eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
903 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ ♥️ ✧پیشِ رخ ِ توُ ، ماه هویدٰا نشود بےچاره کسے ڪه بر تو شیدا نشود ✧از نوڪرِ بد هم ڪه بپرسےٖ گویَد 🌷ارباب بہ خوبےِ تو پیدا نشود 🌷اللهم_ارزقنا کربلا 🌷سلام اربابم✋ @Karbala_1365
Hamdi Alimi - Dobare Moztaram (128).mp3
6.02M
#شور_احساسی دوباره مضطرم؛ حرم حرم حرم… #حمید_علیمی 🏴 #یاحسین❣ @Karbala_1365
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️از همان کودکی می‌گفت: هر کس بخواند می‌شود... ◽️به قدری به (ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت می‌آمد، محمد حسین از خود بی خود می‌شد.. ◽️برادرش در یکی از مأموریت‌ها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد... محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش می‌کرد و به برادرش می‌گفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم.. ❣🍃 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷نماهنگ بسیار زیبا شاید آن یار اینجا باشد با صدای دلنشین 🌷 #شهید_آوینی تقدیم به آقا امام زمان (عج) @Karbala_1365
•| اونها ، شما حداقل |• ۱- سـه سـال قبـل در اوج فشـارهاے دشمـن، وقتـے رهـبر انقـلاب فـرمودند «مَـن شمـشیر را ڪشیدم، مشغولـیم، مـا از چپ و راسـت داریـم مـے‌زنیم» شاید خیلے‌هـا عمق ڪـلام را درنیافتند. سـه سـال بعد، نشریـه فـارین پالیسـے در گفت‌و‌گو با رئول مارڪ گرکت افـسر سابـق سیا، این پرسش را مورد بررسے قرار داده ڪه «رهبر ایران چگونـه ترامپ را شڪست داد؟». گرڪت در پـاسخ، با وجـود هـمه غیظش مـے‌گوید «من می‌توانم بر مبنای مستندات آماری بگویم که رهبر ایران قطعا برتر از ترامپ و در نقطه مخالف او قرار دارد». اما ایـن همـه پاسـخ افـسر ارشـد سیا و متوقف بـه دوره ریاست ترامپ نیست. گرکت از ۳۰ سال رهبرے هوشمندانه خامنه‌ای یاد مـےڪند و مے‌گوید «بدون شڪ، او، قهـرمانـےجـدے و خـاورمیانـه از جـنگ جهانـے دوم بـه این طرف است. او فـوق‌العـاده باهـوش و از مهـارت‌هاے ممتـاز و استـعدادهاے عالـے بَـرخـوردار است». .
#منباب_دلتنگی چه داند آنکه ندارد خبر ز عالم عشق که با خیال تو بودن چه عالمی دارد... #امینی_تبریز #حدیث_دل
❤️ #عاشقانه_هایی_باشهدا❤️ ❤️ خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت... #شهیدغلامرضا_آقایی @Karbala_1365 🍃🌺🍃
❤️ #عاشقانه_هایی_باشهدا❤️ ❤️ بعد از تو ، تا همیشه شب ها و روزها بی ماه و مهر می گذرند از کنار ما اما پشت دریچه ها در عمق سینه ها خورشید ِ قصه های تو همواره روشن است #طلبه_شهیدمجیداکبری @Karbala_1365 🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا.. تورابه آبروی زینب به بی قراری رقیه به غیرت عباس به حرمت سالارشهیدان هردستی به سوی توبلندشدخالی برنگردان آمین شبتون حسینی
🔅 : 🔸 سَبَبُ التَّدمير سوءُ التَّدبيرِ . 🔹« علّت ويرانى ، سوء تدبير (بى مديريّتى) است . » 📚 غرر الحكم : ج ٤ ح ٥٥٤٩ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 💎حضرت فاطمه زهرا عليها السلام : هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد 📚ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
