💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۱۵
چند هفته از پیام من به همسر محدثه گذشت و محدثه بعد از دو سه بار تماس سرد و بی روح که بیشتر کله گذاری بود، فاصله گرفت و برخلاف سالهای گذشته که قبل رفتن به مشهد خداحافظی میکرد، بیخبر رفت.
روز آخر قبل از برگشت با گوشی پدرش تماس گرفت و به پدرش گفته بود؛ به امام رضا سلام بدید.
و از آقا جواد خواسته بود گوشی را به من بدهد؛
هر چه الو الو کردم، پاسخی نشنیدم و به ناچار گوشی را قطع کردم.
آقا جواد پرسید؛
_سلام دادی؟
_نه، هر چی می گم الو، محدثه جواب نمی داد منم قطع کردم.
_میخواست فقط سلام بدی.
_ یعنی خودش، نمیخواست یه سلام و علیک کنه؟
_نمیدونم این دختره با نادونیاش داره چیکار میکنه.
سلام به حضرت را هر صبح بعد از نمازم میدادم مهم ادب بود.
و بعد از آن دیگر تماس نگرفت. چند دفعه آقا جواد تماس گرفت اما محدثه پاسخ نداد. با شوهرش تماس گرفت؛
_چند بار با محدثه تماس گرفتم پاسخ نداد.
_ من سر کارم، نمیدونم
و ظاهراً به محدثه اطلاع داد که شب با پدرش تماس گرفت و توجیه کرد عدم پاسخگوییاش را. اما آقا جواد قبول نداشت و معترضش شد.
قبل از این، از محدثه ناراحت میشدم اما امروز با تمرین و توسل به اهل بیت و شهدای عزیز تورجی زاده و ابراهیم هادی، موفق شده بودم ناراحتی خودم را به حداقل برسانم و منتظر تماسش نباشم.
در کتاب رهایی از رنج و در درس انتظار نداشته باش از این کتاب در دانشگاه مجازی حیات برتر آموخته بودم که صرفا به وظیفهام توجه کنم و منتظر رعایت حقوق حقهام نباشم.
(«🔵 یکی از علت های رنجور شدن انسان اینه که انتظارهای مختلفی از دیگران داره.
🔹 خیلی وقتا این انتظار ها ممکنه به حق و بجا هم باشه ولی در هر صورت آدم باید طوری زندگی کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه.
⭕️ چون دنیا طوری ساخته شده که خیلی از اتفاقات اونجوری که آدم میخواد پیش نمیره.
👈 برای همین اگه آدم مدام از دیگران #انتظار داشته باشه، خیلی وقتا انتظاراتش براورده نمیشه و همین باعث تولید رنج در انسان میشه.
🔴 در واقع شما هر چقدر هم که آدم خوبی باشی و نسبت به همه بهترین برخورد ها رو داشته باشی باز هم مواردی پیش میاد که حق شما رعایت نمیشه.
در همین مورد باید به یه نکته مهم توجه کرد:
🔵 ببینید هر انسانی نسبت به دیگران #وظایفی داره و در مقابلش #حقوقی.
انسان مومن باید حواسش باشه که خیلی بیشتر از این که دنبال حق و حقوق خودش باشه سعی کنه دنبال انجام #وظایفش باشه.
چنین فردی اگه میخواد زندگی آسوده ای داشته باشه باید تلاش کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه.
⭕️ کسی که توی زندگی براش خیلی مهم باشه که دیگران به طور کامل حقوقش رو رعایت کنن، آسیب های روانی زیادی خواهد دید.
🔴 چنین آدمی همیشه از همه طلبکار هست و شدیدا متکبر و مغرور و لجباز میشه و زندگی بسیار سخت و دردناکی خواهد داشت.
✅ اگه انسان بتونه با مدتی تمرین، این روحیه رو درون خودش اصلاح کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه واقعا میتونه به یه آرامش زیبا برسه...☺️😊»)*
وظیفه ام را انجام دادم و....
