هدایت شده از محمدصادق
ماها وقتی کلماتِ هممعنا را کنار هم میگذاریم و از ترکیبهایی مثل «گریه و زاری»، «دوستی و رفاقت»، «تلاش و کوشش»، «کوتاهی و تقصیر» و... استفاده میکنیم، معمولاً توجهی نداریم به اینکه هر کدام از این کلمهها چه فرق دقیقی با بغلدستیش دارد. بیشتر میخواهیم به جملاتمان رنگ و لعاب بدهیم و لفظ قلم صحبت کنیم و با اغراق و مبالغه و بقیهی صنایع ادبی، طرف مقابل را راحتتر به تسخیر خودمان در بیاوریم. اما شما اینطور نیستید. شما در اوج عقلانیت و احساس، صداقت و جذابیت کلام را با هم همراه کردهاید و در همهی رفتارهایتان، متعادلترین ترکیب از اوصاف حمیده را به نمایش گذاشتهاید. مثلاً در دعای افتتاح ـ که چقدر عزیز است این دعا ـ وقتی میخواهید صلوات بر جدّتان را به ما یاد بدهید، میگویید: «اللهم صل علی محمّد عبدک.... *أفضل و أحسن و أجمل و أکمل و أزکی و أنمی و أطیب و أطهر و أسنی و أکثر* ما صلّیت... علی احد من عبادک» و دَه نوع صلوات را با ده تعبیر جلوی چشممان میگذارید که هر کدام با بغلدستیش خیلی فرق دارد؛ هر چند ما این فرقها را نفهمیم. اما بالاخره شما خدا را اینقدر متنوّع و گوناگون و همهجانبه عبادت کردهاید که رحمت و صلوات خدا بر شما هم باید همینقدر تنوّع و تکثّر و تعدّد داشته باشد.
چند جای دیگر هم هست که اجداد شما از این کلماتِ متقاربالمعنی استفاده کردهاند. مثلاً وقتی حضرت #سجاد با کاروان اسراء از شام برگشت و در نزدیکی مدینه خیمه زد و مردم برای تسلیت به خدمتش آمدند و میخواست بلایی که بر سر اهلبیت آوردهاند توصیف کند، فرمود: «إنا لله و إنا إلیه راجعون من مصیبه *ماأعظمها و أوجعها و أفجعها و أکظّها و أفظعها و أمرّها و أفدحها* » معلوم است که ردیفشدنِ این کلمات، کلّی معنا به همراه خود دارد و هر کدام از این هفت عبارت باید ناظر به بُعدی از ابعاد مصیبتهای راتبهای باشد که #اباعبدالله و سیدالساجدین و زینب کبری و ابالفضلالعباس و علیبنالحسین و قاسمبنالحسن و ـ همینطور ادامه بدهم؟ ـ متحمّل شدهاند؛ هر چند ما مصائب شما را نفهمیم و هر چقدر «وجع» و «فجع» و «فظع» و «فدح» را با هم مقایسه کنیم، از تفاوت شان سر در نیاوریم.
البته ما توقع داریم که وقتی شما برگردید، این نفهمیها تمام شود و این روضهها را خودتان برایمان باز کنید. اما روایت شیخ مفید در الارشاد از قول امام باقر نشان میدهد که حتی وقتی شما برگردید، این نفهمیها ادامه دارد. همان روایتی که حضرت باقر دارد حال شما را موقعی که از منبر مسجد کوفه بالا رفتهاید، توصیف میکند: «حتی یأتی المنبر فیخطب فلا یدری الناس ما یقول من البکاء... و به منبر میرود و خطبه میخواند اما از شدّت گریهاش، مردم نمیفهمند که چه میگوید» بالاخره بغضهایی که صدها سال، صبح و شب روی هم جمع شدهاند به همین راحتی تمام نمیشوند. شاید تا مدّتها باید صبر کنیم تا گریههایتان تمام شود؛ تا بتوانید روضه را در قالب کلمات بریزید. تا آن موقع روضهها شنیدنی نیستند؛ فقط دیدنی هستند. همین که حال و روز شما را ببینیم، برای مُردنمان کافی است... راستی مگر جدّتان نگفت: «روز حسین، پلکهای چشم ما را زخمی کرده است...»
#جمعه_ناک
@msnote
هدایت شده از محمدصادق
خستگیِ پیادهروی برای من یکی که همچین حکمی داشت: انگار خودم را به سختی انداخته بودم تا عذاب وجدان آن همه کارهای نکرده را از یاد ببرم. مثل کارمندی که تمام سال را به بیکاری و بیعاری گذرانده و وقتی به آخر سال رسیده، مجبور شده بار سنگین کارهای عقبمانده را به دوش بکشد و آنوقت به جای اعتراف به تنبلی و تنپروری، هی از تلاش و زحمت و خستگیاش دم بزند. درست است که ثواب زیادی برای پیادهها وارد شده اما بخاطر همین چیزها، شک داشتم که قدمهای آدمی مثل من، قدر و قیمتی داشته باشند.
گفتم اگر یکسری آدم آبرودار را در راه رفتنم شریک کنم، شاید اوضاع کمی بهتر شود. کمی فکر کردم تا یکیشان یادم آمد. همان کسی که شب عاشورا جملهای گفت که عشق از آن شعله میکشد و ترجمهکردنش از آن اشتباهات بزرگ است. یعنی همیشه مبهوت ترکیب واژهها و موسیقی کلماتی بودم که «بشیر حضرمی» در آن شب به زبان آورده بود و حالا در راهپیمایی اربعین، وقتش رسیده بود که جبران کنم. اباعبدالله خبر اسارت پسر بشیر در مرزهای شمالی را شنیده بود و اجازه داده بود تا برود اما مرد حضرمی، انگار منتظر فرصت بود تا با آن ذوق سرشارش، قربان صدقهی پسر فاطمه برود:
*أکلتنی السباع حیاً إن فارقتک؛ و أسأل عنک الرکبان و اخذلک مع قله الاعوان؟!؟ لا یکون هذا ابداً*
گرگها مرا زنده زنده بدَرند اگر از تو جدا شوم! جدا شوم و سرنوشت تو را از کاروانها بپرسم و با این بییاوری تنهایت بگذارم؟!؟ هرگز چنین نخواهد شد ...