' شبتون بخیرو آرام….❤️🌸
جوان بود! پیش امام جواد ع آمد! درد دل کرد: حال دلم خوب نیست... از مردم خسته شده ام... از تهمت ها و... غیبت ها و... عاصی شده ام... بریده ام...به ته خط رسیده ام! امام فرمودند: به سمت حسین علیه السلام فرار کن!💚 شعشعة الحسینیه،جلد۱،صفحه ۵۰
السلام ای صاحب دلها کجایی؟ مهدی زهرا عزیزمصطفی آقاکجایی؟ 🌹 #بشارت_برای_عزاداران_حسینی امام صادق علیه السلام فرمودند: «آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم» 🔴 أیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ 📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥ #سلام_آقای_من @Karbala_1365
🍃 بیا رحمی نما بده رخ نشانم ❤️السلام علیک یاصاحب الزمان(ع)❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفتــ ↓ ڪسی‌که‌دوست‌نداشته‌باشه‌بیاد‌ ڪربلا مومن‌نیستـــ! علامت‌مومن‌اینه‌ڪه هرچند‌وقت‌یڪبار‌دلش‌تنگ‌میشه.. براۍ‌بین‌الحرمین💔دلش‌تنگ‌میشه.. میگه: نمیدونم‌برای‌چی!ولۍ‌دلم‌میخواد‌ برم ڪربلا✨ 🍃🌺🍃
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃 ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
🍃🌷🍃 👆 ⚡️⚡️⚡️سکوت امروز ما فراموشی لاله ها در فرداست...
🔔 ⚠️ ✍تاسف آور است: 🔻کار انسانے که 🔻برای سبکـ کردن بدنش 🔻دوساعت بر روی تردمیل مے‌دود 🔻اما براے سبک کردن 🔻بار گناهانش دو دقیقه 🔻در برابر پروردگار نمےایستد
🌿سحرگاه اعزام یادش بخیر و گردان #گمنام یادش بخیر لباسی که خاکی تر از خاک بود ولی چون دل عاشقان پاک بود پ.ن: این عکس در تاریخ سی و یکم شهریور سال ۱۳۵۹ اولین روز آغاز رسمی جنگ تحمیلی در محوطه سپاه بابل گرفته شده است. این نیروها اولین گروه اعزامی رزمندگان شهرستان بابل است که قرار بود به سنندج اعزام شوند، روز اول مهر(روز دوم جنگ) به کرمانشاه رسیدند به همین علت مسیر نیروها به منطقه سرپل ذهاب تغییر و برای دفاع از این منطقه در مقابل نیروهای حزب بعث اعزام شدند. شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر #صلوات..🌹
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۳۰) 📝 ................. 🌾یک سری عکاسها و فیلمبردارهای لشکر آمده بودند پشت یکی از ساختمان های نیمه ویران خرمشهر و داشتند از پشت چشم های شیشه ای خودشان از غواص های خط شکن اروند عکس و فیلم یادگاری بر می داشتند. هیچ کس توجهی به آنها نداشت و حتی بعضی ها از آن ها رو میگرفتند و اخم های ترشی نشان شان می دادند.😒 علی و امیر و چند نفر از دیگر همین طور که لباس ها و تجهیزات بچه ها را کنترل می کردند , گاهی مزه ای می پراندند و انگشت پیروزی نشان دوربین ها می دادند و بچه ها را راهی می کردند بروند تا آخرین نمازشان را به جماعت و در پشت نیزارهای اروند , در فاصله دویست متری نقطه رهایی بخوانند.🌸🌾 ✨ حکایت آن شب را باید از آسمان پرسید , یا ستارگانش , یا از اروند و نیستانش, یا از پیشانی هایی که ساعت ها روی خاک ماندند و چشم هایی که اشک ها ریختند و دل هایی که پیش قراول لشکر خودشان و لشکرهای دیگر بودند. کریم یک دم آرام نبود . همه جا بود و هیچ جا نبود. می دوید . فقط می دوید. یا نگران لباس های بچه ها بود , یا تجهیزات شان , یا ساعت حرکت , یا خش خش بی سیم , یا آسمان , یا اروند , یا پیشانی نیرویی که هنوز نبوسیده بودش , یا استتار بچه ها....