......و من تلاش میکردم برای خودم آرامش رقم بزنم.
*رهایی از رنج ها آقای حسینی
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
و این خانواده شیطان دست از سر ما برنمیدارن.😂🤦♀
یه روز دومادشه، یه روز دخترشه ... احتمالا روز بعدی باجناغ اش باشه.😐
بابا ولش کنید لامذهب رو.
از بس هی رفتید سراغ خونواده اش که اینجوری قسم خورده ول کنمون نیست.
دردنوشت: یکیاز آرزوهام اینه که ایران از تمام خرافات و سنت های غلط پاک بشه. و فقط سنت رسول الله و ائمه اطهار بر زندگیمون حاکم باشه.
به نظر شما به لحاظ فرهنگی ما کی میتونیم تغییر کنیم؟ یعنی میشه این بساط خرافه گرایی رو از مغز خانمها خارج کرد؟ 🤔
#هیام
از الان رفته پیشواز بنده خدا😂
میدونه قرار چی بشه، جلو جلو داره میگه اقا به پیر به پیغمبر کاری به من نداشته باشید.😁
من باشما دوستم. دست دوستیم را به سمتتان دراز میکنم .مبادا دستم را بپیچانید😌
ولی فکرکنم امسال بیشترین تنش رو داشته باشیم بین دولت و مجلس. هر روز هم سر یه موضوعی دعواست.
خدا به خیرش کنه .
#هیام
💫
دیدیوقتییهمهـمونیمیری
خیلےکهبهتخـوشبگذره
یامیـزبانسنگتمـومبذاره
دلتنمیـخوادبرگـردییاتمومشـه..!
تو این لحظه ها ٬ همونقدردلـمبرا
مهمونیتتـنگشده .
#هیام
╭─┅═♥️═┅╮
@khoodneviss
╰─┅═♥️═┅╯
💌 به جهان درونت نگاه کن!
در اطراف ما جهانی است که با همه عظمتش از روح ما کوچکتر است. باید مواظب باشم جان بیرون، با همه زیبایی ها و عجائبش ما را از جهان درونمان غافل نکند. جهان بیرون اینه شکسته ای از جهان با عظمت درون ماست. به سختی میشود با این اینه زیبایی های روحمان را بشناسیم.
«استاد پناهیان»
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۲۱۵ چند هفته از پیام من به همسر محدثه گذشت و محدثه بعد از دو سه بار
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۱۶
تابستان پر رنج و اضطراب، میگذشت. از یک سو مهدیه در شرف طلاق بود و هر روز برای راهنمایی گرفتن پیش من می آمد و مدام از اتفاقات ریز و درشت بین خود و همسر نالایقش میگفت؛
از یک طرف آقا جواد به خاطر ساختمان سازی و گران شدن لوازم ساختمان و کسری بودجه، استرس زیادی تحمل میکرد و هر روز فاکتور های خونیاش پایین تر میامد. نگرانی از بابت ساخته نشدن خانه در موعد مقرر و از طرف دیگر فشار مسجد، مبنی بر تخلیه منزلی که در اختیارمان گذاشته بودند آقا جواد را بیشتر اذیت میکرد تا جایی که حتی برای مراجعه به پزشک هم حاضر نبود به شهرکرد برود، بماند که نتیجه ی مناسبی هم از همه این سالها درمان از علم پزشکی نوین ندیده بودیم. اما چاره ای هم نداشتیم.
این دغدغه ها خیلی درگیرم کرده بود.
گاهی فشارهای پشت سر هم سبب میشد آموختههایم را فراموش کنم.
این فراموشی سبب میشد درد دیگری در سینه داشته باشم.
و از خدا تسکینش را بخواهم.
محدثه همراه همسرش شد و ارتباطش را با ما، قطع کرد.
از هر دویشان دلگیر شدم.
محدثه چهار سال دایما درد دل کرد و مدام التیامش دادم.