*
آدمها توی زندگیشان کلّی «اگر» میگویند که بعدش به «حتماً» تبدیل میشود. خوش به حال بشیر حضرمی که «اگر»ش، اگر ماند و مثل من «حتماً» نشد. من «حتماً» از شما جدا شدهام و بخاطر همین یکی از همانهایی هستم که دریده شدهاند. و البته که «دریده» دو تا معنا دارد؛ یکی کسی است که بیحیا و بیخیال و لاابالی شده و یکی هم آن کسی که گرگها روی سرش ریختهاند...
خلاصهاش کنم. در این دنیای بیشما که الحاد و التقاط دارند جولان میدهند و عربده میکشند، فقط خدا میداند که چقدر از هویت ایمانیمان تکّهتکّه شده و در کجاها بوده که خرج دستگاه کفر و نفاق شدهایم ...
#جمعه_ناک
#اربعینیات
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
پینوشت:
شاید سلیقهها عوض شده باشد و این تمثیلها را کسی نپسندد اما مگر حقیقت را در جایی جز تمثیلهای امام میتوان پیدا کرد؟ همان تصویری را میگویم که حضرت باقر از بیچارههای دوران غیبت ترسیم کرده: «همانند گلّهی بزی که برایشان فرقی ندارد چنگال تیز درندگان بر کجای بدنشان مینشیند»
کافی جلد 8 حدیث 380
@msnote
جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره
درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفتهایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام میرسد، خو کردهایم. با این حال، وسط خواندن آن فقرههایی که فقر ما را فریاد میزد، خوددرگیریهای ذهنم ول نمیکرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمیخوان و حتی قبولش ندارن، عطا میکنه. ولی مگه میشه *جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره* رو خواست؟! همهی خیرها؟! چه خبره؟ میدونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همهی اینها رو بخواد؟! اینهمه رو صاحب بشه؟!» آن اولها بیخیال این سوال میشدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول میکردم و دست به محاسن میشدم.
بعدها «جامعهی کبیره» بود که به کمکم آمد. آنجا که حضرت هادی داشت رابطهی پدران و پسرانش را با «خیر» توضیح میداد: «إن ذُکِر *الخیر* کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه* اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جایگاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشارهشان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است که این همه کثرت به وحدت برسد اما نه در ذهن و انتزاع ما؛ که در واقعیت و عینیت. یعنی نظم و نظام حکم میکند که همهی خوبیها به یک محور و یک نقطهی واحد بازگردند...
ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید و مظهر ارادهی خدا. اما ارادهی خدا در یک فضای رها و بیبلا جاری نمیشود، چون ائمّهی کفر و سران نفاق هم ارادهی خودشان را در این عالَم جریان دادهاند و میلیاردها انسان و دهها امّت را دور خودشان جمع کردهاند و «جمیع شر الدنیا و الآخره» را حول یک محور، به وحدت رساندهاند. به همین خاطر، برنامهی اصلیِ «دعائم الاخیار» این است که به «محور شرارت» ضربه بزنند؛ یعنی موج خیری که از دریای وجود شما بر میخیزد، کاری ندارد جز اینکه هر چند وقت یکبار، اردوگاه الحاد و التقاط را یک قدم عقب براند تا دستگاه ایمان یک گام به جلو بردارد و مومنین بزرگتر و بالغتر شوند. این وسط، هر کس خودش را در مسیر این موج قرار بدهد، در حمله به «مراکز تولیدِ شرور» با شما همراه شده و رنگِ «جمیع خیر» گرفته. بنا به: « *خیرک* مبذول للطالبین» که در دعاهای ماه #رجب آمده، کسانی به این مقام میرسند که طالبِ شما باشند و نترسند و بخواهند که در این درگیری سهمی داشته باشند و بلا و مصیبتهای آن را به جان بخرند.
ولی ما که طالب نبودهایم، باید فکر کنیم به همهی رجبها و شعبانها و رمضانهایی که هدر دادهایم و تمام ادعیهی این ماهها که حفظشان بودهایم اما حیفشان کردهایم و به شب قدری که نزدیک است؛ شبی که شما در آن، دست اهل طلب را میگیرید...
پینوشت: جاهلیّتِ امروز، در روح و معنا، همان جاهلیّت دوران پیغمبر است؛ البتّه با ابزارهای جدید، با شاکلهی جدید، با تدابیر جدید. این [وضعیّت] یک وظیفهای را بر عهدهی همهی مسلمانها و بر همهی امّت اسلامی مسلّم میکند و متحتّم میکند؛ وظیفه وظیفهی *مقابله* است... و این حرکت امّت اسلامی... با تشکیل نظام جمهوری اسلامی در دنیا آغاز شده است ... نصرت اسلام و نصرت مسلمین در نهایت قطعی است، منتها ما وظیفهای داریم... هرکدام به وظیفهی خودشان عمل کردند، پیش خدای متعال مأجورند، عمل هم نکنند «فَسَوفَ یَأتِی اللهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه»، بار خدا زمین نخواهد ماند، این راه ادامه پیدا خواهد کرد. امیدواریم انشاءالله ما جزو کسانی باشیم که این بار را هرگز بر زمین نگذاریم. *سید علی خامنهای 16/2/1395*
#جمعه_ناک
@msnote
