همه ی مردم از هر قشر و مذهبی است.🌹 چه سُنی باشد و چه شیعه ،چه مسیحی باشد چه ایزدی و ...🌹 ما برای نابودی تروریسم قیام کردیم.🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۳۹ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 ✨همه توی یک زیرزمین در حسینیه همدانی های مقیم جا شدیم. شب در هوای گرفتن شفای یکی از _حمیدحمیدزاده_ که در بمباران قطع نخاع شده بود، در یکی از حجره‌های داخل جمع شدیم، دعا خواندیم، اشک ریختیم و سینه زدیم. تا جایی که سروصدای ما، آرامش حرم را به هم ریخت و چند نفر از خدام آمدند و گفتند:"اگر می‌خواهید سینه بزنید، برید توی حیاط." و خیلی محترمانه بیرونمان کردند. بههمان برخورد. طوری که چند نفر این تعبیر را داشتند که:امام رضا شفا که نداد هیچ ، جوابمان هم کردند. حرف پخته‌ای نبود. فردا یکی ازهمان خدام آمد جلوی حسینیه همدانی ها و بدون هماهنگی قبلی گفت:شما مهمان حضرت هستید. تشریف بیارید برای ناهار. آن دو_سه نفر که فکر می‌کردند امام رضا با ما قهر کرده، شادی کنان گفتند:امام رضا آشتی کرد. این هم نشانه اش. البته نه جواب کردن مادر آن شب و نه وعده ناهار امروز، هیچ کدام نشانه قهر و آشتی امام نبود. اما خُب عده ای دل نازکی داشتند. بعد از این ماجرا، دوباره در حجره ای اجتماع کردیم. اینبار هر کس در حال و هوای خودش بود. درست مثل خلوت شبهای و آن شب زنده داری های بی تکلف که به قول منورها تا صبح می سوختند؛ اما لو نمی رفتند. اینجا هم دست از شیطنت برنمیداشت. از حرم که برگشتیم، بساط کُشتی در زیرزمین به پا شد و بعد که بچه ها حسابی عرقشان درآمد، شروع کرد نی زدن و مسعود اسدی دوبیتی‌های باباطاهرعریان را خواند: به صحرا بنگرم صحراتِه وینُم به دریا بنگرم دریاتِه وینُم به هرجا بنگرم کوه و درو دشت نشان از قامت رعناتِه وینم ✨🍃 به این مصرع آخر که رسید، علی منطقی با دست اشاره به قدبلند من کرد و دو_سه بار گفت:"قامت رعناتو بینم؟! " و تا دستم به لنگه دمپایی رفت، دستش را جلوی صورتش کج کرد و گفت: "بشکند این دست که نمک نداره. اگه من و سیدحسین تورو با این قد و بالای رعنا، یک کیلومتر توی نمی‌کشیدیم، امروز مزدمان لنگه دمپایی نبود. ❣یک شب همین آنچنان در هوای دوستان سوخت که نه از گریه، که از نعره های جانسوزش، زائرینی که در طبقه بالای حسینیه همدانیها بودند، ریختن پایین که:چه خبره؟ چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟ علی منطقی در اوج گریه ای که از سر صدق و اخلاص بود، یکباره با همان صورت پر از 💧 به پیرمرد معترضی که جلوی اتاقمان ایستاده بود گفت:پدر جان اگر به شما خبر بدهند که همه برادرانتان باهم یکجا شهید شدن، آتیش نمی‌گیرید؟!💔🍂 علی دروغ نگفته بود. او در حسرت دوستان شهیدش که مثل و بلکه نزدیکتر از برادر بودند، می‌سوخت.❣ اما این حرف را با نمکی از شیطنت جوری گفت که پیرمرد با او همدردی کرد و با اعتراض به ما گفت:خب چرا این وقت شب به این بنده خدا خبر برادراشو دادین؟ به صورت پر از اشک منطقی، گره خنده افتاده بود. پیرمرد شک کرد. همین که خنده علی و بقیه بچه‌ها آشکارتر شد، پیرمرد عصبانی شد و گفت: مثل اینکه همه شما دیوانه‌ای به جای حسینیه همدانی ها، برید دارالمجانین(دیوانه خانه).