طی این مدت، همه تلاشم بر این بود که به محبت و صلح و گذشت تشویقش کنم.
حال که به تاکید خودش یکی باید با همسرش صحبت میکرد؛ و من این بار را به دوش کشیده بودم؛ شدم خاطی و فراموش شده.
دو ماه هیچ تماسی غیر از آن تماس بیپاسخ مشهد نداشت.
گاهی سینه ام تیر میکشید اما به روی خودم نمیآوردم.
نمیخواستم در این وانفسای روزگار که میگذراندیم دردی به دغدغههای آقا جواد اضافه کنم.
اما آقا جواد متوجه حالم میشد.
با وجود گرفتاری هایش محبتش را بیشتر کرد و مستقیماً به روی خود نیاورد. اما گاهی سرم را به سینهاش می چسباند و میگفت:
_خانومم فقط خودمو خودتو عشقه؛
ما برا هم میمونیم.
بچه ها بدرد ما نمیخورند.
راست میگفت. فرزند رفیق نیمه راه است.
کنار آمدن با این نوع رفتارها کمی سخت بود اما خوبیاش به این بود که ماندگار نبود میگذشت.
گاهی آرام در آغوشش قطرات اشک، بی اختیار سرریز میشد اما سریع پاکشان میکردم تا آقا جواد مهربان نبیند.
یک بار دیگر باید ته ماندههای تعلق و امید به غیر خدا را از دلم پاک میکردم.
باید شسته میشد هر آنچه غیر خدا در دلم نشسته بود.
محدثه امتحان و رشد زندگی من بود.
اما نه آنگونه خوشایند که هر مدعیی طالب باشد.
مشتی بود نمونه خروار تا من بفهمم ایراد فاصلهام و عامل دوریام از خدا چیست و کجاست.
قطعا این عامل، محدثه یا رفتار محدثه نبود.
هر چه بود، در وجود خودم بود.
باید میگشتم و در لابلای وجودم مییافتمش.
دوباره باید سیم ارتباط با رب وصل میشد تا ببُرَم توقعاتم را از محدثهها.
و این قصه برای تک تک تعلقات من تکرار شدنی است اگر امروز به داد دل خودم نرسم.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۱۷
اما استرس لحظه ای آرامم نمیگذاشت.
ای کاش مهدیه برای راهنمایی پیش من نمیآمد.
از یک سو تمام اضطراب های او را هم باید تحمل میکردم و از سوی دیگر بچه ها تحت تاثیر قرار میگرفتند.
بدتر از همه این که اگر اشتباه راهنمایی اش میکردم و ضرر میکرد دخیل بودم.
اگر غیر منصفانه راهنمایی اش میکردم حق طرف مقابلش هم روی دوش من سنگینی میکرد.
آقا جواد حال من را خوب می فهمید.
اما با وجود اینکه اصرار داشت بچه ها در محیط آرام و بدون حواشی بزرگ شوند و خودش هم از این وضع ناخوشایند راضی نبود، اما کوچکترین اعتراضی نکرد و مدام با من همراه و همدل بود
اما خودم از درد روحی به خودم میپیچدم.
آنقدر که مهدیه متعجب شد و تلاش میکرد من را آرام کند.
هر چه بگندد نمکش می زنند
وااای به روزی که بگندد نمک!
لحظه ای سیم ارتباطی وصل شد.
به خدا التماس کردم این درد و رنج را از من بگیرد حتی اگر شده با درد جسمی.
غافل از اینکه خدای همیشه شنوا قادرتر از این است که منِ نادان و ناتوان این گونه دعا کنم.
چقدر خوب است که دعا کردن مان به شیوه اهل بیت باشد.
چند دقیقه بعد از ناهار آقا جواد از درد وسط سینه به خود می پیچد.
با این تصور که شاید معده اش درد گرفته باشد هر قرص معدهای که میشناختم و در خانه موجود بود، به خورد این بینوا دادم اما دریغ از اینکه ذره ای دردش تسکین پیدا کند.