سه سال همین روز و شبها بود که رسیده بودم سامرا و کنار سرداب جاخوش کرده بودم. نه اینکه روبهراه باشم و زیارتهای حضرت را پشت سر هم رج بزنم؛ نه. خسته از همه چیز، فقط جایی پیدا کرده بودم که حال و هوایش، حال و هوایم را عوض کند. کتاب دعای عربی را هم ـ که عراقیها کنار سرداب گذاشته بودند ـ فقط برای این برداشتم که مقدمهاش را بخوانم و به عربیبلدبودنم بنازم. مقدمه، کلیاتی درباره امام زمان و نواب خاصش بود اما ناگهان مطلب جدیدی رو کرد: تاریخ وفات علیبنمحمد سمری ـ که آخرین نائب خاص حضرت بود ـ پانزدهم شعبان بوده! نمیدانستم؛ اما آن موقع بود که تازه فهمیدم چرا نیمهی شعبانها اینقدر سنگین است و دل آدم به شادی راضی نمیشود. درست است که نیمه شعبانِ سال دویست و پنجاه و پنج، روز عید و میلاد حضرت ولیعصر بوده اما دقیقا هفتادوچهارسال بعد در همان روز، دوران غیبت صغری به پایان رسیده و عزای عالَم و آدم شروع شده. همانجا کنار سرداب، یاد این متن پایینی افتادم و فهمیدم که در واقع روضه نیمهی شعبان را نوشتهام؛ همان وقتی که از علیبنمحمد سمری پرسیدند «جانشینت کیست» و او همینطور که داشت جان میداد، گفت: «لله امرٌ هو بالغه»... امروز هم وقتی خورشید غروب کند، دقیقا هزار و صد و دوازده سال است که از نیمه شعبانِ سال سیصد و بیست و نُه گذشته و صدای علیبنمحمد سمری هنوز دارد توی تاریخ میپیچد و همینطور که دارد جان میدهد، جواب نالههای بشر و عنادها و انکارها یا سستیها و مستیهایش را میدهد: لله امرٌ هو بالغه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توقیع را جلوی چشمانش گرفته بود و زمان مرگ خودش را از روی دستخطِ حضرت میخواند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. ای علیبنمحمّد سَمُری! خداوند در وفات تو به برادرانت اجر دهد. تو شش روز دیگر خواهی مُرد. پس کارهایت را جمع کن و به هیچکس برای جانشینیت وصیت نکن که غیبت دوم واقع شده است ...» شیعیان مشغول رونویسی از توقیع شدند و بعد از استنساخ، عرض ادبی کردند و رفتند. [رفتند؟ همین؟ خاک بر سرشان نریختند؟ ضجه نزدند؟ التماس نکردند؟ رفتند؟] شش روز بعد، به خانهی سَمُری برگشتند و آخرین نائب خاصّ حضرت را دیدند که دارد جان میدهد. انگار تازه باورشان شده بود که بدبختی به سراغشان آمده. هفتهی قبل خودشان رونویسی کرده بودند که «به هیچ کس برای جانشینیت وصیت نکن» ولی دوباره پرسیدند:
ـ بعد از تو جانشینت کیست؟
آنجا بود که فهمیدند دیگر دورانِ سوالهای بیپاسخ فرارسیده. چون با اینکه سَمُری خیلی سخت به حرف آمد، اما آخرین پرسش از بهترین پاسخدهنده، عملاً بیجواب ماند:
+ *لله أمرٌ هو بالغه*
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا درست است که بدون شما خوشیم و نبودنتان مشکل حادّی برای روزمرّگیهایمان درست نمیکند؛ اما بالاخره ادای ناراحتها را که باید دربیاوریم. اصلاً چرا ما برای غیبت، مجلس نمیگیریم و روضه نمیخوانیم؟! مگر به ما یاد ندادهاند که در ندبه بگوییم: «هل من معین فاُطیل معه العویل و البکاء» ؟ پس چرا به همدیگر کمک نمیکنیم برای گریهی دستهجمعی بخاطر نبودنتان؟ مگر مصیبت فقط همان لحظهای بود که حسین با تن چاکچاک، صورتش را روی خاک گرم کربلا گذاشت؟! مگر یکی از بزرگترین بدبختیهای ما همان لحظهای نیست که آخرین نائب خاصّ گفت «لله أمرٌ هو بالغه» و چشمهایش را رویهم گذاشت؟ چرا شاعری نمیآید این مصرع معروفِ پایینی را با ابیات دیگری از جنس روضههای غیبت ادامه دهد؟ اگر شعرش جور بشود، شاید بتوانیم کسی را پیدا کنیم که نفَسش مثل نفَس مرحوم «کوثری» باشد و گوشهی حسینیهی جماران بایستد و با حال نزار، دقایق آخرِ علی بن محمّد سَمُری را برایمان تعریف کند. همان دقایقی را یادآوری کند که «باب الله الذی منه یؤتی» بسته شد و ما بیچاره و بیچاره شدیم و بخواند:
آااااااه از آااان لحظهای ...
#جمعه_ناک
#شعبانیه
#thepromisedsaviour
@msnote
✳️حیات و ممات؛
از شب جمعه تا روز جمعه✳️
✅ شب جمعههایی که عشق و حال با دنیا در روزهای قبلش، حس و حال دعا را گرفته باشد و «کمیل» به چشمم زیاد بیاید، میروم سراغ دعای کوتاه و زیبایی که شیخ عباس قمی برای شب جمعه نقل کرده: «اللهم من تعبّأ و تهیّأ...» مقدمات قشنگی میچیند: «هر کسی برای جایزهگرفتن پیش کسی میرود ولی من پیش تو میآیم؛ میآیم ولی نه با اعتماد به کارهای ظاهراً خوبی که کردهام بلکه با امید به عفو و بخشش پرعظمتت که هر چقدر دور و بر جرمهای بزرگ بگردم، باز هم به سراغم میآید.» و بعد خواستهاش را رو میکند: «فهب لی یا الهی فرجاً بالقدره التی تحیی بها میت البلاد... به من فرج و گشایشی ببخش با قدرتی که داری؛ همان قدرتی که با آن سرزمینهای مُرده را زنده میکنی»
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ خب قدرت خدا در زندهکردن زمینهای مُرده، بیشتر از هر چیزی با فرستادن ابر و صاعقه و باران معلوم میشود اما ذهن من با ترکیب «فرج» و «تحیی» و «میت» و «البلاد» میپرد به روز جمعه و صاحبش. همان که در دعای عهد دربارهاش میگوییم: «و اعمر اللهم به بلادک و أحی به عبادک...خدایا بوسیله او به سرزمینهایت آبادی بده و بندگانت را زنده کن» انگاری که این همه آدمهای زنده و پرچنب و جوش و آبادانیای که بشر توی دنیا به راه انداخته را به هیچ میگیرد و انسانها و سرزمینهای بدون امام را مُرده و خراب حساب میکند. و خب اگر به «ساسه العباد و ارکان البلاد» نگاه کنیم، تصدیقش میکنیم.