😏😠 🌸از مشهد که برگشتیم در مسیر سری به استاندار قبلی همدان _ دکتر صالح مدرسه ای _ زدیم که استاندار اراک شده بود. تا جمع ما را دید، یادشب عملیات ۴ افتاد که با امام جمعه مان آمده بود. تا خاست خاطره آن شب را برایمان یادآوری کند، رئیس دفترش پیغام داد که:حاج آقا! بازدید از کارخانه دیر شده. استاندار گفت:اینها دوستان من هستند و از جبهه آمده اند. همه شون با من میان بازدید. و ما که تا دیروز توی حجره راهمان نمی‌دادند، مثل همراهان و مشاوران استاندار، کلاه ایمنی بر سر گذاشتیم و از کارخانه های صنعتی در حاشیه شهر اراک بازدید کردیم😌 و از همان جا بعد از ناهار عازم دزفول شدیم... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۴۰ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌸عید سال ۱۳۶۶ تا چشم کار می کرد پادگان از سبزه های نوروز که تا زانو بالا آمده بود، پوشیده شده بود. وسط سبزه ها های سرخ نسیم ملایم فروردین سر می جنباند.🌷 باز هم بوی می‌آمد. عملیات ۸.✨ عمده نیروهای لشکر در مستقر بودند و ما مشغول سازماندهی مجدد برای رفتن به خرمشهر شدیم که آمد و گفت:دیشب تا صبح خرمشهر را گلوله باران کردند. با توپخانه و . و هر کسی توی شهر بود، شهید یا مصدوم شد.🕊🌹 شنیدن این خبر در آستانه آماده شدن برای عملیات، تزلزلی در اراده بچه‌ها ایجاد نکرد. به طرف خرمشهر راه افتادیم. خرمشهر، شهر ارواح شده بود. هیچ جنبنده ای در شهر دیده نمی شد و از آن هیاهو و رفت و آمد دائمی رزمندگان به سمت خط، خبری نبود. هر موجود زنده‌ای که شب گذشته توی شهر بود، با گاز خفه یا مصدوم شده بود. حتی سگ ها و گربه ها هم گوشه و کنار خیابان افتاده بودند و بچه‌های واحد مقابله با بمباران شیمیایی، لاشه های آلوده به مواد شیمیایی را داخل گودال ها و چاله ها خاک می کردند صحنه رقت آوری بود. حاج حسین بختیاری که همچنان مسئولیت گردان غواصی را داشت، بچه‌ها را به سمت برد. من سری به عملیات زدم تا از جزئیات عملیات مطلع شوم. علی آقا( ) گفت: "قرارگاه نیروی زیادی برای این عملیات نخواسته قرار است گردان ۱۵۸ به فرمانده حسین علیمرادی و یک گروهان از بچه‌های شما، در پرورش ماهی، به کمک بروند." بچه های غواصی، اینجا هم لباس خاکی داشتند و مثل کار غواصی نمی کردند. درست مثل نیروی پیاده، کلاش و تیربار و آرپی‌جی گرفتند و حاج حسین بختیاری دو دسته را در خط برای عملیات برد و من صد متر عقب تر، کنار دسته سوم برای احتیاط عملیات ماندم. عملیات ۸ از نیمه شب پیش آغاز شده بود. دو لشکر مثل و از این سوی کانال پرورش ماهی، به آن سوی کانال رفته بودند و به جایی به نام رسیده بودند. حضور بچه های ما، نه برای ادامه عملیات که برای جلوگیری از دورخوردن نیروهای خودی در کانال پرورش ماهی بود، که اتفاقاً همین حادثه هم رخ داد. شبی که بچه ها در خط مستقر شدند، آتش سنگین دشمن، متر به متر زمین را شخم زد و در آن آتش، نیروهای پیاده برای دور زدن کانال پرورش ماهی و محاصره آن به حرکت درآمدند. من عقب تر از خط بودم، اما از آتش تیربار و شلیک بچه‌ها به سمت تانک‌های دشمن، فهمیدم که جنگ تمام عیاری آن جلو برپا شده است. بچه ها حتی فرصت تماس با عقب هم نداشتند و از طرفی آتش آنچنان دوروبر ما می ریخت که مجالی برای جلو رفتن و دیدن صحنه درگیری نبود. صبح که شد، نیروهای جایگزینی به جای بچه‌های ما در خط آمدند و نیروهای لشکرمحمدرسول الله و لشکرکربلا هم نتوانسته بودند در آن سوی کانال پرورش ماهی بمانند و مجبور به عقب‌نشینی به این سوی کانال شدند. دشمن هم با تمام تلاشی که کرد، توانسته بود عقب کانال را دور بزند. بچه‌ها در این سوی کانال، جانانه مقاومت کرده بودند و از گوش تعدادی از آنها به خاطر پی در پی آر پی جی خون جاری بود. تعدادی از نیروهای گردان ۱۵۸ و و غواصی هم به رسیدند...🕊🌹 … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