🍃 آمد پیش من و گفت : محسن جان ! به بچه ها بگو سریع بروند و سرو صورت خودشان را با گِل استتار کنند. ما فقط نیم ساعت وقت داریم .🌾 آن لحظه یکی از زیباترین لحظه های عمر من است . چون وقتی رفتم سراغ بچه ها دیدم همه شان در مدتی کمتر از آنچه که انتظارش می رفت , نه تنها خودشان را , بلکه حتی قطب نماهای فسفری و شب نمای خودشان را هم استتار کرده بودند. هیچ نیازی به تذکرهای عملیاتی نبودو همین طور خداحافظی.... هر کس دوستی را گوشه ای گیر انداخته بود و سر به شانه اش گذاشته بود و با گریه و خنده و خیلی خودمانی فقط می گفت : شفاعتم یادت نرود. بی معرفتی نکنی یک وقت!🌸 صدای بچه ها و زمزمه های غریب شان سکوت اروند را بدجوری شکسته بود ومن بارها ترس برم داشت که نکند صدا تا آن ور آب و تا آن سنگرها رفته باشد . برگشتم به کریم نگاه کردم تا از نگاهم بفهمد چه حسی دارم و دیدم دارد بی سیمش را می کند توی پلاستیکی تا آب نرود داخلش و دیدم که او هم دنبال من می گردد : محسن جان...طناب ها... 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۳۱) 📝 ................. 💦تصمیم گرفته بودیم برای اینکه موج های دیوانه اروند را مهار کنیم , بچه ها را با دو رشته طناب سیاه وصل کنیم , تا هم گم نشوند هم هدایت شان راحت تر باشد. این تجربه را از عملیات های آبی قبلی داشتیم و جواب هم داده بود. به کریم اطمینان دادم که هر نفرمان , با فاصله دومتری گره های طناب , در دو ستون سی و پنج نفری آماده آماده ایم. خیالت تخت . برو به بقیه کارهات برس!(دو دسته به فرماندهی: شهیدان: امیر و رضا )🌷 کریم رفت به بی سیم گوش داد و برگشت گفت : پیغام آورده اند که علی آقا (شهیدعلی سازیان) و حاج ستار ( شهید ستار ) تو آبراه کناری منتظرند . انگار باهات کار دارند. گفتم : بروم؟ گفت : با این وقت کم , نرفتی هم نرفتی. دلم شور افتاد . آرزو کردم کاش بهم نمی گفت چی شده.😔 از یک طرف هم نگران شدم که چه کار می توانند داشته باشند ,آن هم حالا, درست در ثانیه های آخر رفتن, با آن همه تاکیدی که علی آقا داشت روی به موقع رفتن. بعد به راه فکر کردم و دیدم آن قدری نیست که بشود سریع رفت و برگشت. گفتم : بی خیال. اما مگر چهره علی آقا از جلوی نظرم محو میشد. یک لحظه هم نتوانستم از فکرم بیرونش کنم. دل شوره به شَکَم انداخته بود که نکند اتفاقی , اتفاق بدی افتاده باشد. زیر نور منورها به ساعتم نگاه کردم . ده و نیم بود. همان لحظه ای که نباید یک ثانیه پس و پیش میشد. و ما هنوز دویست متر از جایی که بودیم تا نقطه رهایی فاصله داشتیم . دستور حرکت دادم و نگاهم چرخید طرف ساختمان ها و اسکله ای که علی آقا باید آنجا می بود و به خودم گفتم : تورا بخدا , تورا به علی قسم بیا, علی!😔 دستی به شانه ام خورد و صدایی گفت : کجایی , بابا؟ کشتی هات مگر غرق شده, مشتی؟ علی بود , ولی نه آنی که من چشمم دنبالش می گشت , . آرام و با نیشخند گفت : چیزی جا گذاشته ای؟ یا خودش می آید یا نامه اش. گفتم : پی علی آقا بودم . حیف که وقت نیست. گفت : تو جان بخواه , حاجی جان, تا چاکرت علی دل و قلوه اش را برات سفره کند. هان آهان. این هم علی آقاجانت . آن جاست , ته صف , پیش بچه ها. گفتم : کو؟؟؟😳 گفت : آن جا ببین!☺️ ..... 🌸..... @Karbala_1365