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ همان که در دعای امام رضا (ع) برای حضرت صاحب الامر(عج) برایش میخوانیم: «و أحی به القلوب المیّته» یا در زیارت جمعه میخوانیم: «السلام علیک یا عین الحیاه... سلام بر تو ای سرچشمه زندگی» انگار وقتی چشمه و سرچشمه زندگی در بین ما نجوشد، انصاف این است که قلبهایمان را مُرده و کارهای خودمان را «مُردهگی» حساب کنیم تا «زندگی»... کارهایی و زندگیهایی که ربطشان به شما یا نامعلوم است یا ضعیف است و یا بچهگانه و در عوض، به زندگی و حیات و زیستی که اغیار تعریف کردهاند، همچین خوب میسازد و با آنها هماهنگ در میآید. از زندگی و حیات تکوینی که در «زیست» تعریف کردهاند و آن را به آزمایش و آزمایشگاه کشاندهاند تا زندگی و حیات اجتماعی که در «توسعهیافتگی» تحلیل کردهاند و آن را به استانداردهای کیفی و شاخصههای کمّی رساندهاند و با طراحی «برنامههای توسعه» در سرتاسر جهان، تعریف «زندگی خوب» و تحقق آن را به دست گرفتهاند.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ «فهب لی یا الهی فرجاً بالقدره التی تحیی بها میت البلاد» با قدرت خودت به ما فرج و گشایشی بده که تعریف زندگی خوب را خودمان بسازیم و این زنجیرههای مُردگی را بشکنیم. زنجیرههای مُردگی که «عباد» و «بلادِ» دنیاپرست را خوب به بند میکشد و با کشتن روحها و خرابی سرزمینها، تعادل و آبادانی و نظمی ظاهری برایشان درست میکند اما به آب و گِل محبّین شما نمیسازد. ملّتی که وجدان محمّدی و علوی و حسینی داشتهاند و با قیام نوّاب شما زنده شدهاند، با آن نظمها کنار نمیآیند و آن تعادلهای مادّی را میشکنند و در فقدان تعریف الهی از زندگی خوب، همین هرج و مرجی به راه میافتد که گرفتارش هستیم...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ ما را اینطور «لایموت فیها و لایحیی» نپسندید؛ اینطور بلاتکلیف و سرگردان بین وجدان الهی و زندگی مادّی که همان مُردگی است. ما را مال خودتان کنید و اهل چشمهای که زندگی فقط از آن میجوشد یا «عین الحیاه»! با همان قدرتی که سرزمینهای مُرده را زنده میکنید، ما را مهیای شکستن « #توسعه_یافتگی » و ساختن نسخه جایگزین کنید که اگر این کارها از دستمان بر نیاید، بعید است زمینه سازان برنامهای شویم که خدا برای آینده ریخته و آن را در معراج با پیامبرش در میان گذاشته: «بالقائم منک أعمُرُ ارضی... و به اُحیی عبادی و بلادی... با قائم آلمحمد (عج) است که زمینم را آباد میکنم و به وسیله اوست که بندگان و سرزمینهایم را حیات میبخشم»... و اعمر اللهم به بلادک و أحی به عبادک....
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
❤️_ تقدیم به رهبر حکیم انقلاب که سالها پیش گفت «توسعه دارای بار ارزشی است و تصور پیشرفت از طریق الگوهای غربی، برای کشور کاملا خطرناک است» و تولید « #الگوی_پیشرفت_اسلامی_ایرانی » را سفارش داد اما تولید این نیاز حیاتی در اتحاد بسیاری از نخبگان حوزه و دانشگاه با سیاستبازان اصولگرا و اصلاحطلب به حاشیه رفته؛ و تقدیم به #شهید یک و بیست دقیقه شبهای جمعه که با اتکا به تجارب #دفاع_مقدس ، حیاتی جدید در عرصه نظامی و امنیتی رقم زد و با تکیه بر #شهادتطلبی ، تعریفی نوین و الهی و کارآمد را از سبک زندگی دفاعی در مقابل نظامیگریهای مدرن و سختافزارمحور به نمایش گذاشت...
#جمعه_ناک
#خامنه_ای
#قاسم_سلیمانی
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
✅ @HossiniehAndisheh
✳️پاسخی به
سلسله سوالات ِ «أین أین»✳️
✅ حالا نه اینکه همهی دعاها را گشته باشم اما بین دعاهایی که چشمم به نورشان منوّر شده، دو تا دعا هست که توی آنها انگاری دنبال چیز خاص و جای مخصوصی میگردیم. یکی همان اوائل «ابوحمزه» است که «کوش؟ کوش؟» و «کجاس؟ کجاس؟» راه میاندازیم و پشتسرهم «أین؟ أین؟» میگوییم و دقیقاً دنبال جایی میگردیم که «پردهپوشی زیبا» و «گذشت بزرگ» و «گشایش نزدیک» و «فریادرسی پرسرعت» و «مهربانی فراگیر» و «هدیه های برتر» و «موهبتهای گوارا» و «جایزه های گرانقیمت» و «فضل پرعظمت» و «عطای پر ابهت» و «احسان دیرینه» و بالاخره «کرَم»خدا آنجاست:
🔹أَيْنَ سِتْرُكَ الْجَمِيلُ أَيْنَ عَفْوُكَ الْجَلِيلُ أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ أَيْنَ غِيَاثُكَ السَّرِيعُ أَيْنَ رَحْمَتُكَ الْوَاسِعَةُ أَيْنَ عَطَايَاكَ الْفَاضِلَةُ أَيْنَ مَوَاهِبُكَ الْهَنِيئَةُ أَيْنَ صَنَائِعُكَ السَّنِيَّةُ أَيْنَ فَضْلُكَ الْعَظِيمُ أَيْنَ مَنُّكَ الْجَسِيمُ أَيْنَ إِحْسَانُكَ الْقَدِيمُ أَيْنَ كَرَمُكَ يَا كَرِيمُ🔹
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ بعد انگاری همه این خوبیها را در دو چیز جمع بندی میکنیم و میگوییم: پس به «کرم و بزرگواریت» من را نجات بده و به «مهربانی و رحمتت» مرا آزاد کن... بِهِ فَاسْتَنِقِذْنِي وَ بِرَحْمَتِكَ فَخَلِّصْنِي
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ به ما یاد داده بودند که «أین» سوال از جا و مکان است و من همیشه توی سحرهای ماه مبارک، دنبال جای کرم و مکان رحمت خدا میگشتم؛ خدایی که بدون زمان و بدون مکان بود. حالا باید اعتراف کنم که جواب «أین أین» ها را در حرم شما توی زیارتهای وداع گرفتهام یا #علی_بن_موسی_الرضا (ع)! وقتی سرم را روی شانههای در خروجیِ بالاسر میگذاشتم و مفاتیح را باز میکردم و از «زیارت جامعه کبیره» و بعد از «زیارات جامعه» رد میشدم و میرسیدم به «دعای بعد از زیارت ائمه» و آن فرازهای میانهاش که از «اسم مکان» استفاده کرده بود و صریحاً داشت با حرف اشاره، به جا و مکان رحمت و مهربانی خدا اشاره میکرد:
اللهم انّ هذا مشهد لایرجو من فاتته فیه رحمتک أن ینالها فی غیره... خدایا این محل و #مشهد و زیارتگاه، جایی است که اگر کسی رحمت تو را در آن از دست بدهد، امید ندارد که مهربانی تو در جای دیگری نصیبش شود...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ چیز غریبی هم نبود. انسان ِ فرورفته در زمان و مکان چطور میخواست با خدای نامحدود لازمان و لامکان تماس بگیرد؟ جز اینکه خدا لطف کند و اراده اش را بریزد توی زمین هایی و زمانهایی و آنها را سر دست بگیرد تا بشریت از سردرگمی خلاص شود. همان خانههایی که: «اراده الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم» ارادهی خدا برای اندازههای هر کاری، به شما نازل میشود و از خانههای شما به جهان صادر میشود... مراکز تولید و توزیع ِ معنویت و رحمت که مدتهاست مراجعه به آنها مستحب و غیرضروری تشخیص داده میشود و حالا برخلاف اماکن مربوط به ضرورتهای مادی ـ_ که لابد اوجب واجباتند _ بسته شدهاند...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ خب! دیگر نباید سوالی باشد که پس دومین دعا چه شد؟ معلوم است که؛ دعای ندبه. #ندبه و زاری بر از دستدادن ارتباط مستقیم با تجسم رحمت خدا و جا و مکان مهربانی او و رسیدن به وضعیتی که «أین أین» های دوازدهگانه در دعای سحرگاهی حضرت سجاد (ع)، حداقل سه برابر تفصیل پیدا کردهاند و به سیوشش _هفت «أین أین» در این وانفسای غیبت رسیدهاند:
🔹أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ، أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ، صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ، وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ، أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ، أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ، أَيْنَ الشَّمُوسُ الطَّالِعَةُ، أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ، أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ، أَيْنَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لَا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ، أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ، أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ، أَيْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ، أَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ،أَيْنَ...🔹
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ تقدیم به همه مجاوران ِ «مشهد لایرجو من فاتته فیه رحمتک أن ینالها فی غیره» به امید یادی و دعایی؛ و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که با دفاع از اماکن رحمت و مراکز تولید و توزیع معنویت، انتهای زندگی دنیاییش را هم به زیارت همه آنها ختم کرد و قلههای رحمت و معنویت در آسمان و زمین را در آغوش پر از خون خود کشید.
#امام_رضا
#جمعه_ناک
#قاسم_سلیمانی
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
✅ @HossiniehAndisheh
⊱✦🔹﷽🔹✦⊰
✳️ «جهنم، سوزانندگی و خستگی؛ به اندازه سیصد و نود و چهار هزار و صد و شصت و دو روز» ✳️
✅ قبلا هم گفته بودم که نیمه شعبانها دلم میگرفت. یک دلیلش شاید همان بود که شاعر میگفت: این جشنها برای من، «آقا» نمیشود/ «شب»، با چراغ عاریه «فردا» نمیشود. اما دلیل محکمترش را بعداً فهمیدم. وقتی داشتم زندگینامهی آخرین نائب خاص را میخواندم و ناگهان دیدم که نوشته «علی بن محمد سمری» در نیمه شعبان سال سیصد و بیست و نُه قمری، شیعه را تنها گذاشته.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ یعنی نیمه شعبان به جز روز ولادت حضرت حجت، روز آغاز غیبتکبری هم بوده. روزی که دست ما از دامن شما کوتاه شد. بعد با کمک یک سایت، «نیمه شعبان سال سیصد و بیست و نه» را تبدیل کردم به تاریخ شمسی. مصادف شد با آخرین روزهای اردی «بهشت» و شنبهای را نشان داد که «جهنمِ» بدون شما بودن آغاز شده. گفتم «جهنم»؟! جهنم قاعدتاً باید آدم را آزار بدهد و این قدر بسوزاند که خستهاش کند اما امثال من که در همهی این «سیصد و نود و چهار هزار و صد و شصت و دو روز»ی که از بیشُمایی گذشته، خوبیم و خیلی وقتها بهمان خوش میگذرد. خدا را شکر.
راستی شما چطورید آقا جان؟
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ ...البته بعضیها هم هستند که در «جهنمِ» نبودن شما خوب نیستند و در همه این «هزار و صد و دوازده سال و سه ماه و هجده روز» بهشان خوش نمیگذرد و میسوزند و خسته میشوند. مثل همانهایی که حضرت رضا (ع) در دعا برای شما توصیفشان کرد:
«الذین سلوا عن الاهل و الاولاد و تجافوا الوطن و عطلوا الوثیر من المهاد و رفضوا تجاراتهم و اضروا بمعایشهم...»
آنهایی که زن و بچه را فراموش کردند و از وطنشان کَندند و بسترهای راحت را معطل کردند و کار و کاسبیشان را کنار گذاشتند و به نان و آب خودشان ضرر و ضربه زدند...