_آهان راستی پنتوپرازول هم داریم قرص خوبیه بیارم اونم بخوری؟ ان شاالله اون دردتوکم می کنه.
آنقدر دردش زیاد بود که جز حرف شنوی کار دیگری نمیتوانست انجام دهد.
با ناله؛
_باشه بیار
_بیا با اب زیاد بخور رسوب نکنه تو کلیه ات.
بعد از یک ساعت و نیم درد بیامان، کمی ارام گرفت اما هنوز احساس سنگینی داشت.
به درخواست بچه ها، عصر آن روز، به منزل مادرم رفتیم.
بچه ها منزل مادر بزرگ را به همه ی تفریحگاههای دنیا ترجیح می دهند.
نان خشک آنجا را با مرغ و مسمای هیچجا هم عوض نمیکردند.
بعد از شام مجددا درد به آقا جواد فشار آورد. بی قرار شد.
داروهای معده هیچ کدامشان کارساز نبود.
احمد نگران حال آقا جواد شد؛
_سید جان کاش یه دکتر می رفتی.
و آقا جواد با همان حال زار نالان گفت:
_دیروز پیش متخصص داخلی بودم کلی دارو برای معدهام داد اما نمیدونم امروز شدید شده و چرا اثر نمی کنه.
_می خوای بریم الان یه دکتر؟
وسط پریدم؛
_آره خدا خیرت بده بیا ببریمش اورژانس بیمارستان.
آقا جواد از بس درد کشیده بود کاملا مطیع برای درمان شد.
بچه ها را منزل مادر گذاشتیم تا بدون نگرانی بتوانیم به کارمان برسیم؛
_احمد، بی زحمت سر راه بریم خونه، من دفترچه بیمهشو بردارم.
_باشه حتما
دکتر هم چند داروی معده داد و سونو و آزمایشی اورژانسی نوشت.
آزمایش را سریع انجام دادیم و نیم ساعته پاسخ دادند اما سونو را تا فردا صبح باید صبر میکردیم.
بعد از جواب آزمایش، دکتر چهار تا مسکن که بیشترشان مخدر بود با هم برای آقا جواد نوشت و همان جا تزریق کرد و دستور بستری داد.
احمد مقدمات بستری شدن را فراهم کرد. من هم به درخواست پرستار به سوالات ایشان پاسخ می دادم.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
❤️امام جواد عليه السلام :
هر كس نداند كارى را از كجا آغاز كند، از به سرانجام رساندن آن درماند
مَن لَم يَعْرِفِ المَوارِدَ أعْيَتْهُ المَصادِرُ
«ميزان الحكمه جلد3 صفحه 54»
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۲۱۷ اما استرس لحظه ای آرامم نمیگذاشت. ای کاش مهدیه برای راهنمایی
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۲۱۸
_شکایت بیمار چی بود که مراجعه کردید؟
_درد قفسه سینه
_سابقه داره؟
_خیلی وقتا معده اش درد میگیره چون کورتون مصرف میکنه، معده اش حساس شده، پیش می اد.
سرش را بالا آورد و با توجه بیشتر پرسید؛
_برا چی کورتون مصرف میکنه؟
_بیماری خونی آی تی پی داره.
_سابقه بیماری قلبی هم داره؟
_یه بیماری مادرزادی داره اما تا الان پیگیری درمانی نکرده. فقط گاهی که عصبی می شه،ضعف پیدا می کنه و بیحال میشه.
_چیه مشکلش؟
_ فکر کنم تو دریچه میترال قلب یه مشکل داره اما تا امروز مشکل خاصی نداشته بیشتر تو چکاب کردن ها خودشو نشون داده.
سری تکان داد و مشغول نوشتن شد.
از سفارشهایی که چند دقیقه قبل به همکارش می کرد نگرانیی در وجودم رخنه کرده بود هر چند اضطراب این چند روز از دلم رخت بربسته بود.