🌸 شهدا..🌸 🌹 فرزند مرادعلی متولد سال ۱۳۳۵ در روستای قایش از توابع شهرستان رزن استان همدان بود. ستار اولین فرزند خانواده بود که در هفت سالگی به دلیل نبودن مدرسه در روستا به مکتبخانه رفت تا قرآن را فرا گیرد. به گفته پدرش او از همان ابتدا با بچه‌های‌ دیگر تفاوت داشت و حرف‌های عجیبی می‌زد که به سن او نمی‌خورد. او می‌گفت: پدر نان حلال به ما بده بخوریم چون این لقمه‌ها خون می‌شود و خون ناپاک باعث می‌شود که آدم بد تربیت شود.🌸 پس از پیروزی انقلاب اسلامی شهید ابراهیمی در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به خدمت شد و پس از تشکیل سپاه به عضویت سپاه پاسداران درآمد و از طرف سپاه ماموریت داشت تا در دادگاه انقلاب مشغول خدمت شود و با گروهک‌های منافقین مبارزه کند. در سال ۱۳۶۰ هنگامی که چند منافق را دستگیر و به دادگاه منتقل می‌کردند در میان راه یکی از منافق‌ها که دختر بوده و وی نتوانسته بود او را بازرسی بدنی کند نارنجکی را به کف ماشین می‌اندازد که بر اثر آن احمد مسگریان به شهادت رسید و ستار ابراهیمی یکی از کلیه‌های خود را از دست داد و به بیمارستان اکباتان انتقال داده شد.🌹 راز از دست دادن کلیه بین خود او و آقای رهبر از دوستان صمیمی‌اش باقی ماند و در سال‌های اخیر، خانواده اش مطلع شدند که حاج ستار یک کلیه نداشت. او در جبهه با علی چیت‌سازیان، ناصر قاسمی، عباس فرجی، شهبازی، گنجی، حمید رهبر و عباس زمانی دوست بود. ستار ابراهیمی در مدت حضور پرثمرش در جبهه در اکثر عملیات‌ها شجاعانه شرکت داشت که از جمله آنها می‌توان به عملیات‌های ۱۱ شهریور، ثارالله، فتح‌المبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، والفجر ۵، والفجر ۲، میمک، جزیره مجنون، خیبر، والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ اشاره کرد. در طی این عملیات‌ها حدود ۶ بار مجروح شد و سه بار در محاصره سخت مزدوران بعثی افتاد که با تدبیر و شجاعت توانست نجات پیدا کند. در یکی از محاصره‌ها ۷۲ ساعت بدون آب و غذا و با سه خرما در داخل کشتی سوخته درون آب بود که وصف این خاطره در کتاب «دهلیز انتظار» نوشته سردار حمید حسام آمده است. در سال ۱۳۶۱ کادر ثابت فاتح شد و در واحد‌های مختلف از جمله آمار تیپ، اعزام نیرو، دفتر ستاد طرح عملیات و معاون گردان و فرمانده گردان مشغول خدمت شد. در عملیات ۴ وقتی یکی از برادرانش به نام صمد ابراهیمی به شهادت رسید با وجود اینکه توان انتقال جنازه برادرش به پشت جبهه را داشت اما این کار را نکرد. در جواب برادرانی که علّت را از او جویا شدند، پاسخ داد: چگونه می‌توانستم چنین کاری بکنم در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب مانده‌اند، برایم فرقی نمی‌کند که این پیکر برادرم باشد یا همرزمم. برای من همه رزمنده‌ها برادرند.🌸 شهادت برادرش صمد را خودش به اطلاع خانواده‌اش رساند. به خانواده‌اش گفت: نگران و ناراحت نباشید؛ صبور و مقاوم باشید این‌ها در راه خداوند کشته شده‌اند.