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
✅ مثل همه نوّاب عامَ شما و مثل همه شهیدان رکابشان که از امّت شما حفاظت کردند و در دنیای دریده شده از الحاد و التقاط و زیر آتش کفر و نفاق ـ که میسوزاند و خسته میکند _ سدّ و سنگری برای دفاع از ایمان مومنین ساختند و بعد اینطور خودشان را روایت کردند:
«که اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند؛ هرگز امان نامۀ کفر و شرک را امضا نمی کنیم.» [پیام پذیرش قطعنامه]
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
❤️ تقدیم به #خمینی کبیر که گفت: «اگر همه عالَم را بگردید، خستهتر از من نمیتوانید پیدا نمیکنید و لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است» و تقدیم به چشمهای خسته و خمار و خونگرفتهی شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
#جمعه_ناک
#قطعنامه_598
#جام_زهر
#قاسم_سلیمانی
✅ @hoseiniyehandisheh
••─━⊱✦ قمار هزار برابری ✦⊰━─••
چند روز پیش قضیهای را خواندم که با عددهایش، من را یاد خطبه نود و شش #نهج_البلاغه انداخت. #امیرالمومنین (ع) را به جایی رسانده بودند که آرزوهای خاصی پیدا کرده بود: «لوددت والله ان معاویه صارفنی بکم صرف الدینار بالدرهم فاخذ منّی عشره منکم و اعطانی رجلاً منهم... به خدا قسم دوست داشتم معاویه مثل صرّافهایی که ده درهم را با یک دینار عوض میکنند، با من معامله میکرد در مورد شما؛ و از من ده نفر از شما را میگرفت و در مقابل، یکی از مردانش را به من میداد.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
و یاد نگرانیهای «مرحوم استاد» افتادم که میگفت: «این بیانی که امیرالمومنین (ع) با مردمش دارد، ممکن نیست که حضرت #ولی_عصر (عج) با ما داشته باشد؟! نکند زبان حالش با ما همان حرفهای جدش باشد؟ اگر اینطور باشد، چه خاکی به سرمان بریزیم؟ اگر هر ده نفر از ما به اندازه زحمتی که یک نفر از کفار برای دنیایش میکشد، برای قدرت اسلام کار نکند و اثر نداشته باشد، حقش نیست که ما را با بقیه عوض کنند؟! به جایی نمیرسند که بگویند لوددت والله به خدا دوست داشتم...؟!»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
اما قضیهای که در آن صفحه خواندم و عددهایش چه بود؟ چیزی نبود جز اینکه: کاخ سفید و کارکنانش از ترس ریسک بزرگ رییس جمهور، سناتور جمهوریخواه را فرستاده بودند وسط زمین گلف تا رفیقش ترامپ را از تصمیم برای ترور #حاج_قاسم منصرف کند. گراهام گفته بود: «این کار، قمار ده دلاری را به قمار ده هزار دلاری تبدیل میکند و تقریبا به یک جنگ کامل میانجامد» و رییسجمهور ِ ایالات متحدشده برای دنیاپرستی گفته بود: «سلیمانی ارزشش را دارد»....آخ که این عددها چقدر تحقیر کنندهاند. از الواطی مثل من که اگر ده نفر هم بشوم، به اندازه یک دنیاپرست عادی هم اثر ندارم تا مردی که رییس کفار حربی حاضر است برای کشتن او، ریسک و قمار هزار برابری را بپذیرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
ــ آقا جان! ما را که هیچ کس غیر شما نمیخرد. اما بر فرض هم که بخرند، دامن شما صدها سال نوری از انجام یک «مکروه» هم فاصله دارد. اجداد خودتان گفتهاند که «صرافی» مکروه است. ما درهمهای کجوکوله و رنگو رو رفته را که با بقیه عوض نمیکنید؟ میکنید؟!
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖤 تقدیم به مردی که چهلمین هفته شهادتش با #چهلمین روز شهادت مولایش مصادف شد؛ به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه؛ به سردار ِ نائب عام حضرت ولیعصر (عج) و سپهسالار ولایتفقیه؛ حاج قاسم سلیمانی و تقدیم به مرحوم استاد که دلم برایش تنگ شده است.
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#قاسم_سلیمانی
#جمعه_ناک
☑️ @HossiniehAndisheh
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
🔅و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...🔅
🔹_ «بالاخره مسجدیه که با کمکهای مادربزرگِ مرحومت راه افتاده. شما هم باید یه سهمی داشته باشی دیگه. این بچهها حیفن به خدا. بیا یه برنامهای، چیزی براشون راه بنداز. هفتهای یه شب که دیگه کاری نداره ...»
🔹این آخرین اصرارهای «آقای جعفری» بود که بالاخره بر تنبلی و ترسم غلبه کرد. به جز تنبلی، میترسیدم که چطور و با چه زبانی میشود مقولهی پیچیدهای مثل دین را برای چند کودک، ساده کرد. ولی دستآخر، حوالی سال نود و پنج بود که گیر افتادم و قرار شد یکشنبهها بعد از نماز عشا، بچههای یک مسجد در فقیرترین محلّهی «نیروگاه» را دور خودم جمع کنم و برایشان یک داستان از زندگی ائمّه تعریف کنم و یک سوال بپرسم و بعدش به برندهها، هزار تومانی و دوهزار تومانی جایزه بدهم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 یکبار یادم رفت قبل از رفتن به مسجد، پول خُرد جور کنم: وقتی از خواب بیدار شدم، نزدیک اذان بود و کلّی راه تا نیروگاه داشتم. با ناامیدی جلوی اولین سوپری ترمز کردم و پریدم تو. ملتمسانه گفتم: «آقا میشه من کارت بکشم و شما بجاش چند تا دو هزاری و هزاری لطف کنی و کار ما رو راه بندازی؟» جوانکِ فروشنده، اول منّومن کرد و تهریشِ روی چانهاش را خاراند. بعد نگاهی به دخل انداخت و همینطور که اسکناسها را میجورید، گفت: «حالا برا چه کاری میخوای؟» داشتم قضیهی مسجد و بچهها و جایزه را تعریف میکردم که سه تا دوهزاری و دو تا هزاری را روی میز گذاشت. کلّی تشکر کردم و کارت کشیدم. وقتی کارتخوان، رسید را بیرون داد، جوانک دست کرد توی جیب خودش و یک اسکناس دیگر هم به قبلیها اضافه کرد و چشمهایش برق زد که:
_ «اینم از طرف من به جایزهها اضافه کن. یه حاجتی دارم.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹از برق چشمها و لبخند لبها و ذوقی که توی چهرهاش بود، حدس زدم که دلش برای دلبری از دختری تپیده. بعد به خودم نهیب زدم که: «پس چی شد حسن ظنّ؟ شاید خواستگاری رفته و منتظر جوابه. دختربازی تو قم که به شدّت و حدّت تهران نیست.» لبخند زدم و گفتم: لطف کردی! ایشالا حاجتروا شی.
تنبلی و حواسپرتیام هفتهی بعد هم ادامه پیدا کرد و بخاطر پولخُرد دوباره جلوی همان سوپری ترمز کردم و همان جوانک با حالتی رفاقتآمیزتر از قبل، اسکناسها را داد و کارت را کشیدم. بعد دوباره دست به جیب شد. اصرار کردم که خجالتم ندهد. اما با گفتنِ «من که نمیخوام به شما پول بدم؛ میخوام خرج کار خیر و اون بچهها کنم تا حاجت بگیرم» ساکتم کرد و گفتم حتما بخاطر آن حاجتی که دارد، دعایش میکنم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹خداحافظی کردم اما دم در ماشین متوجه شدم که از سوپری بیرون آمده و پشت سرم ایستاده. وقتی صورتم را برگرداندم، سرش را جلو آورد و دستی به موهای مدلدارش کشید و گفت:
🔸 «دعا کن درست شه. من آموزش رفتم؛ قبول هم شدم. مدارکم هم کامله. چند وقته منتظرم که رفتنم جور بشه؛ سوریه.»🔸
🔹از درون در هم شکستم. خیلی خُردتر از آن پولخُردها. دندانهای عقلم را روی هم فشار دادم تا بغضم نترکد. چشمها را به نحو مسخرهای گشاد کردم تا اشکها بیرون نپاشد. با حسادت یا حسرت یا حقارت و فقط برای اینکه مقدار فروپاشیام معلوم نشود، گفتم: «شنیدم دیگه سخت میگیرن و نمیبرن.» گفت: «نه بابا! همین دیروز دوستم شهید شد. سعید سامانلو.» انگار صاحب مغازه هم فهمید که حرفی برای گفتن نمانده. از داخل سوپری، جوانک را صدا زد و از من جدایش کرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 آنجا کنار ماشین، از «من» چیزی باقی نمانده بود جز یک مذکّرِ تحقیرشده که به زور لفظ «مرد» را رویش گذاشته بودند تا این کلمه هم مثل سایر کلمات به لجن کشیده شود. از آن طرف، مردی که نذر و نیّت کرده بود و پول خرج میکرد تا شهید شود؛ اسمش شده بود «جوانک» یا «شاگرد مغازه»....