_ببخشید آقا مشکل همسر من چیه؟
_ما دو تا موضوع را مشکوکیم و باید بررسی کنیم. یکی اینکه ایشون یه سکته قلبی را رد کردن چون فاکتورهاشون نامنظمه، که الان همکارم ازشون نوار میگیرن و دیگه اینکه احتمالا سنگ صفرا دارن که اونم با سونو فردا صبح مشخص می شه.
یک آن لرزیدم اما دلم گواهی میداد که در قلبش مشکلی ایجاد نشده و صفرایش مشکلی دارد. اما از خدا خواستم که مشکلی نباشد.
بعد از تزریق، آقا جواد آرام گرفت. احمد پیش آقا جواد ماند و من به خانه مادر رفتم.
ساعت یک و نیم شب بود اما بچه ها بیدار مانده بودند.
بعد از نماز صبح راهی بیمارستان شدم.
احمد خسته بود، راهیاش کردم.
بعد از رفتن احمد، به سفارش پرستار، آقا جواد را به سمت اتاق سونوگرافی بردم.
ظاهراً هنوز بابت قلبش مطمئن نشده بودند که تاکید داشتند حتما با ویلچر برویم.
پرستار پاسخ سونوگرافی را به دکتر نشان داد.
خانم دکتر ضیایی خواهر حاج آقا ضیایی استاد من و دوست آقا جواد و واسطه ازدواجمان، بود.
نگاهی به برگه کرد و رو به آقا جواد گفت:
_حاجآقا صفراتون پر سنگه، اما چون پلاکتتون خیلی پایینه نمی شه جراحی باز کرد. بهتره که عمل لیزر کنیم.
اینجا هم لیزر نداره باید برین.....
آقا جواد که خودش یکی از پزشکان متبحر شهرمان را در شهرکرد میشناخت، موضوع را با ایشان در میان گذاشت و او هم تاکید کرد حتما به مطبش برویم تا یکی از متخصصین ماهر در این زمینه را معرفی کند.
برگه ترخیص را به دست خانم پرستار دادم و همراه آقا جواد به سمت منزل مادر رفتیم.
مهدیه به سفارش لیلا سوپی بار گذاشت تا آقا جواد غذای سبک و روان استفاده کند.
دکتر تاکید کرد که غذای سنگین دردش را بیشتر می کند.
بعد از ناهار بچهها آماده شدند تا به خانهمان برویم.
ساک و لوازم سفر را آماده کردم. مدارک پزشکی آقا جواد را با دقت نگاه کردم که چیزی جا نماند.
خدا را شکر قلبش مشکلی نداشت.
صبح زود روانه شدیم. صبحانه را بین راه داخل ماشین خوردیم.
برای آقا جواد، لقمه های کوچک و گاهی بزرگ میگرفتم. اما دایم نگران بودم که دردش شروع نشود.
آقا جواد خوب میدانست که دلم از محدثه و شوهرش چرکین شده بود. و قطعا مرا مجبور نمیکرد به خانه شان بروم اما دلم تاب نیآورد و این موضوع را مطرح کردم.
_خونه محدثه که نمیریم؟
مکثی کرد:
_نه...اما دیروز زنگ زدم گفتم صفرام سنگ آورده می خوام بیام عمل کنم.
از تعجب کم مانده بود شاخ در بیارم!
_دو ماهه که یه زنگ نزده ببینه مردیم یا زنده ایم. یه احوال پرسی نکرده. خودت زنگ زدی گفتی!
ببخشید اما من دلم نمی خواد بیام خونه کسی که جواب محبتم را با بیاحترامی داد.
این حرف را زدم اما پیش خودم هم قبول داشتم که پدر است و حق دارد دل تنگ شده باشد.
_نه... من خودمم دلم نمیخواد بری اونجا.
خودمم نمیرم. فقط گفتم که بیاد خونه مادرم ببینمش.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