✨ ستار پس از برگزاری مراسم خاکسپاری برادرش بعد ۲۴ ساعت به جبهه برگشت. او خدمت به جبهه را فقط به خاطر خدا، پیروزی انقلاب و رسیدن به شهادت انجام می‌داد و علاقه‌ زیادی به امام و کربلا و عشق به زیارت امام حسین(ع) را در سر داشت. او بیشتر اوقات در جبهه بود و فقط ۱۰ روز اول محرم به مرخصی می‌رفت و در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت می‌کرد و بقیه مرخصی‌هایش ۲۴ یا ۴۸ ساعته بود. در مدت مرخصی‌ها به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و از احوال این خانواده‌ها جویا می‌شد و اگر چیزی نیاز داشتند برای آن‌ها تهیّه می‌کرد و بدون اینکه کسی متوجه شود بعد از شهادت حاج ستار بود که یکی از آنها تعریف کرد حاج ستار وقتی به خانه ما آمد و دید زیرانداز مناسبی نداریم رفت و بعد از یک ساعت با موکت برگشت. برای ما موکت خریده بود بدون اینکه پولی از ما بگیرد. او حدود شش سال در جبهه خدمت کرد. در بین این سال‌ها اسمش را برای سفر حج نوشته بود که در سال ۱۳۶۴ به مکّه مشرف شد. در کنار جنگ، زندگی برای او جریان داشت‌، از هیچ تلاشی برای آسایش و رفاه خانواده‌اش فروگذار نبود. اولین ماشینی که خرید ژیان بود که طی سال‌های بعد با جیپ و بعد جیپ را با فیات عوض کرد که در آخر برای پیکان صفر ثبت نام و پولش را پرداخت کرده بود که بعد از شهادتش به خانواده‌اش تحویل داده شد. خانه شخصی تهیّه کرده بود که خیالش از بابت همسر و بچه‌هایش آسوده بود. او همسرش را با تمام عشق به عنوان پشتوانه‌ای برای خودش انتخاب کرده بود تا همراه با او به سر منزل غایی برسد. با شروع جنگ احساس تکلیف کرد که برای دفاع از آب و خاک کشور و ناموسش روانه جبهه‌های جنگ شود. با تمام علاقه و دوست داشتن‌هایش از همسر و فرزندانش دل کند و کشور را ترجیح داد، خود را سرباز امام(ره) نامید و آزادانه راه دفاع و شهادت را انتخاب کرد. کار با ارزش که از روی اختیار و آزادی صورت گیرد...
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
@Karbala_1365
🌹شهیدستار هژیر🌹 آن گاه با ارزش است که از اراده نیک ناشی شدت باشد و اراده نیک اراده‌ای است که از انگیزه نیک پدید آمده باشد و انگیزه نیک عبارت است از احساس تکلیف. مقصود از تکلیف، فرمانی است که انسان از ضمیر خود می‌گیرد. حاج ستار دل شیدای خود را از ضمیرش به هدیه گرفته بود. ۲۳ سال زودتر از همسرش گوی سبقت را ربود و به معبودش رسید. قدم‌خیر محمدی کنعانی بعد از ۲۳ سال انتظار دیدار در حالی که آرام آرام شمع درونش آب می شد و به فرزندانش روشنایی می‌بخشید، غروب روز هفدهم دی ماه سال ۱۳۸۸ بعد از تجدید دیدار با تمام دوستان و آشنایان و اقوام به خاطر نذر ۱۰ روزه اول ماه محرم و سالگرد پدر شوهرش، به دیار باقی شتافت و انتظارش به پایان رسید. شمع درونش خاموش شد و فرزندانش بار دیگر گویی پدر خود را از دست داده بودند.🌷 در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید.🌹 ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. 🌹 بچه‌ها جنازه‌اش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است. حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌹 🌸روحش شادو یادش گرامی🌸 🌸..... @Karbala_1365