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹....میبینید که چطور داریم هرز میرویم و چه قدر بد خرج میشویم؟ میبینید که الفاظ الکن شدهاند و کلمات کودتا کردهاند و حروف تحریف شدهاند؟ بله؛ همهی اینها را میبینید. اما ما را هم میبینید که چطور داریم از شما فرار میکنیم و با عجله و اضطراب و دغدغه به سمت دنیا میدویم... در این شلوغی، تنها چیزی که نصیبمان میشود، تنهخوردن از مردانی است که دارند خلاف مسیر حرکت میکنند و با طمأنینه و آرامش، به طرف شما میآیند: و عباد الرحمان الذین یمشون علی الارض هونا ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹به یاد همه شهدای #قم_عزیزم ، مخصوصا شهید فخریزاده؛ مردی که اینقدر آرام و «هونا» روی زمین قدم برمیداشت که خیلی از ما نمیشناختیمش ولی آخرسر به همهی ما تنه زد و در یک عصر جمعه به شما رسید...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#شهید_هسته_ای
#شهيد_فخري_زاده
#شهيد_محسن_فخري_زاده
#جمعه_ناک
@msnote
🔹نشستن و خانهنشین شدن در وقت جهاد یا سنگینشدن و به زمینچسبیدن در هنگامه یاری اولیاء خدا، خیلیها را از «قیام» و بلندشدن و ایستادن و به پاشدن دور کرده و اینقدر همهگیر است که بشریت را بدبخت کرده و کرور کرور آدمها را دچار بهخاکافتادگی در عذاب یا زانوزدن در کنار جهنم کشانده. این مریضی و این فلج خطرناک و همهگیر فقط با عفو و بخشش و رحمت خدا درست میشود و فقط اوست که میتواند مایی که بر سفره دنیا نشستهایم و اینقدر خوردهایم که سنگین شدهایم را بلند کند یا به تعبیر دلبریهای ابوحمزه: «و تحت ظلّ عفوک قیامی»...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹_ تقدیم به مرد #قیام ، ایستاده در غبار قاعدین و استوار در برابر طوفان دنیا برای دفاع از اولیاء خدا، همو که بعد از آن همه مجاهدت در وصیتنامهش از این نوشت:
«خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد... اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من... این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم.» و تقدیم به همشهریان غیور و مظلومش که در تشییع جنازهاش، که ایستاده در میانه فشار جمعیت جان دادند؛ گرچه خیلیها به یادشان نباشند.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔹 از طرف امثال من که با نادانی یا ناتوانی، با معجونی از خلأ تئوریک و فقدان جرأت و جربزه در جهاد فرهنگی و جنگ اقتصادی، قدرت کمتر برای خودی و دست برتر برای دشمن درست کردیم و ناخواسته مانع قصاص خونش شدیم و «تمرین دستهجمعی انتقام» را _ که مقدمه بازگشت منتقم است _ عقب انداختیم. اما هنوز به عفو و رحمت و گذشت خدا امیدواریم که به قول اباعبدالله در دعای عرفه: «ام کیف لاتحسن احوالی و بک قامت... چطور حالم خوب نشود در حالی که به لطف تو برپاشده» یا به قول فرزندش در صحیفه سجادیه: «و اجعلنی اسوه من أنهضته بتجاوزک عن مصارع الخاطئین... مرا اسوهی کسانی قرار بده که به خاکافتاده ی خطا بودند اما تو با گذشتت، آنها را از خاک بلند کردی.» از طرف به خاکافتادگانِ خطا و اهالی دنیا که با امید به عفو خدا، دنبال قیام و پیداکردن راه انتقام هستند؛ تقدیم به سردار نائب عامِ حضرت ولیعصر، سپهسالار ولایتفقیه؛ به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه، حاج قاسم سلیمانی...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#حاج_قاسم
#شهید_سلیمانی
#قاسم_سلیمانی
#مرد_میدان
#جمعه_ناک
#سردار_دلها
#قاسم_سليماني
#انتقام_سخت
@msnote
هدایت شده از کانال رسمی حسینیه اندیشه
🔰«أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ»
🔹اگر «همام» به جز خطبه متقین، این عبارت خطبهی دویست و بیست و سوم نهجالبلاغه را هم شنیده بود، بعید نبود که دوباره جان بدهد: و تمثّل فی حال تولّیک عنه «اقباله» علیک یدعوک الی عفوه... و خدا را تصور کن که وقتی به او پشت کردهای، رویش را به تو کرده و تو را به سوی عفوش فرا میخواند.
🔹حالا شما خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجملی که در مناجات شعبانیه آمده: و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک و هنگامی که با تو نجوا میکنم، به من رو کن... و روی این حساب کنید که موقع خواندن این مناجات نه تنها به او پشت نکردهایم، که داریم التماس میکنیم به ما اقبالی کند و رویی نشان دهد. «اقبال» هم که میدانید؟ «روی»کردن به چیزی یا کسی است. و «روی» هم که میدانید؟ در عربی همان «وجه» است. همان «وجه»ی که خدا در قرآنش گفت «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک» و وقتی اباصلت از امامرضا معنای این آیه را پرسید، ابالحسن فرمود: «هر کس خدا را به وجه و روی و صورت توصیف کند، کافر شده... وجه و صورت و روی خدا، پیامبرانش هستند.»
🔹...پس روی این حساب کنید که موقع گفتن و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک نه فقط به او پشت نکردهایم، که داریم التماس میکنیم در این ماه پیامبر، اقبالی کند و رویَش / پیامبرش را به سمت ما بگیرد: وقتی دارم با تو مناجات میکنم، روی ماه پیامبرت را به سمت من برگردان... قبلا هم گفته بودم؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان.
••─━⊱✦🔹✦⊰━─••
🔸شما هم مثل جدتان رویتان به سمت ماست و دائما دارید ما را نگاه میکنید تا دستمان را بگیرید، تا ببینید کی آمادهی برگشتن شما میشویم اما این روی ما هست که به طرف اغیار رفته. خودتان میدانید که این روبرگرداندنهای ما از دشمنی نیست؛ که از ضعف در برابر دشمنان است که با فنّ برنامه ریزیشان، رویمان را به سمت دنیای مدرنشان چرخاندهاند و ما هم سادهانگارانه و به اسم «من حرّم زینه الله» از این منظرههای توسعه لذت میبریم... کاش نورتان در دعاهای ما سرازیر میشد تا روی فرهنگ و اقتصاد ما به سمت شما برگردد... ببخشید که رویمان به سمت دیگران است و بعد دنبال شما میگردیم و هی «این این» میگوییم و ندبه میکنیم که این «وجه الله» الذی الیه یتوجه الاولیاء...
✍️ حجتالاسلام محمدصادق حیدری
#جمعه_ناک
✅https://eitaa.com/HossiniehAndisheh
🔰شُکوه و شِکوهی یک «گره»
🔹از همان بچگی با گِره مشکل داشتم. چه باز کردنش و چه بستنش. طوری که وقتی میخواستم بند کفشم را ببندم و بقیه هم عجله داشتند، گریهام در میآمد و اشکهایم درشتدرشت میافتادند و بندها را خیس میکردند. بخاطر همین هیچوقت فکر نمیکردم یک گِره چقدر میتواند با شُکُوه باشد. مثل همین گرهِ سیمی که #سنوار قاعدتاً یکدستی اما محکم بسته روی دست مجروحش تا بتواند حتی چند دقیقه بیشتر هم که شده، محکم بایستد. شکوه تلاش و تدبیر برای باقیماندن؛ بقائی با هدف ضربهزدن به دشمن حتی در آخرین لحظاتی که دیگر نشانهای از بقاء نمانده.
🔸...بخاطر همین هیچ وقت فکر نمیکردم یک گِره چقدر میتواند پر شِکوِه باشد. مثل همین گره سیمی که سنوار روی دست مجروحش بسته. یعنی یک رهبر سیاسی که چون چیزی برای از دست دادن نداشته، خودش به میدان نظامی آمده و دو سه هفته بوده که وقت و انگیزهای برای پاسخدادن به واسطههای مبادله اسرا را هم نداشته. با دو نفر همراه که آنها را هم از دست داده. بدون کمترین مداوا و امداد که او را به فکر استفاده از سیم انداخته؛ زخمی و چوببهدست و دور افتاده از سلاحی که فقط با چسب برق، استوار مانده. در مقابل تانک و پهپاد و یک دستهی پیاده از یگان عادی دشمن که نیروهای ویژه هم نبودهاند و اتفاقی دورهاش کردهاند و حتی ترس و بیخبری و تاخیر یک روزهی همین نابلدها هم باعث نشده تا همرزمان یحیی بتوانند جسدش را از دشمن دورکنند و به خانه برگردانند. این سطح از تنهایی برای مهندسِ بزرگترین ضربه به اسرائیل که یک سال هم در مقابل حمله دیوانهوار دشمن مقاومت کرده، خیلی شِکوِه دارد.
🔹بلانسبت و بدون قصد مقایسه، آدم تازه میفهمد تنهایی حسین در عصر عاشورا چقدر دردناک بوده. همین که یک رهبر سیاسی بدون یار و علمدار شود و به جایی برسد که چیزی برای از دستدادن نداشته باشد و تنها به میدان بیاید و زخمی بیفتد و کسی نباشد که جسدش را از دشمن پس بگیرد. شاید بخاطر همین بوده که اولین جایی که در مقاتل، حرفی از «بلند شدن صدای گریهی زنان» به میان آمده، همان موقعی است که اباعبدالله عزم میدان کرد: «لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ ع مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِه،ِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ.. فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيل...
🔸آقای سنوار! ما نمیخواستیم شما اینطور تک و تنها بیفتید. تلاشمان را هم کردیم و برای اولین بار در تاریخ، هفت جبهه را در برابر دشمن باز کردیم اما نشد. غافلگیر شدیم و فکر نمیکردیم که دشمن اینقدر دیوانه شود و همه محاسبات را به هم بریزد و بیخیال کشتههایش شود و ککش هم برای اسرایش نگزد و اینقدر جنگ را ادامه بدهد که غزه و قسام، به این روز بیفتند و لبنان در نوبت بایستد. به همین شُکوهها و شِکوههای شما و رفقای شما دلبستهایم که ما را هوشیار کند تا در مقابل دشمن، محاسبات متداول را به هم بریزیم و پیشبینیناپذیر بشویم. آنوقت است که نسیم نصرت خدا روی سر و صورتمان وزیدن میگیرد و «گره»ها را باز میکند...
🏴 تنهایی بددردی است آقاجان! نه فقط برای شما؛ برای ما بد است که اجدادتان شما را به «الشَّرِيدَ الطَّرِيدَ الْفَرِيدَ الْوَحِيدَ الْمُفْرِدَ مِنْ أَهْلِه» توصیف کردهاند. حق هم دارند. تا وقتی ما در تمرینِ «تنهانگذاشتن همدیگر» در مقابل حملههای بزرگ دشمن موفق نباشیم، چرا شما را ـ که با آمدنتان میخواهید ریشهی دشمنان را بکنید ـ در مقابل پاتکهای آنها تنها نگذاریم؟ خدا قرنهاست که تصمیم گرفته بر تنهایی شما صبر کند تا وقتی برگشتید و جلوی خیل دشمن ایستادید، دیگر تنهایتان نبیند. خدا صبور و صبّار است و باید هم از این کارها بکند! من از خودمان تعجب میکنم که چقدر در برابر تنهایی شما صبور شدهایم... الشَّرِيدَ الطَّرِيدَ الْفَرِيدَ الْوَحِيدَ الْمُفْرِدَ مِنْ أَهْلِه....
✍محمدصادق حیدری
#جمعه_ناک
✅https://eitaa.com/hosseiniehandisheh